صندلی داغ متاهلین با حضورAbolfazl_r

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
راستش من هم از خوندن داستان زندگی تون کلی تعجب کردم فکر نمیکردم داستان زندگی تون اینجوری باشه
وکلا فکر میکردم یه مرد بالای 40 سال هستید و بچه های بزرگ دارید احتمالا نمی دونم شاید آواتارتون اینو تداعی میکرد برام
ولی اولا بهتون تبریک میگم بابت موفقیت امیز بودن انتخاب دومتون و جبران ناراحتی های زندگی اول و امیدوارم همیشه عاشقانه درکنار هم زندگی کنید و خوشبخت باشید.:gol:
دوما سوالی که دارم اینه که آیا خانمتون ازدواجش با شما اولین ازدواجش بود یا ایشون هم قبلا تو زندگیش موردی مثل شما داشته؟ چون فکرمیکنم یک دختر شاید سخت بتونه مردی رو که قبلا یکبار ازدواج کرده بپذیره مگر اینکه طرز فکرش و شرایط اون مرد اونقدر خوب باشه که بتونه از ازدواج قبلی طرفش به عنوان یه عاملی که میتونه تو تصمیم گیریش تاثیر گذارباشه صرف نظر کنه.
ممنون

خیلی ممنونم. شما لطف دارید. :gol::gol::gol:

بله. ازدواج اولشون بود.
به نکته خوبی اشاره کردید. ;)
ببینید پذیرفتن این مسئله برای یک مرد به مراتب سختتره تا یک زن. ولی در خصوص خانمم باید بگم خیلی بیشتر از سن و سالش میفهمه. یعنی درک فوق العاده بالایی از این مسائل داره و این مربوط به چند عامل میشه. اولیش رشته تحصیلی ایشونه. بعدیش شغلشون. و سپس مربوط به شرایط خانوادگیشون. ایشون فرزند آخر خانواده هست و پدرشون رو در کودکی از دست دادن. به همین خاطر در تعامل با خانواده و محیط کار تونستن به درک بالایی از زندگی برسن. برای همین حس میکنم دلیل این مسئله هم همینه. البته نمیگم در این خصوص هیچ مشکلی نداشتن ولی کمتر از چیزی هست که فکرش رو بکنید. :gol::gol::gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام آقای رستگار

اصلا بهتون نمیخورد چنین ماجرایی داشته باشین

ولی خوش به حالتون که تونستین از اون بحران خارج بشید خدا را شکر کنید

براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی و شادی میکنم در پناه حق

سوالی ندارم موفق باشین:gol::gol:


ولی یه چیزی سیگار رو ترک کنید تا زمان بیشتری کنار خانواده محترمتون زندگی کنید منظورم عمر هستش:gol::gol::gol::gol:

ممنون دوست عزیز. از اینکه وقت گذاشتید و مطالب رو خوندید ممنونم. :gol::gol::gol:

تو فکرشم. :D
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم سلام!
چه زندگی داشتین شما!!!
طبع هنری من میگه اگه زندگی نامتونو برایه یه نویسنده هندی بفرستین یکی از پرفروشترین فیلمنامه های سینمای هند نوشته میشه!!! :)
و یه تبریک برای اینکه شجاعت این رو داشتین که اشتباهتونو بپذیرین و تاوانشو پرداخت کنین.......فک کنم خوشبختی امروز کاملا حقتونه!


سلام سمیه خانم.

راستش خودمم تو همین فکرم. :biggrin:


بابت حضورتون در تاپیک تشکر میکنم. :gol::gol::gol:
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ابوالفضل خان
فکر نمیکنین ناکامی ازدواج اولتون باعث شده که الان قدر خانومتونو بیشتر بدونین؟ منظورم اینه که اگه بار اول با ایشون ازدواج میکردین بازم نظرتون راجع به زندگیتون همین بود؟
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابوالفضل تا حالا شده در مورد خانوما حس بی اعتمادی و بدبینی واست پیش بیاد ؟
حداقل بعد ناکامی در ازدواج ول !

خوب آدم تا طرفشو نشناسه ممکن بد بین باشه یا به قول شما بی اعتماد. ولی بعد از گذش زمان و انجام چند تست ساده میتونی شخصیت طرفت رو محک بزنی. البته خیلی باید تو این مورد احتیاط به خرج بدی و بی گدار به آب نزنی. ضمن اینکه تا چیزی برای آدم عینا محرز نشه درست نیست بدبین باشی. ولی چشم و گوش بسته هم نباید همه چیز رو پذیرفت. در موقعیت هایی از زندگی آدم میتونه با نحوه برخورد طرفش با چالش هایی که پیش و روش مطرح میشه به اطمینان برسه یا اون رو مردود کنه.

من فکر میکنم خانوما واسه اثبات خودشون سعی میکنن فکر کنند زرنگ هستند ، ولی میزنن همه چی رو خراب میکنند
نظرت چیه در این مورد ؟

با بالاتر رفتن سنشون این احساسات دخترانه فروکش میکنه.

یعنی میشه با دیدن (فقط دیدن ) یک نفر دوستش داشت ؟ (از کلمه عشق و عاشقی متنفرم)
این دوست داشتن عاقلانه هست ؟

نمیتونیم منکر این نوع از علاقه ها بشیم که صرفا با دیدن به وجود میاد ولی نمیتونیم اسمش رو عشق یا دوست داشتن به معنای واقعی کلمه بزاریم. بلکه به نظر من یک نوع هیجانه. همونطور که از اسمش معلومه هیجان همونطور که دفعتا به وجود میاد به یکباره هم از بین میره. مگر اینکه هیجان رو با مرور زمان رام کنیم و منطقیش کنیم. اگر منطقی که همراه اون هیجان داریم به کار میبریم در مورد طرف جواب بده، یعنی با منطقمون هم بتونیم پبذیریم طرف رو با از بین رفتن هیجان اتفاقی نمیفته چون شما عقلانی پذیرش کردی. ولی اگر صرفا هیجانی تصمیم بگیریم با فروکش کردن این حس دیگه چیزی برای ادامه راه نمیمونه.

دست بزن داری؟

تا به حال روی هیچ مونثی دست بلند نکردم. و اساسا به این موضوع اعتقاد دارم که نشون دادن زور به یه جنس ضعیف به دور از مردانگیه. امیدوارم هیچ وقت هم همچین اتفاقی نیفته. چون اصولا با این کار حرمت ها شکسته میشه. هر کسی احترامش دست خودشه. اگه کسی یکبار این کارو بکنه باید منتظر هم اتفاقی باشه.

وقتی تو خونه ناراحت و عصبی میشی چجوری میگذرونی اوضاع رو ؟

والا بیشتر سعی میکنم توی خونه بمونم و مشکلم رو همونجا حل کنم. چون اعتقاد دارم ترک کردن خونه کار درستی نیست. از این بابت که آدمیه و هزار جور خطا. ممکنه تو عصبانیت آدم بیاد بیرون و یه تصمیم نادرست بگیره. بیرون از خونه هم که بستر همه جور خطا و اشتباه برای همه بازه.

مثلا من سعی میکنم تنهای تنها باشم و کسی باهام حرف نزنه که یه ناراحتی دیگه هم پیش نیاد !

اگر فکر میکنید تو این حالت روی رفتارتون کنترل درستی ندارید بهترین کار همینه. منم قبلا سعی میکردم همین کار و بکنم ولی خوشبختانه خانمم تونست بهم یاد بده که تو اوج عصبانیت هم روی رفتارم کنترل داشته باشم. قدیما اگر خونه میموندم کار به شکستن لوازم خونه ختم میشد و اگر بیرون بودم دعوا با مردم و تصادف و ... ولی تو زندگی جدیدم خیلی تونستم از این بابت خودم رو قوی کنم. در واقع همه این رفتارها از موضع ضعف شخصیتی شکل میگیره. انسانهای قوی در برخورد با مشکلاتشون با آرامش به حل کردن اونها میپردازن. نه حالت تهاجمی میگیرن و نه فرار میکنن. رسیدن به این مرحله هم میسر نیست مگر با تمرین.

حاضری واسه اینکه زنت ازت ناراحت نباشه یه دروغ بهش بگی ؟ (با اینکه شاید گناهکار هم نباشی )

اینم سوال خیلی خوبیه. گاهی اوقات خانمها نسبت به برخی مسائل که از نظر ما پیش و پا افتاده قلمداد میشه حساسیت ویژه ای نشون میدن. مثلا ممکنه راجع به ارتباط کاریمون با یک خانم که موجب ناراحتی خانممون میشه مسئله رو مخفی کنیم یا بهش دروغ بگیم. ولی این نه تنها کار خوبی نیست بلکه مضره و ممکنه چند آسیب بزرگ به زندگی وارد کنه. اول اینکه اساسا دورغ گفتن کار خوبی نیست. دوم اینکه دروغ های کوچیک کم کم راه دروغ های بزرگ رو باز میکنه. سوم اینکه تو زندگی مشترک همه چیز متقابله وقتی دروغ میگیم باید انتظار شنیدن دروغ رو هم داشته باشیم. زندگی هم که صداقت درش نباشه به درد نمیخوره. پس راهش چیه؟ به نظر بهتره راجع به این مسائل خیلی راحت و بی پرده صحبت کنیم. مثلا من یه مثال براتون میزنیم متوجه شید که منظورم چیه. من اون اوایل یه سری مسائلی داشتم که همسرم بابتشون ناراحت میشد. میتونستم خیلی راحت دروغ بگم و از ناراحتی های احتمالی جلوگیری کنم. ولی خیلی راحت به ایشون گفتم جریان از این قراره. تو بابت این مورد شاکی هستی و من فلان روز بهت دروغ گفتم. چون میدونستم اگه بهت بگم ناراحتی میکنی که هم منو اذیت میکنه هم تورو. حالا دوست داری از این به بعد حقیقت رو بشنوی و ناراحتی کنی یا دروغ رو؟
خوب مسلما جوابش شنیدن حقیقت بود و کم کم با اون مورد کنار اومد.
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ابوالفضل خان
فکر نمیکنین ناکامی ازدواج اولتون باعث شده که الان قدر خانومتونو بیشتر بدونین؟ منظورم اینه که اگه بار اول با ایشون ازدواج میکردین بازم نظرتون راجع به زندگیتون همین بود؟

البته عکس این مورد رو هم میشه در نظر گرفت. ولی خوب بی تاثیر هم نبوده. میگن آدم تا به مصیبتی دچار نشه قدر عافیت رو نمیدونه. ولی معمولا همه در عافیت به سر میبرن و بعد دچار مصیبت میشن ولی مال من برعکسه. خوب به هر حال آدم یه مقایسه هایی رو ذهنش انجام میده و به یه نتایجی میرسه. (هرچند که مقایسه کردن کار خیلی درستی نیست) ضمن اینکه دیگه الان این مسائل مطرح نیست و مربوط به اوایله.
 

mohsen victor

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب ناراحت شدم که چند سالت هدر شده ولی خوشحالم که تونستی شرایط رو به نفع خودت عوض کنی.
مرسی اقا ابوالفضل با اراده
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته عکس این مورد رو هم میشه در نظر گرفت. ولی خوب بی تاثیر هم نبوده. میگن آدم تا به مصیبتی دچار نشه قدر عافیت رو نمیدونه. ولی معمولا همه در عافیت به سر میبرن و بعد دچار مصیبت میشن ولی مال من برعکسه. خوب به هر حال آدم یه مقایسه هایی رو ذهنش انجام میده و به یه نتایجی میرسه. (هرچند که مقایسه کردن کار خیلی درستی نیست) ضمن اینکه دیگه الان این مسائل مطرح نیست و مربوط به اوایله.
منظور منم دقیقا" همین بود، اینکه خیلی از زوجا هستن که قدر همدیگه و قدر زندگیشونو نمیدونن، تا وقتی که به قول شما به مصیبتی دچار میشن و اون موقع هستش که دیگه پشیمونی سودی نداره:(
در هر حال از جوابی که دادین ممنون، امیدوارم زندگیتون هر روز گرمتر از روز قبل باشه:gol:
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سمیه خانم.

راستش خودمم تو همین فکرم. :biggrin:


بابت حضورتون در تاپیک تشکر میکنم. :gol::gol::gol:
خواهش میکنم...راستش من میخواستم یه سوال از زندگی گذشتتون بپرسم ولی دیدم چیزی که گذشته دیگه گذشت و شاید سوال و کنجکاوی نا به جای من
ذهن شما رو درگیر کنه اینه که منصرف شدم!!!
موفق باشید
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب ناراحت شدم که چند سالت هدر شده ولی خوشحالم که تونستی شرایط رو به نفع خودت عوض کنی.
مرسی اقا ابوالفضل با اراده

خواهش میکنم محسن جان. ممنون که وقت گذاشتید. برای شما هم آرزوی خوشبختی میکنم. :gol::gol::gol:

منظور منم دقیقا" همین بود، اینکه خیلی از زوجا هستن که قدر همدیگه و قدر زندگیشونو نمیدونن، تا وقتی که به قول شما به مصیبتی دچار میشن و اون موقع هستش که دیگه پشیمونی سودی نداره:(
در هر حال از جوابی که دادین ممنون، امیدوارم زندگیتون هر روز گرمتر از روز قبل باشه:gol:

بله متاسفانه همینطوره.

خواهش میکنم. :gol::gol::gol:

خواهش میکنم...راستش من میخواستم یه سوال از زندگی گذشتتون بپرسم ولی دیدم چیزی که گذشته دیگه گذشت و شاید سوال و کنجکاوی نا به جای من
ذهن شما رو درگیر کنه اینه که منصرف شدم!!!
موفق باشید

اشکالی نداره خانم. راحت باشید. وقتی قبول کردم رو صندلی بشینم یعنی خودم رو بابت هرجور سوالی آماده کردم. بفرمایید. بنده در خدمتم. :gol::gol::gol:
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
:

اشکالی نداره خانم. راحت باشید. وقتی قبول کردم رو صندلی بشینم یعنی خودم رو بابت هرجور سوالی آماده کردم. بفرمایید. بنده در خدمتم. :gol::gol::gol:

مرسی....
شما در قبال همسر اولتون عذاب وجدان ندارین؟؟؟ یعنی فک نمیکنین تصمیم اشتباه شما در پذیرفتن خواسته غیرمنطقی دیگران باعث ظلم به ایشون و از دست رفتن امید و آرزوهاشون و از همه بدتر رقم زدن آینده مبهم واسشون شده؟؟؟به هر حال همون طور که خودتون گفتید شما نسبت به ایشون علاقه ای نداشتید و هیچ چیز واسه یه آدم بدتر از این نیست که بدونه شریک زندگیش علاقه ای به اون نداره و از روی اجبار تن به ازدواج باهاش داده.....من فکر میکنم پشت سر رفتار همسر اولتون در توجه بیش از حد به مادیات احتمالا یه جور نیاز و خواسته از شما برای دیدن و باور کردنش توسط شما بوده!!! البته به نظر من
 

GAME_OVER

کاربر فعال باشگاه ورزشی ,
کاربر ممتاز
سلام ..
منم میتونم یه چیزی بگم....باشه میگم..
اول اینکه خیلی از 2 تا اخلاق شما خوشم اومد که الان هرکسی نداره ...1.احترامی که به بزرگترا میزارین 2. صـــــبر ...اما فکر میکنم این دو تا اخلاق خوب باعث شده شما تو زندگی اولتون شکست بخورین ...خودتون اینجوری فکر نمیکنین ؟....
فکر میکنم شما زیادی مهربون بودین و همین باعث شد بقیه سوءاستفاده کنن ...درسته؟
فکر نمیکنین زیادی به فکر اطرافیانتون هستین و این باعث میشه اونا به خودشون اجازه بدن با شما هرجوری رفتار کنن...

یکی از دوستان گفتن که شمام تو شکست زندگی اولتون مقصر بودین شما گفتین به هیچ وجه منم فکر میکنم مقصر بودین...به نظر من شما آزادی بیش از حدی به خانومتون و مادرش دادین حالا شاید بگین اون همینطوری بار اومده بود ولی به نظر من شما باید کنترلش میکردین و متوجه ش میکردین که زندگی زناشویی با زندگی تو خونه پدریش خیلی فرق میکنه...اگرم نشد به زور متوجه ش میکردین ...برخلاف شما من فکر میکنم بعضی وقتا تو زندگی زور و تحمیل لازمه تا کسی به خودش بیاد مخصوصا یه دختر نازپرورده که تو خونه باباش حرف حرفِ اون بوده...و فکر میکنم همین باعث شد که 3 سال از جوونیتون رو هدر بدین..
بهرحال بهتون تبریک میگم که تونستین بعد از اون شکست دوباره به زندگی فکر کنین.... هرکسی نمیتونه بعد از 3 سال سختی دوباره برگرده به زندگی...:gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی....
شما در قبال همسر اولتون عذاب وجدان ندارین؟؟؟ یعنی فک نمیکنین تصمیم اشتباه شما در پذیرفتن خواسته غیرمنطقی دیگران باعث ظلم به ایشون و از دست رفتن امید و آرزوهاشون و از همه بدتر رقم زدن آینده مبهم واسشون شده؟؟؟به هر حال همون طور که خودتون گفتید شما نسبت به ایشون علاقه ای نداشتید و هیچ چیز واسه یه آدم بدتر از این نیست که بدونه شریک زندگیش علاقه ای به اون نداره و از روی اجبار تن به ازدواج باهاش داده.....من فکر میکنم پشت سر رفتار همسر اولتون در توجه بیش از حد به مادیات احتمالا یه جور نیاز و خواسته از شما برای دیدن و باور کردنش توسط شما بوده!!! البته به نظر من

سمیه خانم سوال خیلی جالبیه. اتفاقا دوست داشتم یه نفر این سوال رو ازم بپرسه. یکبار هم توی پست های قبلی این مسئله رو عنوان کردم وقتی مسئولیتی را به عهده میگیرم سعی میکنم به بهترین نحو به انجام برسونم. در این مورد هم سماجت بی حد و مرزی به خرج میدادم. چون احساس میکنم سنگین ترین مسئولیتی بود که به جان خریدم و تصمیم در این مورد هم آنی نبود. وقتی قبول کردم که با ایشون ازدواج کنم همه چیز رنگ و بوی دیگه ای گرفت. دیگه خودم رو در نظر نمیگرفتم. فقط به راهی که در پیش داشتم فکر میکردم و چگونگی بهتر طی کردن این مسیر. و از هیچ تلاشی باز نزدم. شاید باورش برای شما سخت باشه ولی هنوزم که هنوزه همه فکر میکنن من عاشق و دلباخته ایشون بودم. خوشون هم دچار این توهم هستن و بودن. چنانکه فکر میکردن از عنوان کردن مسئله طلاق صرف علاقه شدیدی که بهشون ابراز میکردم بنده دچار تزلزل میشم و میتونن از این طریق به خواسته هاشون برسن یا به قول معروف اسبشون رو بتازن ولی واقعیت چیز دیگری بود و عامل بازدارنده ملاحظه موقعیت و شرایط اطراف از جانب بنده بود. در واقع ارزیابی شرایط اطرافیان بزرگترین دغدغه همیشگی ذهنی من به حساب میومد. الان که دارم تو فضای مجازی صادقانه همه چیز رو عنوان میکنم با رفتارهای بیرونی من در جامعه و اندکی فرق میکنه. اعتقادم بر اینه که انسان باید با توجه به رسالتی که بر دوش داره رفتار کنه. رسالت من ایجاب میکرد علاقه مند باشم و اینکار رو میکردم. ممکنه بگید شاید اگر عاشق واقعی بودم این اتفاق نمیفتاد ولی من بهتون میگم تکرار یک عمل موجب عادت میشه و عادت کم کم منجر به ایجاد خصلت در انسان میشه. گاهی اوقات خودم هم حد و مرز واقعیت و تظاهر رو نمیتونستم تشخیص بدم و در مقاطعی احساس میکردم دیگه دارم از دل مایه میزارم نه از برای ملاحظه. ولی موقعیت ایشون به خاطر اشتباهات خودشون دچار مشکل شد. در واقع تو این اشباهات محرز و بدیهی من واقف بودم و فرصت جبران هم میدادم ولی نخواستن یا نتونستن پای خود ایشونه. من تمام تلاشم رو کردم. تا جایی که احساساتم رو خودم دستخوش تغییر قرار میدادم و صرف این عمل گاها به مرز جنون میرسیدم ولی افسوس که یک قدم به سمت من برداشته نشد. پس دیگه هیچ عذاب وجدانی روی دوش من نیست. هر انسانی ظرفیتی داره. من حتی پا رو فراتر از ظرفیتهای خودم گذاشته بودم. و این اشتباه من بود. نادیده گرفتن خودم. اگر برای خودم زندگی میکردم تا حدودی هم روی مصالح خودم مانور میدادم ولی چون پذیرش این زندگی در وهله اول پذیرش خواسته دیگران بود برای مصالح دیگران زندگی میکردم. نمیدونم تا چه حد تونستم منظور خودم رو برسونم. ولی احساسات انسانی گاها پیچیده تر از اون هستند که بشه بیانشون کرد و کسی رو به درک درست از اون نائل کرد. ممنون
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ..
منم میتونم یه چیزی بگم....باشه میگم..

بله بفرمایید. :gol::gol::gol:

اول اینکه خیلی از 2 تا اخلاق شما خوشم اومد که الان هرکسی نداره ...1.احترامی که به بزرگترا میزارین 2. صـــــبر ...اما فکر میکنم این دو تا اخلاق خوب باعث شده شما تو زندگی اولتون شکست بخورین ...خودتون اینجوری فکر نمیکنین ؟....

ممنونم. بله تا حدودی دلیلش همین بود.

فکر میکنم شما زیادی مهربون بودین و همین باعث شد بقیه سوءاستفاده کنن ...درسته؟

نمیشه گفت مهربون ولی سعی میکنم باشم.

فکر نمیکنین زیادی به فکر اطرافیانتون هستین و این باعث میشه اونا به خودشون اجازه بدن با شما هرجوری رفتار کنن...

ببینید با همه اینطور نیستم. شرایط ایجاب میکرد تو اون دوره اونطوری رفتار کنم. ولی این بسته به بزرگ منشی فرد مقابل داره که از این رفتار سوء استفاده کنه یا اون رو اکرام کنه.


یکی از دوستان گفتن که شمام تو شکست زندگی اولتون مقصر بودین شما گفتین به هیچ وجه منم فکر میکنم مقصر بودین...به نظر من شما آزادی بیش از حدی به خانومتون و مادرش دادین حالا شاید بگین اون همینطوری بار اومده بود ولی به نظر من شما باید کنترلش میکردین و متوجه ش میکردین که زندگی زناشویی با زندگی تو خونه پدریش خیلی فرق میکنه...اگرم نشد به زور متوجه ش میکردین ...برخلاف شما من فکر میکنم بعضی وقتا تو زندگی زور و تحمیل لازمه تا کسی به خودش بیاد مخصوصا یه دختر نازپرورده که تو خونه باباش حرف حرفِ اون بوده...و فکر میکنم همین باعث شد که 3 سال از جوونیتون رو هدر بدین..
بهرحال بهتون تبریک میگم که تونستین بعد از اون شکست دوباره به زندگی فکر کنین.... هرکسی نمیتونه بعد از 3 سال سختی دوباره برگرده به زندگی...:gol:

خوب اگه فکر میکنید بودم که حتما بودم دیگه. :D

ولی گذشته از شوخی تو همون پست هم عنوان کردم که دخالت اطرافیانی که با قیود سختی جزء لاینفک زندگی من بودن کار من رو مشکل تر میکرد. احساسی تصمیم گرفتن و جانبداری های بیجاشونبه من اجازه برخورد جدی و سنگین رو نمیداد. اگر میداد باید بابتشون هزینه پرداخت میکردم. بزارید یه مثال بزنم که متوجه منظورم بشید. فکر کنید من پدر یه بچه ام و میخوام به خاطر تربیت فرزندم اون رو تنبیهی مقتضی بکنم. ولی مادر این بچه بیاد بهش بگه بابات غلط کرد تو رو تنبیه کرد. یا بابات چی میفهمه. ولش کن اصلا. هرچی من میگم بگو باشه. این بچه میتونه توسط پدرش تربیت بشه؟

حالا واسه تربیت فقط تنبیه نمیکنن. فرض کنید من بخوام به این بچه محبت کنم. با محبت هم میشه روی افراد تسلط داشت. ولی از اون طرف مادرش به خاطر حالا هر چیزی (عدم شناخت صحیح از تربیت فرزند یا مشکل شخصی با من یا هر چیز دیگه) میاد محبتی که من در حق اون بچه کردم رو بی ارزش تلقی میکنه یا سیاه نمایی میکنه. یا اگر من یه کادو برای اون بچه به عنوان تشویق بگیرم اون رو ازش بگیره و بگه به درد نمیخوره. ارزشت بالاتر از اینه. این چیه بابات خریده. برو بهش بگو خجالت نکشیدی اینو واسه من خریدی. از طرفی یک کادوی مجلل تر از مال من واسه اون بچه بخره. به نظرتون این پدر باز هم میتونه روی این بچه تسلط داشته باشه؟

قضیه من هم از همین قرار بود. هر روشی رو در پیش میگرفتم یک آنتی روش از طرف اطرافیان تجویز میشد. حالا دلایلش هم زیاد بود. یکی دلسوزی بیش از حد، یکی احساسی برخورد کردن و مسائل دیگه.

به کار بردن زور و فشار هم کار عقلانی نیست. چون در حد من نیست که بخوام مشکلاتم رو با زور حل کنم.
در واقع مشکلی حل نمیشه. بلکه خودش رو مخفی میکنه و از جای دیگه میزنه بیرون. مطلب دیگه اینکه من از زور استفاده نکردم ولی این انگ به من چسبید اگر اینکار رو میکردم شرایط بدتر میشد.
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
سمیه خانم سوال خیلی جالبیه. اتفاقا دوست داشتم یه نفر این سوال رو ازم بپرسه. یکبار هم توی پست های قبلی این مسئله رو عنوان کردم وقتی مسئولیتی را به عهده میگیرم سعی میکنم به بهترین نحو به انجام برسونم. در این مورد هم سماجت بی حد و مرزی به خرج میدادم. چون احساس میکنم سنگین ترین مسئولیتی بود که به جان خریدم و تصمیم در این مورد هم آنی نبود. وقتی قبول کردم که با ایشون ازدواج کنم همه چیز رنگ و بوی دیگه ای گرفت. دیگه خودم رو در نظر نمیگرفتم. فقط به راهی که در پیش داشتم فکر میکردم و چگونگی بهتر طی کردن این مسیر. و از هیچ تلاشی باز نزدم. شاید باورش برای شما سخت باشه ولی هنوزم که هنوزه همه فکر میکنن من عاشق و دلباخته ایشون بودم. خوشون هم دچار این توهم هستن و بودن. چنانکه فکر میکردن از عنوان کردن مسئله طلاق صرف علاقه شدیدی که بهشون ابراز میکردم بنده دچار تزلزل میشم و میتونن از این طریق به خواسته هاشون برسن یا به قول معروف اسبشون رو بتازن ولی واقعیت چیز دیگری بود و عامل بازدارنده ملاحظه موقعیت و شرایط اطراف از جانب بنده بود. در واقع ارزیابی شرایط اطرافیان بزرگترین دغدغه همیشگی ذهنی من به حساب میومد. الان که دارم تو فضای مجازی صادقانه همه چیز رو عنوان میکنم با رفتارهای بیرونی من در جامعه و اندکی فرق میکنه. اعتقادم بر اینه که انسان باید با توجه به رسالتی که بر دوش داره رفتار کنه. رسالت من ایجاب میکرد علاقه مند باشم و اینکار رو میکردم. ممکنه بگید شاید اگر عاشق واقعی بودم این اتفاق نمیفتاد ولی من بهتون میگم تکرار یک عمل موجب عادت میشه و عادت کم کم منجر به ایجاد خصلت در انسان میشه. گاهی اوقات خودم هم حد و مرز واقعیت و تظاهر رو نمیتونستم تشخیص بدم و در مقاطعی احساس میکردم دیگه دارم از دل مایه میزارم نه از برای ملاحظه. ولی موقعیت ایشون به خاطر اشتباهات خودشون دچار مشکل شد. در واقع تو این اشباهات محرز و بدیهی من واقف بودم و فرصت جبران هم میدادم ولی نخواستن یا نتونستن پای خود ایشونه. من تمام تلاشم رو کردم. تا جایی که احساساتم رو خودم دستخوش تغییر قرار میدادم و صرف این عمل گاها به مرز جنون میرسیدم ولی افسوس که یک قدم به سمت من برداشته نشد. پس دیگه هیچ عذاب وجدانی روی دوش من نیست. هر انسانی ظرفیتی داره. من حتی پا رو فراتر از ظرفیتهای خودم گذاشته بودم. و این اشتباه من بود. نادیده گرفتن خودم. اگر برای خودم زندگی میکردم تا حدودی هم روی مصالح خودم مانور میدادم ولی چون پذیرش این زندگی در وهله اول پذیرش خواسته دیگران بود برای مصالح دیگران زندگی میکردم. نمیدونم تا چه حد تونستم منظور خودم رو برسونم. ولی احساسات انسانی گاها پیچیده تر از اون هستند که بشه بیانشون کرد و کسی رو به درک درست از اون نائل کرد. ممنون
ممنون از جوابتون......با خوندن جوابتون به این نتیجه رسیدم که زندگیتون حداقل تو اون مقطع 3 ساله خیلی سخت تر از اون چیزی که من تصور میکردم....واقعا سخته که آدم خودش را فدای خواست دیگرون کنه به خصوص در زمینه احساساتش و بخواد نقشی که اونها میخوان بازی کنه...برای من که حتی 1 ساعتشم امکان پذیر نیست!!!
بازم به خاطر شجاعتتون در مورد اصلاح رفتار اشتباهتون بهتون تبریک میگم!!!
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنونم. شما لطف دارید. :gol::gol::gol:

بله. ازدواج اولشون بود.
به نکته خوبی اشاره کردید. ;)
ببینید پذیرفتن این مسئله برای یک مرد به مراتب سختتره تا یک زن. ولی در خصوص خانمم باید بگم خیلی بیشتر از سن و سالش میفهمه. یعنی درک فوق العاده بالایی از این مسائل داره و این مربوط به چند عامل میشه. اولیش رشته تحصیلی ایشونه. بعدیش شغلشون. و سپس مربوط به شرایط خانوادگیشون. ایشون فرزند آخر خانواده هست و پدرشون رو در کودکی از دست دادن. به همین خاطر در تعامل با خانواده و محیط کار تونستن به درک بالایی از زندگی برسن. برای همین حس میکنم دلیل این مسئله هم همینه. البته نمیگم در این خصوص هیچ مشکلی نداشتن ولی کمتر از چیزی هست که فکرش رو بکنید. :gol::gol::gol:

خواهش میکنم.:gol:
خوب باید بابت درک و فهم بالای خانمتون هم بهتون تبریک بگم.
و اینکه آیا اول اول خانمتون تونست ازدواج شما رو هضم کنه یعنی شوکه نشد وقتی پیشنهاد شما رو شنید؟یا نه دراثر گذشت زمان به این نتیجه رسید که با شرایط قبلی شما میتونه درکنار شما باشه؟
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون از جوابتون......با خوندن جوابتون به این نتیجه رسیدم که زندگیتون حداقل تو اون مقطع 3 ساله خیلی سخت تر از اون چیزی که من تصور میکردم....واقعا سخته که آدم خودش را فدای خواست دیگرون کنه به خصوص در زمینه احساساتش و بخواد نقشی که اونها میخوان بازی کنه...برای من که حتی 1 ساعتشم امکان پذیر نیست!!!
بازم به خاطر شجاعتتون در مورد اصلاح رفتار اشتباهتون بهتون تبریک میگم!!!

به هر حال آن چیز که گذشت به تاریخ پیوست و مرور تاریخ جز برای پند گرفتن سودی نداره. امیدوارم هیچوقت کسی دچار اشتباهات اینچنینی نشه. ممنون که وقت گذاشتید دوست گرامی. :gol::gol::gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم.:gol:
خوب باید بابت درک و فهم بالای خانمتون هم بهتون تبریک بگم.
و اینکه آیا اول اول خانمتون تونست ازدواج شما رو هضم کنه یعنی شوکه نشد وقتی پیشنهاد شما رو شنید؟یا نه دراثر گذشت زمان به این نتیجه رسید که با شرایط قبلی شما میتونه درکنار شما باشه؟

نه. شوکی در کار نبود. از اونجا که خانم همکارم قبل از اینکه اصلا ما همدیگه رو ببینیم کل داستان رو راجع به من براشون تعریف کرده بود. در واقع در اولین برخورد ایشون همه چیز رو در مورد من میدونست و با شناخت کامل نسبت به مسائل مربوط به من قدم در راه شکل گیری این ارتباط گذاشتن که این رو مدیون عدم رازداری خانم همکارم هستم. :D
 

ssara2025

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
زندگی نامه اتون خیلی جالب بود .
اصلاً فکر نمی کردم ، این همه سختی کشیده باشید .
باید به مردانگی و غیرتتون آفرین گفت ;)
واقعاً آواتارتون ، به روحتون خیلی نزدیکه :smile:
اگه دوست داشتید به سوالات منم جواب بدید (اگر هم ناراحت شدید پیشا پیش عذر می خوام):redface:
به نظر میاد شما آدم مهربون و منطقی باشید ، پس چرا همسرتون باید به خاطر زندگی گذشتتون ، مراعات شما رو کنه ؟؟
اینکه آدم ، تا نهایت تحمل کنه ولی اگه تواناییشو نداشت اون مورد رو برای ابد کنار بزاره یه ریسکه ، شما هم که اهل ریسک هستید .
اما از کجا معلوم ، بقیه هم مثل شما با ریسک کردن ، موفق بشن ؟؟؟ اصلاً چطوری میشه یه ریسک موفق داشت ؟؟؟
الان مسولیتهای زندگیتون رو چطوری تقسیم کردید؟
راستی تو خونه ظرف هم می شورید (یا معتقید که وظیفه خانومتونه )؟؟؟؟
با وجود تجربه اولتون ، حاضرید قسمتی ازداراییتون رو به اسم خانمتون کنید ؟
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
زندگی نامه اتون خیلی جالب بود .
اصلاً فکر نمی کردم ، این همه سختی کشیده باشید .
باید به مردانگی و غیرتتون آفرین گفت ;)
واقعاً آواتارتون ، به روحتون خیلی نزدیکه :smile:
اگه دوست داشتید به سوالات منم جواب بدید (اگر هم ناراحت شدید پیشا پیش عذر می خوام):redface:

ممنون دوست عزیز. شما لطف دارید. :gol::gol::gol:

به نظر میاد شما آدم مهربون و منطقی باشید ، پس چرا همسرتون باید به خاطر زندگی گذشتتون ، مراعات شما رو کنه ؟؟

کسی مراعات منو نمیکنه. با هم تعامل میکنیم. من به زور ایشون رو به عقد خودم در نیاوردم. ولی سعی میکنم همه جوره بزرگواریش رو جبران کنم.

اینکه آدم ، تا نهایت تحمل کنه ولی اگه تواناییشو نداشت اون مورد رو برای ابد کنار بزاره یه ریسکه ، شما هم که اهل ریسک هستید .
اما از کجا معلوم ، بقیه هم مثل شما با ریسک کردن ، موفق بشن ؟؟؟ اصلاً چطوری میشه یه ریسک موفق داشت ؟؟؟

من بابت این تصمیماتم ریسک نکردم. بلکه آگاهانه اشتباه کردم. سعی هم کردم در راهی که قدم گذاشتم بهترین باشم ولی شرایط بر وفق مراد نبود. به نظرم آدم نباید تو تصمیمات به این مهمی ریسک کنه. ریسک دو حالت داره. یا میبری یا میبازی. اگه بردی که خوب خوبه ولی اگر باختی ممکنه راه برگشتی وجود نداشته باشه یا خیلی سخت باشه. اساسا هدف از ایجاد چنین تاپیکهایی هم اینه که سایرین ریسک نکنن. بلکه با شناخت و آگاهی تصمیم درست رو بگیرن.

الان مسولیتهای زندگیتون رو چطوری تقسیم کردید؟

هرچند که خانمم شاغله و درآمد نسبتا خوبی داره ولی اجباری نیست که مسئولیتی رو به عهده بگیره. سعی میکنم بیشتر مسئولیت رو خودم به عهده داشته باشم ولی اگر جایی احساس کنم علاقه مند شرکت در به عهده گرفتن مسئولیتهاست بهش میدون میدم که این احساس درش شکوفا بشه و جلوشو نمیگیرم.

راستی تو خونه ظرف هم می شورید (یا معتقید که وظیفه خانومتونه )؟؟؟؟

کم پیش میاد. یعنی دوست دارم اینکار رو بکنم ولی عموما نمیزاره.


با وجود تجربه اولتون ، حاضرید قسمتی ازداراییتون رو به اسم خانمتون کنید ؟

همش متعلق به ایشونه و نمیشه همه رو به یه چوب زد. تفاوت آدمها گاهی از زمین تا آسمونه. فکر نمیکنم هیچوقت از این کارم پشیمون بشم. :gol::gol::gol:
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاپیک جالبی است

اقا ابولفضل منم مثل شما زندگی سختی داشتم
اکثر بچه های باشگاه زندگی مرفه و خوبی داشتند و چیزی بنام مشکلات سخت تو زندگیشون نبوده

من الان 30 سالمه اما باورتون نمیشه 40% موهام سفیده
حالا من بگم من جونم یا میانسالم یا پیرم؟

با اندوخته یک ادم 50 ساله دارم زندگی میکنم
چیزی نگم بهتره
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید خدا خواسته که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ... بدین ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگزار باشی.............."گابریل گارسیا مارکز"



ممنون بابت تاپیک جالبتون...نکته های آموزنده زیادی بیان کردید...

در حال حاضر سوالی به ذهنم نمیرسه...


متاسفم بابت اتفاقات تلخ گذشته و خوشحالم بابت اتفاقات جدید و خوبی که پیش رو دارین...آرزوی سلامتی و موفقیت و خوشحالی دارم براتون... مانا و خوشبخت باشید....
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
امیدوارم در این تاپیک لحظات خوبی را گذرانده باشید وبرای همه عزیزان مفید بوده باشد

با تشکر از اقای رستگار که میزبانی این تاپیک برعهده داشتند وبخاطر صبروحوصلشون وپاسخگویی خیلی مفیدشان نهایت قدر دانی ار دارم


ارزومند بهترین زندگی را برای ایشون دارم
وامیدوارم روز به روز بر موفقیتشان افزوده شود

با تشکر از همه دوستان که این تاپیک همراهی کردند

یا حق
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
آوای علم صندلی داغ متاهلین آئین همسرداری 135
sami1984 كاسه داغ تر از عشق آئین همسرداری 0

Similar threads

بالا