سلام ..
منم میتونم یه چیزی بگم....باشه میگم..
بله بفرمایید. 


اول اینکه خیلی از 2 تا اخلاق شما خوشم اومد که الان هرکسی نداره ...1.احترامی که به بزرگترا میزارین 2. صـــــبر ...اما فکر میکنم این دو تا اخلاق خوب باعث شده شما تو زندگی اولتون شکست بخورین ...خودتون اینجوری فکر نمیکنین ؟....
ممنونم. بله تا حدودی دلیلش همین بود.
فکر میکنم شما زیادی مهربون بودین و همین باعث شد بقیه سوءاستفاده کنن ...درسته؟
نمیشه گفت مهربون ولی سعی میکنم باشم.
فکر نمیکنین زیادی به فکر اطرافیانتون هستین و این باعث میشه اونا به خودشون اجازه بدن با شما هرجوری رفتار کنن...
ببینید با همه اینطور نیستم. شرایط ایجاب میکرد تو اون دوره اونطوری رفتار کنم. ولی این بسته به بزرگ منشی فرد مقابل داره که از این رفتار سوء استفاده کنه یا اون رو اکرام کنه.
یکی از دوستان گفتن که شمام تو شکست زندگی اولتون مقصر بودین شما گفتین به هیچ وجه منم فکر میکنم مقصر بودین...به نظر من شما آزادی بیش از حدی به خانومتون و مادرش دادین حالا شاید بگین اون همینطوری بار اومده بود ولی به نظر من شما باید کنترلش میکردین و متوجه ش میکردین که زندگی زناشویی با زندگی تو خونه پدریش خیلی فرق میکنه...اگرم نشد به زور متوجه ش میکردین ...برخلاف شما من فکر میکنم بعضی وقتا تو زندگی زور و تحمیل لازمه تا کسی به خودش بیاد مخصوصا یه دختر نازپرورده که تو خونه باباش حرف حرفِ اون بوده...و فکر میکنم همین باعث شد که 3 سال از جوونیتون رو هدر بدین..
بهرحال بهتون تبریک میگم که تونستین بعد از اون شکست دوباره به زندگی فکر کنین.... هرکسی نمیتونه بعد از 3 سال سختی دوباره برگرده به زندگی...
خوب اگه فکر میکنید بودم که حتما بودم دیگه.
ولی گذشته از شوخی تو همون پست هم عنوان کردم که دخالت اطرافیانی که با قیود سختی جزء لاینفک زندگی من بودن کار من رو مشکل تر میکرد. احساسی تصمیم گرفتن و جانبداری های بیجاشونبه من اجازه برخورد جدی و سنگین رو نمیداد. اگر میداد باید بابتشون هزینه پرداخت میکردم. بزارید یه مثال بزنم که متوجه منظورم بشید. فکر کنید من پدر یه بچه ام و میخوام به خاطر تربیت فرزندم اون رو تنبیهی مقتضی بکنم. ولی مادر این بچه بیاد بهش بگه بابات غلط کرد تو رو تنبیه کرد. یا بابات چی میفهمه. ولش کن اصلا. هرچی من میگم بگو باشه. این بچه میتونه توسط پدرش تربیت بشه؟
حالا واسه تربیت فقط تنبیه نمیکنن. فرض کنید من بخوام به این بچه محبت کنم. با محبت هم میشه روی افراد تسلط داشت. ولی از اون طرف مادرش به خاطر حالا هر چیزی (عدم شناخت صحیح از تربیت فرزند یا مشکل شخصی با من یا هر چیز دیگه) میاد محبتی که من در حق اون بچه کردم رو بی ارزش تلقی میکنه یا سیاه نمایی میکنه. یا اگر من یه کادو برای اون بچه به عنوان تشویق بگیرم اون رو ازش بگیره و بگه به درد نمیخوره. ارزشت بالاتر از اینه. این چیه بابات خریده. برو بهش بگو خجالت نکشیدی اینو واسه من خریدی. از طرفی یک کادوی مجلل تر از مال من واسه اون بچه بخره. به نظرتون این پدر باز هم میتونه روی این بچه تسلط داشته باشه؟
قضیه من هم از همین قرار بود. هر روشی رو در پیش میگرفتم یک آنتی روش از طرف اطرافیان تجویز میشد. حالا دلایلش هم زیاد بود. یکی دلسوزی بیش از حد، یکی احساسی برخورد کردن و مسائل دیگه.
به کار بردن زور و فشار هم کار عقلانی نیست. چون در حد من نیست که بخوام مشکلاتم رو با زور حل کنم.
در واقع مشکلی حل نمیشه. بلکه خودش رو مخفی میکنه و از جای دیگه میزنه بیرون. مطلب دیگه اینکه من از زور استفاده نکردم ولی این انگ به من چسبید اگر اینکار رو میکردم شرایط بدتر میشد.