شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
حاج حسین خرازی

حاج حسین خرازی

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10461&stc=1&d=1245442937

شب عملیات بود.حسین به نیروها گفت:خوب گوش کنید ، دشمن تازه بیدارشده وفهمیده از کجا ضربه اصلی رو خورده.ننه من غریبم بازی در نیارید،اگه کسی میخواد بره،تا درگیری شروع نشده بره،برسیم تو چزابه محشر به پا میشه.قبل از عملیات هم به شما گفتم جنگ ما از وقتی شروع میشه که برسیم چزابه.
امشب و فردا باید عاشورایی بجنگید.اطمینان داشته باشید این رمل ها برای ما کربلا میشه.نیروهای خودتون رو خوب توجیه کنید که بند پوتین های خودشون رو محکم ببندند. مهمات نداریم ،اسلحه نداریم قبول نیست، دشمن رو منهدم کنید واسلحه اونو بردارید
.
 

پیوست ها

  • kharazi.jpg
    kharazi.jpg
    19.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

شاهد

عضو جدید
كتابشناسي چمران

كتابشناسي چمران

سی‌ویکم خرداد، بیست و هفتمین سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران (1311 ـ 1360) است. وی در دهلاویه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید. به گزارش ایبنا مصطفی چمران سال 1311 در تهران متولد شد.
وی تحصیلات دوران متوسطه را در دارالفنون و دبیرستان البرز گذراند و سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد. چمران سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ‌التحصیل شد و یک‌سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت.

وی در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام و با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما شد. مصطفی چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‌ریزی کرد و از موسسان انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بود. به همین دلیل بورس تحصیلی وی از سوی رژیم شاه قطع ‌شد.
وی پس از قیام 15 خرداد سال 1342 رهسپار مصر شد و مدت دو سال سخت‌ترین دوره‌های چریکی و پارتیزانی را ‌آموخت. وی به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شد و فوراً مسوولیت تعلیم چریکان مبارز ایرانی را برعهده ‌گرفت.
ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی ضرورت پیدا کرد و از این‌رو دکتر چمران رهسپار لبنان ‌شد تا چنین پایگاهی را ایجاد کند. او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی‌ریزی کرد.
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال به ایران بازگشت و همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب به کار گرفت. پس از درگیری‌ با ضد انقلاب در پاوه، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر و فرماندهی منطقه نیز به دکتر چمران واگذار شد. چمران بعد از پیروزی در این صحنه وزیر دفاع شد. نمایندگی مردم تهران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع از دیگر مسوولیت‌های اوست.

دکتر مصطفی چمران پس از شروع جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران به جنوب کشور رفت. چمران سی‌ام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی در ارتفاعات الله‌اکبر، در جلسه فوق‌العاده شورای عالی دفاع در اهواز، از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهاد‌های نظامی خود را و از جمله حمله برای آزادسازی بستان ارائه داد. وی سی‌ویکم خرداد 1360 در دهلاویه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید.
مهم‌ترین کتاب‌هایی که از شهید مصطفی چمران و درباره ایشان تاکنون منتشر شده‌اند، عبارتند از:
ـ زندگینامه شهید دکتر مصطفی چمران‏ / بنیاد شهید چمران‏.
ـ مرد عمل، جهاد و شهادت (سخنرانی استاد سیدعلی خامنه‌ای به مناسبت چهلمین روز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران)/ حزب جمهوری اسلامی / 1360.
ـ جهاد و شهادت‏ / حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی / 1361.
ـ جنایات بعث عراق در ارتباط با صهیونیست جهانی و انقلاب اسلامی / مصطفی چمران / قیام (قم) / 1364.
ـ ای خون آرام باش‏ (مجموعه خاطرات رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی ایران‏) / مصطفی چمران؛ به کوشش سیدامیر معصومی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏ / 1372.
ـ لبنان‏ / مصطفی چمران‏ / بنیاد شهید چمران / 1376.
ـ سردار خوبی‌ها /بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، مدیریت انتشارات‏ / 1377.
ـ تاریخ انقلاب برای کودکان و نوجوانان‏ (کتاب 8: 1362: به سوی پیروزی) / با اهتمام مصطفی خرامان‏ / نشر تاریخ و فرهنگ‏ / 1378.
ـ تاریخ انقلاب، برای کودکان و نوجوانان‏ (کتاب 6: 1360: آسمان پر ستاره‏) / با اهتمام مهرداد غفارزاده‏ / نشر تاریخ و فرهنگ‏ / 1378.
ـ یک آسمان ستاره / مهدی فتحی / اسپید / 1378.
ـ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست‏ / شهید دکتر مصطفی چمران‏ / بنیاد شهید چمران؛ بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس‏ / 1378.
ـ چمران، به روایت همسر شهید (نیمه پنهان ماه؛ 1) / حبیبه جعفریان‏ / روایت فتح‏ / 1378.
ـ شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران‏ (یاران امام به روایت اسناد ساواک؛ 11) / وزارت اطلاعات، مرکز بررسی اسناد / 1378.
ـ شهید چمران‏ / احمد دهقان‏ / مدرسه (دفتر انتشارات کمک آموزشی سازمان پژوهش و برنامه‏ریزی آموزشی) / 1379.
ـ زمزم عشق‏ / اسماعیل منصوری لاریجانی / مرکز نشرفرهنگی آیه‏/ 1379.
ـ پاوه سرخ‏ / داوود بختیاری دانشور / دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏ / 1379.
ـ سردار 14 / تدوین احمد امامی‌راد / مهدیه‏ / 1380.
ـ کردستان‏ / مصطفی چمران؛ تهیه و تدوین بنیاد شهید چمران‏ / دفتر نشر فرهنگ اسلامی / 1380.
ـ علی زیباترین سرود هستی / مصطفی چمران، گردآوری و تدوین مهدی چمران‏ /دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ بنیاد شهید چمران‏ / 1380.
ـ مبانی، آفات و راهکارهای انقلاب اسلامی از دیدگاه شهید چمران‏ / اسماعیل منصوری لاریجانی/ مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیه‏/ 1380.
ـ بینش و نیایش‏ (مجموعه) / بنیاد شهید چمران‏ / دفتر نشر فرهنگ اسلامی / 1380.
ـ خدا بود و دیگر هیچ نبود / مصطفی چمران؛ به کوشش مهدی چمران‏ / وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات / 1380.
ـ مجاهد هنرمند / مهدی مطهرنیا / دفاع (سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح) / 1381.
ـ یادگاران‏ (جلد 1: کتاب چمران‏) / رهی رسولی‌فر / روایت فتح‏ / 1381. ـ آیت مجاهدان / مجید نظری / مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما / 1381.
ـ دعای کمیل‏ / ترجمه مصطفی چمران‏ / دفتر نشر فرهنگ اسلامی / 1382.
ـ پروانه‌های سوخته (جلد 1: مروری بر زندگی وزرای شهید وزارت دفاع) / سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاونت پژوهش و اطلاع‌رسانی / انتشارات دفاع / 1383.
ـ یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران‏ / به کوشش ابراهیم یزدی، تهیه و تدوین بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان‏ / قلم‏ / 1383. ـ مرگ از من فرار می‌کند (کتاب چمران‏) / فرهاد خضری / روایت فتح‏ / 1384.
ـ افلاکیان زمین‏ (جلد 4: مصطفی چمران‏) / محمدحسین عباسی ولدی / نشر شاهد / 1384.
ـ اینجا چه می‌کنی گل سرخ / اصغر فکور / نشر شاهد / 1385.


به نقل از كتاب نيوز
 

شاهد

عضو جدید
مي خواستم شمع باشم

مي خواستم شمع باشم

" هميشه مي خواستم که شمع باشم
، بسوزم ، نور بدهم و نمونه اي از مبارزه و کلمه
حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . مي خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. مي خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. مي خواستم فرياد شوق و زمين وآسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. مي خواستم آنچنان نمونه اي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند


هديه ازدواج چمران شمع بود
 

شاهد

عضو جدید
سيد مجتبي هاشمي يار و همراه چمران

سيد مجتبي هاشمي يار و همراه چمران

سالروز شهادت چمران است يادي از همراه و يار او هم بي مناسبت نيست. اين هم مصاحبه اي با فرزند اين شهيد بزرگوار از سايت ايران.

کمتر کسي است که چهره مقاوم همراه با کلاه خاکستري رنگ چريکي اش را در خيابان خيام نديده باشد. شايد بتوان لقب مظلومترين سردار دوران جبهه و جنگ را به او داد همان که بعد از شهادت دکتر مصطفي چمران ديگر اجازه ورود به جبهه را پيدا نکرد و حتي زماني که به صورت ناشناس به منطقه مي‌رفت باز هم از دستشان در امان نبود. 28 ارديبهشت ماه سالگرد شهادت آن بزرگ گمنام است. به سراغ سيد محمد روح‌الله هاشمي فرزند آن بزرگوار رفتيم تا حداقل براي اولين بار سالگرد شهادتش را گرامي بداريم.

سيد محمد روح‌الله هاشمي، فرزند شهيد سيدمجتبي هاشمي ناگفته‌هايي از اسرار مظلوميت و گمنامي پدرش و تهمت‌هايي که در گذشته به او روا داشته‌اند، به زبان آورده که بسياري از علاقه‌مندان به سيره و زندگي سرداران دفاع مقدس از آن بي‏اطلاعند. اين همه آن‏ چيزي است که اين گفت‌وگو را خواندني مي‏کند:

چند سال سن داريد و اينکه چه مقدار پدر را درک کرده‌ايد؟

بسم‌الله الرحمن الرحيم. بنده 30 سال سن دارم. شش سال داشتم که پدرم شهيد شدند، 28 ارديبهشت 64، 7 فرزند در خانواده داريم.

از شنيده‌هايتان براي ما بگوييد اينکه ويژگي‌هاي اخلاقي پدر بزرگوارتان چه بوده؟

اگر اجازه دهيد از اينجا شروع کنم که تقريباً چهارم دبستان بودم که در واقع عملاً شروع کردم در مورد ‌آقا سيدمجتبي هاشمي کار تبليغاتي کردم. خوب سن چهارم دبستان به ظاهر به اين کارها نمي‌خورد وليکن بنده خيلي مشتاق ايشان بودم، به طوري که پول توجيبي که براي زنگ تفريح بايد استفاده مي‌کردم، به دور از چشم مادر جمع مي‌کردم تا بتوانم عکس‌هاي شهيد‌ هاشمي را با همان پول اندک چاپ کنم. يادم هست که به خاطر اين کار، يکي دو بار از شدت گرسنگي حالم بد شد ولي هيچ وقت نمي‌گذاشتم مادر متوجه شوند، ايشان مي‌دانستند من چقدر به شهيد‌ هاشمي علاقه دارم.

در مورد زندگي ايشان و فعاليت‌هاي مبارزات ايشان براي ما توضيح دهيد و اينکه در مورد جذب نيرو صحبت کرديد به ما بگوييد براي کجا بوده؟

عمق فعاليت‌هاي انقلابي ايشان در سال از 1342 بوده که با شهيد اندرزگو فعاليت داشتند و 15 خرداد 42 هم ايشان شرکت داشتند و چند تا از خودروهاي ارتشي را مضروب مي‌کنند و به آتش مي‌کشند و باعث مي‌شود که چند مدتي ايشان به جنگل‌‌هاي شمال پناه ببرند چرا که به هر طريقي مي‌خواستند ايشان را بگيرند.




اصليت خانواده شما کجايي است؟

تهراني هستيم و جد ما آيت‌الله سيدمحمد هاشمي قندي بودند که هم آيت‌الله بودند و هم تاجر بزرگ قند ايران بودند که الآن چندين مسجد دارند که يکي از مسجدهاي ايشان در خيابان تختي است که بخشي از فيلم اخراجي‌هاي1 نيز در اين مسجد ساخته شده است که الآن جزو آثار ميراث فرهنگي است.

ادامه صحبت‌هايتان را بفرماييد.

ايشان عکس‌ها، نوارها و اعلاميه‌هاي حضرت امام را در استان تهران و استان‌هاي همجوار پخش مي‌کردند و ليکن بسيار چراغ خاموش. ايشان حتي به خاطر اين مسائل صورتشان را تيغ مي‌زدند که شناخته نشوند.

آقا سيد باستاني کار بودند و يک ميله باستاني که داشتند سوراخ کرده بودند و يک مقدار سرب داخل آن ريخته بودند تا سنگين‌تر شود، روزي يکي از جاهلان به زورخانه مي‌آيد و با آقاسيد شروع به کري خواندن مي‌کنند و آن جاهل حتي نمي‌تواند يک بار هم ميله را بالا ببرد. از اين بابت اين را گفتم که قدرت بدني ايشان خيلي بالا بود و حتي به سربازي مي روند و فرماندهان ايشان اصرار مي‌کنند که شما بايد در گروه ويژه باشيد.

اشاره کرديد به سابقه ايشان در گروه فدائيان اسلام، بيشتر براي ما توضيح دهيد؟

ايشان بسيار مخفيانه در اين گروه بودند و شايد خيلي از آقايان ديگر نمي‌دانند که ايشان عضو فدائيان اسلام بودند.

ارتباطشان با ساير شخصيت‌هاي انقلابي چطور بوده؟

ايشان عاشق شهيد بهشتي بودند و از لحاظ سيمايي هم به ايشان مي‌خوردند و در حزب جمهوري زياد فعاليت داشتند. اگر به آقا سيد مي‌گفتي بعد از حضرت امام به چه کسي علاقه داري، من مطمئنم که مي‌گفتند شهيد بهشتي.

دليل علاقه ايشان به اين شهيد چه بوده؟

من فکر مي‌کنم همان دليلي که من به شهيد بهشتي علاقه دارم. من با قيد مشوق وارد حوزه شدم، يکي خود حضرت امام بوده، يکي امام موسي صدر بوده.

شهيد‌ هاشمي چطور با جريان انقلاب پيوند خوردند؟

نقش مهم ايشان که از همان سال 42 و با همکاري ايشان با شهيد اندرزگو آغاز شد. ايشان يک گروهي درست کرده بود که قريب به 40 نفر مي‌شدند. به اصطلاح از لوطي‌‌هاي حزب‌اللهي زمان انقلاب بودند، ‌مي‌آمدند و شبها به صورت علني روي ديوار بر عليه نظام مي‌نوشتند و شروع مي‌کردند در خيابان‌ها شعري را قريب به اين مضمون مي‌خواند که:
وقت، وقت خواب نيست وقت، وقت انقلاب است، امام را تنها نگذاريم. و اين خيلي تأثيرگذار بود.

چه مقدار اثر مکتوب در مورد شهيد‌ هاشمي موجود است؟

ما يک سري عکس‌هايمان را که آمدند منزل و بردند، يک سري نقاشي‌هاي شهيد بودکه آمدند بردند، ناگفته نماند که ايشان طراح ماهر قالي بودند. صداي بسيار رسا و زيبايي نيز داشتند و بچه‌ها از جبهه‌هاي مختلف مي‌آمدند تا دعاي کميل ايشان را بشنوند و الآن فقط يک کتابچه کوچک در مورد ايشان موجود است.

مطلبي که مي‌بينيم در سه دهه از سيدهاشمي حرف زده نمي‌شود، علتهايي دارد و اينکه مي‌بينيم که چندسالي هست که بيشتر جوانه‌ها آشنا شدند هم علت دارد در خيابان خيام، گلوبندک شما عکس شهيد‌ هاشمي را ديديد. من که 12ساله بودم يک آلبوم عکس شهيد‌ هاشمي را بردم بنيادشهيد خدمت آقاي سيد محمد جزئي، همين‌جا، جا دارد که من از اين عزيز که برادر 2 شهيد هستند و خودشان هم جانباز هستند قدرداني کنم، من آلبوم را به ايشان نشان دادم و گفتم خودتان انصاف دهيد که اين عکس کشيدني هست يا نيست؟ همان لحظه سوار پيکان ايشان شديم و رفتيم به گشتن ديوارها. بنده خيابان وحدت اسلامي کنوني به دنيا آمدم و دوست داشتم عکس در آن محل کشيده شود و در نهايت يک ديواري را در منطقه بازار تهران پيدا کرديم که جاي بسيار خوبي بود و آقاي گنجي نامي بودند که عکس ايشان را کشيدند و من خيلي دوست داشتم ببينم که مردمي که از کنار عکس مي‌گذرند چه مي‌گويند. من از آن کسي که مؤمن بود و از کسي که اينطور نبود و هر فردي را مي‌ديديم مي‌آمد واقعاً مي‌ايستادند و به اين عکس نگاه مي‌کردند و هر کسي به نوعي نجوايي با اين عکس داشت. جالب اينجاست که من وقتي در تاکسي مي‌نشينم به طور ناشناس از افراد داخل تاکسي که مي‌پرسم اين عکس را مي‌شناسيد، مي‌گويند، 15 سالي است که کشيده شده و عکس بسيار جالبي است فکر کنم ايشان لبناني هستند و ايراني نيستند، اغلب اين را مي‌گويند که ايراني نيست.

اولين آشنايي خود من با شهيد‌ هاشمي هم همين عکس بوده، آنجا چه منطقه‌اي است؟

منطقه شمال است که رفته بودند بازديد کنند به دعوت آقاي حسين بشير که قائم مقام لشکر 25 کربلا که از نيروهاي شهيد‌ هاشمي بودند و با هم عکس هم دارند.
من از شهيد‌ هاشمي به کس ديگري رسيدم، چون يک عکس با هم داشتند و اين شخص کسي نيست جز شهيد عزيز ما، شهيد بهشتي. شايد اگر بخواهيم بگوييم سيد شهداي ما در جنگ و قبل که بوده من مي‌گويم شهيد بهشتي و اگر بخواهيم بگويم سيد شهداي فرماندهان ما که بوده بايد بگويم دکتر مصطفي چمران بوده. البته ما حسب ظاهر مي‌گوييم و من خدا را شاکرم که با واسطه عکس ايشان شهيد چمران را شناختم و منزل ما پر است از کتابهاي ايشان و عکس‌هاي ايشان.
متأسفانه ديده مي‌شود که شهيد چمران مي‌آيد و در کنار فرماندهان ديگر قرار مي‌گيرد. اگر ما مطالعه روي زندگي چمران داشته باشيم مي‌بينيم که واقعاً نمي‌توان اين شهيد را با فرماندهان ديگر خيلي قياس کرد.




از چه منظري اين صحبت را مي‌کنيد؟

جنس زندگي اين شهيد با ديگران تفاوت داشته، لذا جنس جنگ ايشان هم متفاوت بود.

رابطه چمران و شهيد‌ هاشمي چه بوده؟

ما دو فرمانده جنگ‌هاي نامنظم داشتيم، يکي شهيد چمران و يکي شهيد‌ هاشمي. شهيد چمران به واسطه اينکه در لبنان بودند و کارهاي انقلابي‌شان در خارج از کشور قويتر بوده و نماينده حضرت امام بودند و نماينده مجلس و وزير جنگ هم بودند و کسي را هم داشتند که بعد از شهادتشان برايشان کار شود ولي آقا سيدمجتبي هاشمي نه در سپاه بودند و نه در ارتش، شهيد چمران بيشتر در غرب کشور بودند و بعد در اهواز و جنوب ولي شهيد‌ هاشمي بيشتر فرمانده جنگ‌هاي نامنظم گروه فدائيان اسلام در خرمشهر و آبادان بودند که بعداً چندين بار هم به کمک شهيد چمران شتافتند، پايه‌گذاري اولين نيروهاي مردمي در خرمشهر و آبادان توسط گروه سيد شهيد مجتبي هاشمي بوده که به نام فدائيان اسلام معروف بوده و در حقيقت آقا سيد فرمانده عملياتي نيروهاي فدائيان اسلام بودند ايشان 1500 نيرو از سراسر کشور داشتند. ما وقتي در مورد نقش مردم در جنگ صحبت مي‌کنيم بايد اين را هم بگوييم که چه کساني اينها را جمع‌آوري و سازماندهي کردند. سردار کوثري در يادواره شهيد‌ هاشمي فرمودند وقتي که حضرت امام فرمان ارتش 20ميليوني را داد خيلي از بزرگان مملکت مي‌گفتند آقا ما چند ميليون نفري هستيم که 20 ميليونمان هم رزمنده باشد، اما دو نفر در وهله اول سريع‌تر از بقيه به فرمان امام عمل کردند، يکي شهيد چمران بود و ديگري شهيد‌ هاشمي. ايشان به صورت سازماندهي شده خيلي از نيروهاي مردي را جمع‌آوري مي‌کند و اين در شرايطي بود که در اوايل جنگ ارتش و سپاه خيلي سخت عضوگيري مي‌کرد.

سردار مهمان‌نواز که الآن از معاونين وزارت دفاع هستند تعريف مي‌کنند که من براي اولين بار حدود 10 تا 15 تن پتو را جمع‌آوري کردم و قصدم اين بود که به هواي اين وارد جنگ شوم به برادران ارتشي گفتم من اين پتوها را مي‌دهم تا شما اجازه دهيد وارد ارتش شوم و جانم را فداي اسلام کنم، آنها مي‌گفتند که ما نمي‌توانيم شما را بپذيريم و اگر بپذيريم نمي‌توانيم شما را تجهيز کنيم و...
وارد سپاه هم که مي‌شوم، همين جواب را مي‌شنوم و گروه فدائيان اسلام را به من معرفي مي‌کنند و در اولين برخوردم با فرمانده اين گروه شخصيتي قدبلند و خوش‌سيما و تيپ خاص را مشاهده مي‌کنم که من را ياد حمزه سيدالشهدا و ياد مالک اشتر مي‌انداخت ايشان که اولين بار من را ديدند پيشاني من را مي‌بوسند و از من مي‌پرسند چه امري دارم و من مي‌گويم مي‌خواهم بجنگم و ديگر نگفتم من آنقدر پتو آوردم و اينها... شهيد‌ هاشمي هم مي‌گويند مسئله‌اي نيست و قدمتان روي چشم و برويد پذيرش و تجهيز شويد.

اينجا دقت شود که مرحله اول جنگ، مرحله ايستادگي مردم بود و اين مردم به واسطه شهيد چمران و شهيد‌ هاشمي به صورت سازماندهي شده در مقابل دشمن مقاومت کردند و اين شهدا تک و تنها و در مظلوميت خاصي با مردم بودند، عکس شهيد چمران را مثل عکس شهيد بهشتي در خيلي جاها پاره کردند. من از محافظ آقاي رفسنجاني شنيدم که مي‌گفت در آن زمان محافظان شهيد بهشتي آمدند پيش ما و ما مي‌گفتيم چرا پيش شهيد بهشتي نيستيد و آن محافظان مي‌گفتند ما پيش اين آدم انگليسي، امريکايي پولدار نمي‌رويم و عکس ايشان را پاره مي‌کردند، اميرالمؤمنين را هم که شهيد کردند مي گفتند مگر امام نماز مي‌خوانده که در مسجد بخواهد شهيد شود.

در مورد شهيد‌ هاشمي هم متأسفانه اين تهمت‌ها و... بوده

به هر حال الآن فضاي جلسه اين نيست، اما اين دو موضوع را بگويم که، خود بنده که به دنيا آمدم به واسطه حضرت امام بوده. بنده به هر دليلي به دنيا نمي‌آمدم، دکتر مادرم به پدر مي‌گويند که ممکن است هم فرزند و هم مادر از بين بروند و پدرم به ديدن حضرت امام رفتند و دستهايشان را براي اينکه به جايي نخورد با آرنج دنده ماشين را عوض مي‌کردند و با چکمه‌ها درها را باز مي‌کردند و آمدند به مادرم دست زدند و چند لحظه بعد به دنيا مي‌آيم و به عشق امام، اسم من را روح‌الله مي‌گذارند و بعد 8 ماه با فدائيان اسلام کار مي‌کنند تا يک منطقه استراتژيک آبادان را بگيرند و نمي‌توانند و يک شبيخون مي‌زنند و ميدان را مي‌گيرند و سپس اسم ميدان تير آبادان را به ميدان ولايت فقيه تغيير دادند و ببينيد چطور به اين شهيد تهمت‌هاي نادرست زدند. يا يک بنده خدايي با بني‌صدر مي‌آيند پيش آقاي هاشمي و آقا سيد مي‌گويد فلاني نوبرش را آوردي. آقا سيد مجتبي هاشمي وقتي بني‌صدر سلام مي‌کند، مي‌گويد عليک، بغلي مي‌گويد که آقا با رئيس جمهور اينطور صحبت نکن.
 

شاهد

عضو جدید
گفتند سيد بني صدري است

گفتند سيد بني صدري است



چطور به آقا سيد نسبت دادند که بني‌صدري است؟

اينجاست که بايد بگويم ما يک سري از نيروهاي خودي را در اول انقلاب خراب کرديم، اين افراد چه کساني بودند؟
کساني بودندکه حسادت مي کردند، اين افراد حتماً همت‌ها نبودند، بروجردي‌هاي عزيز نبودند، اگر اينها بودند امکان نداشت که شهيدهاشمي سه دهه گمنام بماند، چون شهيد همت‌ها دنبال نام و اينها نبودند شما اگر دقت کنيد الآن يک ايرادي که داريم اين است که سپاه الآن فقط مي‌آيد عملکرد خودش را کتاب مي کند ارتش هم همين‌طور در کوچک‌ترين جايي هم نمي بينيم که سپاه از ارتش بگويدو ارتش هم از سپاه. خوب چطور در اين فضا مي‌توان از نيروهاي مردمي صحبت کرد، نيروهاي مردمي که متعلق به جايي نبودند لذا شهيد‌ هاشمي از آن شهرت بسيار به اين گمنامي در اين سه دهه رسيده، من از کلاس سوم چهارم دبستان روي اين شهيدکار کردم و عکس‌هاي ايشان را به مؤسساتي که اين ادعا را دارند که پرچم را و حفظ ارزش‌هاي دفاع مقدس هستند مي‌دادم و اينهاهم به به و چه چه مي‌کردند اما روي يکي از اين عکسها کار نکردند و کارشان اين بودکه عکسها، دستنوشته‌هاي شهيدهاشمي را از من مي‌گرفتند و گم مي‌کردند و اين بزرگترين کاري بود که مي‌کردند. ولي همانها در اين سالهاي اخير کار مي کنند وقتي فلان مؤسسه عکس‌هايي که من به سختي به دست آوردم، به من مي‌گويد چرا اين عکس را راحت به ديگران مي‌دهي و کار ما را خراب مي‌کني اين عکسها را که به همه مي دهي دست زياد مي شود لذا وقتي من مطلبي مي دهم عکس مي دهم حتي وقتي اين کتاب و اين عکس چاپ مي‌شود يک قدرداني هم از من نمي‌شودکه عيبي هم ندارد وقتي از آنها اين کتابها را مي‌گيرم که من هرگز اجازه نمي‌دهم يک دانه هم به من هديه دهند و پولش را کامل مي‌دهم. من يک کتاب شهيد‌ هاشمي را که همه‌‌کارش را کرده بودم و آنها فقط چاپ کرده بودند و پولش هم به جيب آنها رفت، من 700هزار تومان تا به حال خريدم و هديه دادم به برادرم.
خوب اين کارها را کردم که خدا منت به سر من گذاشت. حتي خانواده با اين که آقا سيد را خيلي دوست دارند نرفتند در مورد شهيد‌ هاشمي بپرسند، حتي خواهر من آن اوايل مي‌گفت چرا اين کار را مي‌کني حالا که ورشکست شدي( آن وقت در شغل آزاد ورشکست شده بودم) چرا وام مي‌گيري و اين کارها را مي‌کني. من گفتم اگر ما نمي‌خواستيم اين کار را بکنيم که مثلاً حافظ بايد قرنها پيش از ياد رفته باشد، ديگر يا اگر ما حتي اگر بخواهيم زبانمان و نوشتن‌مان و آئين نگارشمان را کار نکنيم و درمورد حافظ، سعدي و مولانا کار نکنيم و کتاب ننويسم پس چه کسي بايد اينها را بشناسد. اولين کسي که بايد ياد و خاطره پدر را زنده نگه دارد ما هستيم ديگر و وقتي من يادم نباشد چه کسي کار کند ولو اين که خيلي‌ها به فکر پيريشان نيستند و بالعکس دولت کار کرده، خيلي کم از افراد هستند که رفته باشند ببينند پدرشان که بوده و چه کرده و از جيب خودشان خرج کنند و وام بگيرند که پوستر چاپ کنند. من شايدحدود 15 ميليون در اين يک سال اخير هزينه کردم و از اصل اين پول 100000تومان به من دادند حالا طوري شده که طرف به من تماس مي‌گيرد که پوسترها خيلي زياد فروش‌ مي‌رود...

کدام منطقه عکس‌ها را مي‌دهيد؟

من اکثر عکس‌ها را هديه مي‌دهم ولي دو منطقه است که عکس را مي‌دهم تاحضور داشته باشد. يکي بهشت‌زهرا است که تا به حال 10هزار تاعکس به آنها دادم و بعد از 5 سال هم که از اين قضيه مي‌گذرد چيزي به من ندادند و من هم دنبالش نرفتم و به پاساژ مهستان ، 4راه طالقاني هم اين عکس‌ها را مي‌دهم. اين را مي‌خواستم بگويم که اگر شما شهيد‌ هاشمي‌را مي‌شناسيد خدا منت گذاشته و ما کار کرديم ولي دولت کار نکرده.

ايشان با امام موسي صدر هم ديداري داشتند؟
نمي دانم، يعني به اينجا نرسيدم که ايشان با امام موسي صدر رابطه‌اي داشتند يا نه. چون ما سنمان کم بود و از هر کسي نمي‌توانستيم سؤال کنيم بعد هم که بزرگتر شديم خيلي از همدوره‌اي‌هاي ايشان فوت کردند. خيلي از فرمانده‌هاي ما شيميايي بودند و فوت کردند و اين را هم بگويم که خيلي از فرماندهان از نيروهاي شهيدهاشمي بودند و الآن هرکدام در سمت‌هاي بالاي نظام مشغول به کار هستند. ولي افسوس که نمي‌دانم چرا...
مثلاً محافظ ايشان که من اسم نمي‌برم، الآن خودش سردار هستند، ما رفتيم پيش ايشان و گفتيم فلان کار را درباره شهيد‌ هاشمي انجام مي‌دهيد، ايشان چشمانش پر از اشک شد و گفت من اسم پسرم را به عشق شهيد‌ هاشمي سيد مجتبي گذاشتم، ولي يک قدم هم در رابطه با شهيدهاشمي بر نداشت و اين جاي افسوس دارد.

در عمليات‌ها به صورت چريکي و مستقل عمل مي‌کردند؟
22روز پس از شروع جنگ شهيد‌ هاشمي در کنار مسجد جامع خرمشهر ايستاده و در حال مصاحبه با آقاي جوانفکر که الآن معاون مطبوعاتي آقاي احمدي‌نژاد هستند و مي گويد 22 روز از جنگ گذشته و ما اينجا هستيم و راديو BBC که خودش را راديوي ممتاز مي داند مي گويد که ما خرمشهر را گرفتيم در صورتي که اين خبر دروغ و کذبي است و تازه ما فهميديم اهالي خرمشهر و آبادان هم فهميدند که اين راديو، راديوي دروغگويي است. اين در صورتي است که هنوز خرمشهر سقوط نکرده لذا وقتي خرمشهر سقوط مي کند شهيدهاشمي طي يک عمليات خودش را از خرمشهر به آبادان مي کشاند البته ايشان در اول هم در دو جبهه مي‌جنگيدند يکي خرمشهر و يکي آبادان. دروهله اول ايشان در مدرسه فدائيان اسلام آبادان مستقر مي‌شوندو بعد از آن يک هتل کاروانسراي آبادان را ستاد عملياتي فدائيان اسلام قرار مي‌دهد و اگر ما بخواهيم به اهميت اين موضوع پي ببريم از افرادي که به آن ستاد مي آمدند بايد اين را بفهميم، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي آنجا آمدند و بازديد کردند و شهيد بهشتي ، آقاي رجايي، آقاي کروبي، آقاي رفسنجاني و آقاي شمعخاني ، آقاي فکوري و... در آنجا بودند.

• خاطره‌اي هم از آن وقت هست؟
حضرت آقاي خامنه‌اي که در آن وقت نماينده حضرت امام و امام جمعه تهران بودند آمده بودند خط فدائيان اسلام. ايشان مي آيند قدرداني مي‌کنند و مي گويند ما نام فدائيان اسلام را بارها در جاهاي مختلف گفتيم و از شما تعريف کرديم ولي الآن که اينجا آمديم، مي‌بينيم که شما خيلي پرنشاط‌تر و بهتر از آن چيزي که ما تعريف مي‌کرديم و تصور مي کرديم هستيد.
و همين طور محافظ آقاي رفسنجاني هم بودند ما ايشان را در بهشت‌زهرا ديديم که در عکس هم هست که دست روي چانه‌اش گذاشته و من گفتم چرا اين طور نگاه مي کني و او گفت من داشتم حسرت مي خوردم که اي کاش به جاي آقاي‌ هاشمي من بودم...
درمورد اين مطلب هم که چطور تجهيزات به اينها مي‌رسيد بايد بگويم که شهيد سيد مجتبي هاشمي تا آنجايي که مي توانست از خودش خرج مي کرد و از آنجايي که نمي‌توانست از اعتباري که ميان کسبه بازار تهران داشت استفاده مي‌کرد از آنهاپول قرض مي‌گرفت. خوب خيلي‌ها دوست داشتند اين کار را کنند ولي آن اعتبار شهيد‌ هاشمي را نداشتند.
علاوه بر آن همه خرجي که براي جنگ مي کند بعد از شهادتشان 10 ميليون بدهي براي جنگ مي آورند که يک سري‌هايشان را بخشيدند و يک سري‌هايشان را مادرم و خانواده دادند، آقا سيد خيلي هم طلب داشت ولي کسي نبودکه بيايد و اين طلب‌ها را پس بدهد.
بعد از شهادتشان ديدم که مي‌آمدند منزل ما با کيف‌هاي پر از پول بدهند به مادرم و اين نشان‌دهنده محبوبيت شهيد‌ هاشمي‌ نزد آنها بود و من يادم هست که مادرم پايش را روي درگاه درمي‌گذاشت که ما شهيد نداديم که اين پول‌ها را بگيريم، برويد و ديگر نياييد و اين در صورتي بود که ما در وضعيت خيلي بدي به سر مي‌برديم.

حرف آخر شما:
من مطمئنم يک روز خواهد آمد که فيلم شهيد‌ هاشمي هم همانطور که الان مستند آن آماده شده، در اين دوره آقاي احمدي‌نژاد به لطف خدا آماده خواهد شد.
خيلي دوست دارم تشکر کنم از معاون ايشان جناب آقاي دکتر دهقان که خيلي کمک کردند، تشکر مي‌کنم از آقاي مکرمي کارگردان بسيار محترمي که مستند اين شهيد را دلسوزانه کار کردند و با توجه به محدوديت زماني که گذاشته بودند (دوتا 35 دقيقه) ايشان خيلي بيشتر کار کردند و اگر اجازه دهند تمام مستند پخش شود چيزي حدود 4 ساعت خواهد بود.

از شخص خود آقاي دکتر دهقان، رئيس بنياد شهيد، از معاون ايشان آقاي خاميار و الان در خيابان خيام در حال کشيدن عکس ايشان هستند که 30 ميليون هزينه دارد که 15 ميليون را بنياد مي‌دهد و 15 ميليون را شهرداري که از هر دوي آنها تشکر مي‌کنم و يک چيز ديگر هم که دوست دارم اينجا بگويم من هيچ وقت مزار شهيد‌ هاشمي را نشستم. اولاً که هميشه شسته شده و اگر هم اين‌طور نبوده من نشستم، عکس ايشان کشيده شده ولي يک پروژکتور بالاي سر اين عکس نبوده و من 14 سال است که شب‌ها که آنجا را مي‌بينم، خاموش است و وقتي اين را پيگيري کردم.
 

شاهد

عضو جدید
سردار مظلوم جبهه

سردار مظلوم جبهه


گفتند که آقا صبح‌ها که اين عکس مشخص است، شب‌ها هم بايد مشخص باشد؟ و اين خيلي حرف عجيبي بود و من به احترام امام حسن مجتبي که پدر هم، همنام ايشان بودند کاري به عکس نداشتيم و مزار ايشان را هم هر وقت صلاح باشد خود مردم مي‌شورند.
و من به مسئولين مي‌گويم که شما که دم از مردم مي‌زنيد و خود را از مردم مي‌دانيد، واقعاً چه مي‌شود که چنين فرماندهي 3 دهه گمنام مي‌ماند؟ خوشحالم که الآن که باز اين شهيد بزرگوار نامش مطرح مي‌شود، من اگر به اين نتيجه نمي‌رسيدم که شهيد‌ هاشمي نه فقط بايد براي من الگو باشد، بلکه براي همه جوان‌ها بايد الگو باشد، هيچ وقت برايش کار نمي‌کردم، چون حرف‌هاي ضد و نقيض که مي‌شنيديم دلم مي‌گرفت و مي‌گفتم نکند که من اشتباه کرده باشم و رفتم عميقاً در اين مورد فکر کردم و ديدم اين يک شهيدي بوده که واقعاً در مسير تکامل قدم گذاشته و خدا خواست که او را شهيد ببيند.

کسي که باعث فخر ماست، و حافظ دعاي کميل بوده کسي که اولين مسجد را در خط مقدم جبهه ساخته، کسي که اسير را مي‌گيرد و اجازه نمي‌دهد کسي بر او تعرض کند، اسير را به حمام مي‌برد و خودش او را تر و تميز مي‌کرد و اگر مريض باشد به درمانگاه مي‌برد و شما ببينيد اين چه تحولي در آن اسير ايجاد مي‌کرد، برايش يک شعري ساخته بود هر يک به اين مضامين که آقا شما اشتباه کرديد، اينجا اسلام حاکم است و ما شيعه هستيم و رهبرمان امام است، نترسيد، شما اسير نيستيد، شما مثل خودمان هستيد و با اين اشعار آنها را روشن مي‌کرد، کسي که با منافقين صحبت مي‌کرد تا راهنمايي‌شان کند و در جواب آنهايي که انتقاد مي‌کردند مي‌گفت اسلام دليل دارد و مي‌گفت ما صاحب دليل و برهان هستيم، انقلاب اصيل است و با منطق است و خيلي از کساني که با اسلام و انقلاب مشکل داشتند را راهنمايي مي‌کرد و با آنها گفت‌وگو مي‌کرد. و اين شهيد‌ هاشمي ما بود که خيلي مظلوم مانده

اما در مورد شهادت ايشان؟
سال 64 سال ترورها نبود بلکه 2-3 سال قبل از آن ترورها صورت گرفت و ما از آن فضا دور شده بوديم، پس دشمنان آمدند مثل صياد شيرازي‌ها گلچين کردند، بارها ايشان ترور شده بود و ليکن چون که اسلحه داشتند از خودشان دفاع کرده بودند چرا که ايشان چريک بودند و از خود دفاع مي‌کردند، يک بار که آمده بودند درب خانه را قير ماليده بودند تا آقا سيد کليدش داخل در گير کند و در اين معطلي ايشان را با تير بزنند و يک جوي کوچک بود که ايشان از آن به عنوان سنگر استفاده مي‌کنند و همه کساني که قصد ترور را داشتند با تير مي‌زنند و يا مادر من را يک بار به گروگان مي‌گيرند و داخل ماشين مي‌برند و داخل ماشين مادرم اينها را خلع سلاح مي‌کنند. يا مثلاً چندين بار خواستند منزل ما را بمبگذاري کنند و متوجه مي‌شوند.
و يک بار دو نفر موتوري خواستند آقاسيد را ترور کنند و مادرم که چادرش را جلوي آقاسيد باز مي‌کند که تير به ايشان نخورد و آنها پشيمان مي‌شوند و دلشان به رحم مي‌آيد و مي‌روند و اينجا جا دارد که از مادرم که واقعاً در سختي‌ها و مشقت‌ها فداکارانه ايستادند، آنجايي که آقاسيد، ماه‌ها، خانه نمي‌آمدند و ايشان از ما مواظبت مي‌کردند.

نحوه شهادت چگونه بوده؟
يک مغازه‌اي داشتند که آن را تعاوني کرده بودند به نام وحدت اسلامي،‌ مدرسه‌هايي که نيازمند بودند ايشان روسري و مانتو و کفش را به آن مدارس هديه مي‌کردند و يا مثلاً زماني پيرمردي، مستمندي، فقيري که مي‌آمد از ميوه‌هاي تعاوني، ميوه‌هاي پلاسيده را بردارد، آقاسيد به شاگرد اشاره مي‌کرد که سريع ميوه درجه 1 را برايشان از هر کدام که خواستند کنار بگذارد و با يک گاري آن را به در منزلشان مي‌فرستاد و به شاگرد مي‌گفت که برو در منزلشان و به هواي ميوه گذاشتن ببين که در و ديوارهاي منزلشان چگونه است و اگر تعمير مي‌خواهد آن را تعمير کنيم. ايشان قبل از انقلاب هر جايي که بودند و اذان مي‌شنيدند، خودشان اذان مي‌گفتند و همانجا نماز مي‌خواندند، يکبار کنار مغازه که بوده دستشان را به حالت دعا برداشته بودند و يک نفر که از کنار ايشان رد مي‌شوند يک پولي کف دست آقاسيد مي‌گذارند و مي‌روند.
يا مثلاً در مراسمي عروسي که تازه در تالارها انجام مي‌شد، آقاسيد مي‌دانست که نبايد آنجا برود ولي براي اينکه جو را عوض کند آنجا مي‌رفت و با صداي بسيار زيبايشان شروع مي‌کردند اذان گفتن و جو را عوض مي‌کردند و آنقدر اين اذان زيبا بود که همه لذت مي‌بردند و گوش مي‌دادند.
شهادت ايشان هم اينطور بود که، اينها مي‌آيند به آقاسيد مي‌گويند که ما از راه دور آمده‌ايم و کرکره تعاوني را بالا بکشيد و از اجناستان به ما بدهيد و ايشان هم که اسلحه همراهشان نبوده در را باز مي‌کنند و ضاربين سريعاً به داخل تعاوني مي‌ريزند و ايشان را با تير مي‌زنند.
البته يکي از دوستان شهيد اين را مي‌گويد که من مطمئنم شهيد‌ هاشمي را از پشت زدند، چرا که سيماي آقاسيد هم نوراني بود و هم جاذبه داشتن و کسي جرأت نمي‌کرد به صورت ايشان اسلحه بکشد. يک ساعت تمام بود که مردم ماشين مي‌آوردند تا آقاسيد را به بيمارستان ببرند و به آنها اجازه داده نمي‌شد که ببرند و مي‌گفتند به خاطر اينکه آمبولانس بيايد و مطمئن باشد و آقاسيد دوباره به دست منافقين نيفتد اين کار را کردند، بعد از 2 ساعت که به بيمارستان رسيدند ايشان هنوز زنده بودند و با وجود اين که 2 گلوله به سر ايشان اصابت کرده بود و يکي دو روزي هم آقاسيد به خاطر پيشواز ماه مبارک روزه بودند و يادم هست که در زمان افطار آقاسيد در آشپزخانه فرش انداخته بود و خواهر کوچکم مربايي که سر سفره بود را مي‌ريزد و مادرم ناراحت مي‌شود و خواهرم هم گريه مي‌کند و بعد از مدتي ساکت مي‌شود، و آقاسيد که مي‌خواست برود بيرون، خواهرم يقه پيراهن بابا را گرفته بود (يک بار گفتم بابا) و نمي‌گذاشت آقاسيد بيرون برود و بالاخره کاري که تقدير شده بود، انجام شد و ايشان به آرزوي خودش رسيد.

ما مي‌گوييم که چرا جوان‌هاي ما مي‌روند به دنبال آرنولد، چرا مي‌روند به دنبال پرورش اندام، چرا آمپول‌هاي آنچناني مي‌زنند تا تنشان به اصطلاح باد کند يا مي‌روند به دنبال راکي‌ها و...

آقا ما خودمان يک همچنين کساني را داريم، پس چگوارا آمده و 2000 تا عکس از ما برده من مسئول در مورد اين شهيدان چه کار کردم. کسي که نام يک شهيد را نمي‌شناسد و با افتخار کنار اين عکس مي‌ايستد و عکس مي‌گيرد خوب اين نشان‌دهنده اين است که چقدر رابطه خوبي مي‌شود برقرار شود. خيلي‌ها جذاب ظاهري هستند ولي وقتي بررسي مي‌کنيم، مي‌بينيم طرف ملحد است ولي هرگز شهيد‌ هاشمي چنين چيزي نبوده، شهيد‌ هاشمي را که ظاهراً خوش‌تيپ هست در ابتدا خوش‌تيپ باطن بوده، همچنين فرماندهي داريم، شيعه علوي جذاب، پس چرا نبايد کار کنيم، ما که از مردم حرف مي‌زنيم، مگر ايشان جزو مردم نيست ايشان فرمانده اولين کميته مرکزي تهران بوده، از آن طرف در قائله کردستان بدون اينکه به ايشان بگويند ايشان به کمک شهيد بروجردي مي‌شتابند و 100 نفر از نيروهاي کميته را جمع مي‌کند و داوطلبانه مي‌رود به کردستان و اولين گروه ضربت را در آنجا ايجاد مي‌کند.




اين نکته را هم حتماً بگوييد که آقا چرا شهيد چمران و شهيد‌ هاشمي اصرار داشتند که جنگ‌هاي نامنظم باشد يک کتاب چگوارا دارد که در اين مورد بحث کرده که آقا حتي اگر ارتش داريم به چه دليل بايد جنگ‌هاي نامنظم نيز داشته باشيم، بعضي‌ها آمدند گفتند که در اوايل گفتند آقا جنگ‌هاي نامنظم نباشد و اشتباه کرديم که اين جنگ‌ها است. ولي اي کاش شهيد چمران و شهيد‌ هاشمي بودند و دلايل خودشان را مي‌گفتند که اين دليل اين جنگ‌ها بايد رخ دهد، مخصوصاً در آن زمان که ارتش نبوده و از آن طرف هم سپاه هنوز درست شکل نگرفته، آن آقاي کهتري يک بار هم نام شهيد‌ هاشمي را نگفت، در صورتي که شهيد‌ هاشمي در مصاحبه روزنامه کيهان و اطلاعات مي‌گفت که 20 نفر، 30 نفر، 100 نفر اسير مي‌گرفتيم بايد چه مي‌کرديم، بايد مي‌داديم به ارتش و در قبال آن چه چيزي مي‌گرفتيم؟ کنسرو، که از گرسنگي نميريم و به نام چه کسي تمام مي‌شد؟ به نام ارتش. البته نام مهم نيست ولي دليل هم نمي‌شود که کسي بيايد همه چيز را به نام خودش کند. شمايي که با شما تماس مي‌گيرند و مي‌گويند بيا مصاحبه کن و اين کار را نمي‌کني. يک موقعي فرمانده شما شهيد‌ هاشمي بوده. شما چطور دم از خلوص مي‌زنيد و اين جاي تعجب است.
 

شاهد

عضو جدید
روايت چمران از 16 اذر 32

روايت چمران از 16 اذر 32

16آذر 1332به روايت شهيد چمران
به نقل از خبرگزاري فارس:16 آذر ماه سال 1332 به دليل قرار گرفتن در بطن ايام حكومت طاغوت، از تاريخنگاري بسيار ضعيفي برخوردار است.خفقان حاكم بر آن سال ها و سالمند شدن شهود اصلي ماجرا در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي باعث شد كه تاريخ شفاهي اين حادثه سرنوشت ساز كه از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجويي ايران ياد مي شود از ضعف فراواني برخوردار باشد.آن چه خواهيد خواند از معدود تك نگاري هاي بجا مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است كه به قلم شهيد شهيد مصطفي چمران و در سال 1341 به رشته تحرير در آمده است:




از آن روزيعني 16 آذر 1332، نه سال مي‌گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است كه گويي همه را به چشم مي‌بينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي‌‌اندازد، سكوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ي جانگداز مجروحان را در ميان اين سكوت دردناك مي‌شنوم، دانشكده‌ي فني خون‌آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي‌بينم.
آن روز ساكت­‌ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌اي را نشان مي‌داد، دانشجويان بي‌اندازه آرام و هوشيار بودند كه به هيچ‌جه بهانه‌اي به دست كودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ‌نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟
اعمال خائنانه دولت كودتا هرروز بر بغض و كينه مردم مي‌افزود و بر آتش خشم وغضب آنان دامن مي‌زد. از روز 14 آذر تظاهراتي كه در گوشه به وقوع مي‌پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده‌اي دستگير شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بي‌سابقه‌اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشكده‏هاي پزشكي، حقوق و علوم، دندانپزشكي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشكده مستقلا انجام مي‌گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي‌يافت و عده‌اي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات كردند و عده‌اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند.
ضمنا در تاريخ 24 آبان اعلام شده بود كه نيكسون معاون رييس جمهور آمريكا از طرف آيزنهاور به ايران مي‌آيد. نيكسون به ايران مي‌آمد تا نتايج «پيروزي سياسي اميدبخشي كه در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است» (نقل از نطق آيزنهاور در كنگره آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد) را ببيند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند كه هنگام ورود نيكسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا و طرفداري خود را از دكتر مصدق نشان دهند. تظاهرات عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حكيم فرموده» همه جا به چشم مي‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيكسون حتمي مي‌نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي‌شد زيرا تار وپود وجود آنها بستگي به كمك سرشار آمريكا داشت. اين بود كه دستگاه براي خفه كردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز 15 آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي‌رسد كه «بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيكسون صداها خفه گردد و جنبده‌اي نجنبد...».
دولت بغض و كينه شديدي به دانشگاه داشت. زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بودند و با فعاليت مداوم و موثر خود هيات حاكمه را به خطر و سقوط تهديد مي‌كردند. دولت با خراب كردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را كم و بيش مجبور به سكوت كرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي‌خليد و دست از مبارزه برنمي‌­داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به كمين نشسته دندان تيز كرده بود كه از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي كه عبرت همگان شود.
اين بود كه به خاطر انتقام از دانشجويان و به بهانه تظاهرات عليه تجديد رابطه با انگلستان و براي جلوگيري از تظاهرات در مقابل نيكسون جنايت بزرگ هيات حاكمه ايران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پيوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌اي را پيش بيني مي‌كردند. نقشه پليد هيات حاكمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي الامكان سعي مي‌كردند كه به هيچ وجه بهانه‌اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با كمال خونسردي و احتياط به كلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده‌اي كارآگاه به راه افتادند.
حدود ساعت 10 صبح موقعي كه دانشجويان در كلاس‌­ها بودند، چندين نفر از سربازان دسته "جانباز " به معيت زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشكده فني شدند. ما در كلاس دوم دانشكده فني كه در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه‌برداري تدريس مي‌كرد. صداي چكمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي‌رسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و كسي به درس توجه نمي‌كرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشكده مخفيانه وارد كلاس شده به دانشجويان گفت: «بسيار مواظب باشيد. چون سربازان مي‌خواهند به كلاس حمله كنند اگر اعلاميه يا روزنامه‌اي داريد از خود دور كنيد (آن روز «راه مصدق» و اعلاميه‏هاي نهضت مقاومت ملي به وفور در دانشگاه پخش مي‌شد.) مهندس خليلي به شدت عصباني است و تلاش مي‌كند از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كند ولي معلوم نيست كه قادر به اين كار باشد» او مهندس خليلي و دكتر عابدي رييس و معاون دانشكده فني با تمام قوا مي‌كوشيدند از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلكه آنها را تهديد به مرگ كردند. تا بالاخره در كلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبك وارد كلاس شدند.
*آغاز درگيري‌ها
عده‌اي از سربازان، دانشكده فني را به كلي محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد.اكثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشكده خارج شوند. در اين ميان بغض يكي از دانشجويان تركيد. او كه مرگ را به چشم مي‌ديد و خود را كشته مي‌دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل كند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شكل شعارهاي كوتاه بيرون ريخت:«دست نظاميان از دانشگاه كوتاه». هنوز صداي او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به كلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يكي پس از ديگري به زمين مي‌افتادند به خصوص كه بين محوطه مركزي دانشكده فني و قسمت‌هاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پله‏ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.
اجساد خون‌آلود شهيدان و آن همه ناله‏هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نكرد بلكه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر كه را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌هاي بالا به صف و روانه زندان كردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمان و كارگران دانشكده فني بي‌اندازه به دانشجويان كمك كردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند
.

هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين در آميخت و سراسر محوطه مركزي دانشكده فني را پوشاند، طوري كه حتي پس از ماه‏ها از در و ديوار دانشكده فني بوي خون مي‌آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتكارانه و ناجوانمردانه از انعكاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاك كردند ولي ماه‏ها اثر خون در گوشه و كنار ديده مي‌شد و سال‌ها جاي گلوله‏ها بر در وديوار دانشكده فني نمايان بود و تا زمين مي‌گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر كودتاچيان خواهد بود.
جريان اين فاجعه دردناك به سرعت منتشر شد و خشم و كينه آزاديخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پيروي از دانشكده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجويان با كراوات سياه از دانشكده حركت كردند و با سكوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خيابان‌هاي مركزي شهر شدند و مخصوصاً در خيابان‌هاي لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب و او را متوجه اين جنايت عظيم مي‌كرد. بيشتر دانشكده‏هاي شهرستان‌ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب كردند. تعداد زيادي از سازمان‌هاي دانشجويي خارج از كشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض كردند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتكاران شروع به سفسطه كردند و در مقابل خبرنگاران گفتند كه دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نيز اجباراً تيرهايي به هوا شليك كردند و تصادفا سه نفر كشته شدند.
يكي از مجلات، با آنكه سانسور شديدي وجود داشت و كسي جرات نمي‌كرد عليه دستگاه كلمه‌اي بنويسد به مسخره نوشته بود كه «اگر تيرها هوايي شليك شده، پس بنابراين دانشجويان پر در آورده به هوا پرواز كرده و خود را به گلوله زده اند.» به عبارت ديگر گلوله‏ها به دانشجويان نخورده بلكه دانشجويان به هوا پرواز كرده‌اند و خود را به گلوله‏ها زده‌اند.
*قربانيان نيكسون
روز بعد نيكسون به ايران آمد ودر همان دانشگاه، در همان دانشگاهي كه هنوز به خون دانشجويان بي‌‌گناه رنگين بود، دكتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سكون و سكوت گورستان خاموشان ابراز مسرت كرد و به دولت كودتا وعده مساعدت و كمك داد و به رييس جمهور آمريكا پيغام برد كه آسوده بخوابد چون او كه نوشته بود؛ "... گو اين كه مخاطراتي كه متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. مع‌ذالك ابرهايي كه ايران را تهديد مي‌كرد، به كلي متلاشي و پراكنده نشده است. و مملكت نسبتاً امن و امان است!
صبح ورود نيكسون يكي از روزنامه‏ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌اي به نيكسون نوشت كه فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي كه خواب و خوراك نداشتند واستراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني‌­ها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستي از سفر مي‌آيد يا كسي از زيارت باز مي‌گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي‌شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي‌كنيم.» آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود:«آقاي نيكسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين كشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني كردند.»
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
فراخوان2

فراخوان2

با عرض سلام خدمت همه بچه ها.ممنون از لطف همگي شما.مقام معظم رهبري ميفرمايند: "زنده نگهداشتن ياد شهدا كمتر از خود شهادت نيست." از كساني كه بستگان آنها همرزم شهيد چمران در جبهه ها يا همدوره علمي اين شهيد بزرگوار بوده اند دعوت ميكنم كه خاطرات جالب مربوط به آن دوران را در اين تاپيك بگذارند،اگر عكسي هم دارن به همين سبك. اجر هگي با شهدا
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همه شهدا رو دوست دارم و کار همشون رو قدر میدونم ولی اینجا حرفی از سردارعشق شهید امین تیموری رو مینویسم شرمنده عکسشو ندارم
سردارعشق شهید امین تیموری:بارپروردگارا قلب ما را از عشق به شهادت بگذار تا سوزش گلوله در کام ما شیرین گردد
 

برهوت سبز

عضو جدید
شکر

شکر

خدا را شکر که چمران زود شهید شد
تا فرصت طلبی یاران و همرزمانش را در دوران جنگ و حرص و طمع و جاه طلبی و دروغگویی آنها را پس از جنگ نبیند و از غصه دق نکند............خدا را شکر
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيام حضرت امام ‏خميني(ره) بمناسبت شهادت دكتر مصطفي چمران

پيام حضرت امام ‏خميني(ره) بمناسبت شهادت دكتر مصطفي چمران

بسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
انالله وانّااليه راجعون
شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به «ملاء اعلي»، دكتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي‏عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريك عرض مي‏كنم. تسليت از آنرو، كه ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، كه در جبهه‏هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي‏آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پبروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، كه كشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريك از آنرو كه اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت‏ها و توده ‏هاي مستضعف مي‏كند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي‏دهد. مگر چنين نيست كه زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزيز با عقيده پاك خالص غيروابسته به دستجات و گروه‏هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم كرد. او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.
هنر آن است كه بي‏هياهوهاي سياسي، و «خودنمايي»هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند نه هوي، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير.
و اما ما مي‏توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست كه دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلكه به ملت‏هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي‏كنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تيرماه شصت
روح ‏الله ‏الموسوي‏ الخميني


 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت ، نه شورای عالی دفاع . یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت « به دکتر بگو بیا تهران.» گفتم « عهد کرده با خودش ، نمی آد.» گفت « نه ، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده . » به ش گفتم . گفت « چشم. همین فردا می ریم.»



 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای نماز که می ایستاد ، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم « چرا سر نماز این طورمی کنی؟ » گفت « وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد.»با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
 

پیوست ها

  • PIC162.jpg
    PIC162.jpg
    79.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونهایی که دیروز در شنبه خونین و کوی دانشگاه خونشان توسط نظام به زمین ریخته شد
 

برهوت سبز

عضو جدید
.

.

خدا را شکر که چمران زود شهید شد
تا فرصت طلبی یاران و همرزمانش را در دوران جنگ و حرص و طمع و جاه طلبی و دروغگویی آنها را پس از جنگ نبیند و از غصه دق نکند............خدا را شکر
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستای گلم.یه بار دیگه به یه مناسبتی همه دور هم جمع شدیم تا به خودمون بعضی چیزا رو یادآوری کنیم.امروز سالروز شهادت دکتر چمران هست.مردی که تو اوج موفقیت دست از همه چیز می کشه و برای آرمانهای انسانیش از همه زیبایی های دنیا دست می کشه.خود من هنوز مدرک نگرفته بودم اینقدر به خاطر مدرک بی ارزش لیسانس به خودم غره شده بودم که انگار مدرک شان و شخصیت منو بالا برده.اما چه قدر برای من حیرت آوره که دکتر چمران وقتی می تونست زندگی راحتی داشته باشه دست از همه چیز می کشه.یادش گرامی باشه و چه خوبه ما تو سالروز شهادتش فقط اندکی تعمق کنیم به ایثار دکتر.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10497&stc=1&d=1245566369
به بهانه شهادت دکتر چمران،یادی از دهلاویه
یک جای دور،یک روستای کوچک به اسم دهلاویه که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود،ولی حالا یک عالمه زائر دارد و مردم از خاکش برای یادگاری بر می دارند.دهلاویه در شمال غربی سوسنگرد،در کنار جاده بستان است.
مدافعان دهلاویه ده روز سرسختانه در برابر دشمن مقاومت کردند تا این که در 24آبان سال1359توان مقاومت باقی نماند و دشمن با اشغال دهلاویه خود را به سوسنگرد رساند.
 

پیوست ها

  • دهلاویه.jpg
    دهلاویه.jpg
    94.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10500&stc=1&d=1245567058
علی،علی،علی چه بگویم؟چگونه بگویم؟چطور نام تو را که بر قلبم گره خورده است،بر زبان بیاورم؟چگونه عشق ازلی ام را به تو که در سراچه دلم نهان شده است و گوش نامحرم را جای پیغام ملکوتی او نیست،بازگو کنم؟علی چه بگویم؟که مرا ممکن است به شرک متهم کنند؟اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود،بدون شک تو را می پرستیدم.تو تجلی خدایی،تو خلیفه الله علی الارضی،تو هدف انسانیتی،تو خدا نیستی،ولی وجود تو را جز خدا پر نکرده است.
گزیده ای از کتاب علی زیباترین سروده هستی شهید دکتر چمران
 

پیوست ها

  • چم.jpg
    چم.jpg
    25 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • چ.jpg
    چ.jpg
    9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10501&stc=1&d=1245567566
ستاد جنگ های نامنظم تشکیل شد.یک واحد هم برای فعالیت های مهندسی داشت.ساختمان،جاده،نصب پمپ های آب کنار کارون،انشعاب از رودخانه به سمت تانکرهای دشمن که باعث عقب نشینی آنها شد،ساخت ابزار نظامی،ساخت پل معلق روی کرخه...دشمن به جای شناسایی مناطق،باید مصطفی را شناسایی می کرد.یاد تمام بچه های ستاد جنگهای نامنظم به خیر:شهید چمران،شهید هاشمی،شهید احمد مقدم،شهید رستمی و ...
 

پیوست ها

  • 85-3-30.jpg
    85-3-30.jpg
    10.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10502&stc=1&d=1245568144
از تپه های برکلی کالیفرنیا تا روستای دهلاویه
مصطفی می گفت:در دنیا آدمهایی هستند که به ظاهر زنده اند.نفس می کشند،راه می روند،حرف می زنند،زندگی می کنند،اما در حقیقت اسیر دنیا ،برده زندگی و ذلیل حوادث هستند.اینان برای آن که نمیرند،آن قدر خود را کوچک می کنند که گویا مرده اند.اما انسانهای آزاده ممکن است تازه زندگی کنند ولی تا آنجا که زنده هستند،به راستی که زندگی می کنند و با اختیار خود نفس می کشند.محکوم اراده دیگری نیستند.دیگران تسلیم او هستند.
 

پیوست ها

  • 6.jpg
    6.jpg
    8.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10505&stc=1&d=1245569236
شهید چمران و دیدار با امام
هر وقت پیش می آمد خیلی پاک و ساده مطالبش را می گفت.در آن روزی که از پاوه آمد یادم نمی رود که هر وقت صحبتش قطع می شد امام پدرانه او را می نگریست و او که برای هیچ کس هیچ نمی گفت،از شجاعت ها و وقایع تلخ و شیرین بی پرده برای امام می گفت.گفت که چه بر سرش آمده بود،پیراهنش را که گلوله سوراخ کرده بود به امام نشان دادو از سخنرانی مهندس بازرگان شدیدا گله داشت.می گفت هیچ کدام از حرفهای مهندس با واقعیت نمی خواند و داد زد که همه چیز را می گویم و گفت...!
(نقل از مرحوم حاج احمد خمینی)
 

پیوست ها

  • 1.jpg
    1.jpg
    9.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
امام خميني (ره) در بخشي از پيام خود به مناسبت شهادت شهيد چمران مي فرمايند: " هنر آن است كه بي هياهوهاي سياسي و خودنمايي هاي شيطاني براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند نه هوي و اين هنر مردان خداست. "
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
آخرين دست نوشته

آخرين دست نوشته

اين آخرين دست نوشته هاي شهيد چمران است : اي پاهاي من سريع و توانا باشيد ، اي دستهاي من قوي و دقيق باشيد ، اي چشمان من تيزبين و هوشيار باشيد ،اي قلب من اين لحظات آخري را تحمل كن، اي نفس مرا ضعيف و خار مگذار ، تاچند لحظه بيشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش ، به شما قول ميدهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتي ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد. لحظات وداع با زندگي و عالم ،لحظات لقاء پروردگار ،لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد.
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون،از اسوه اي كه جمع اضداد بود،از آهن و اشك،از شير بيشه نبرد و عارف شبهاي قيرگون،از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران بسيار سخت بلكه محال است. سخن گفتن از شهيد دكتر مصطفي چمران،اين مرد عمل و نه مرد سخن،اين نمونه كامل هجرت،جهاد و شهادت،اين شاگرد مكتب علي(ع)،اين مالك اشتر جنوب لبنان و حمزه كربلاي خوزستان،سخت و دشوار است.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=10506&stc=1&d=1245570249
شهید چمران و لمس حقایق زندگی
دکتر چمران می گوید:از آنهایی نیستم که در قهوه خانه بنشینم و هنگام نوشیدن قهوه از آلام و دردهای آوارگان و جنگ زدگان «تل زعتر»و «ضعبه»صحبت کنم.یا از راه روزنامه و رادیو به دنیا چشم بگشایم.من حقایق را با تمام وجود خود لمس و در آن زندگی می کنم.از شمال تا غرب در همه ده ها،با مردم زندگی می کنم.با آنها غذا می خورم و زیر انفجار بمبها یا رگبار مسلسلها در محلشان می خوابم و هنگامی که گلوله به سمت ما می بارد،زنده ماندن فقط مساله قضا و قدر یا خواست خداست.
 

پیوست ها

  • chamran-abedi-big.jpg
    chamran-abedi-big.jpg
    38.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0

رهگذر*

کاربر بیش فعال
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را ، از کسی دریغ کنم حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید
و من بزرگتر از آنم ، که به خاطر پاداش محبت کنم یا در ازای عشق تمنایی داشته باشم . من در عشق خود می سوزم و لذت می برم و این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید
"شهید چمران"
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشت منطقه را برای مقدم پور، فرمانده جدید ، توضیح می داد. مثل همیشه راست ایستاده بود روی خاک ریز. حدادی هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولی پانزده متری . دومی هفت متری وسومی پشت پای دکتر ، روی خاکریز. دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای خاک ریز . ترکش خمپاره خورده بود به سینه ی حدادی ، صورت مقدم پور و پشت دکتر.....​
 

پیوست ها

  • chamran-110.jpg
    chamran-110.jpg
    60.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

afa

عضو جدید
کاربر ممتاز
چمران ...

چمران ...

دکتر مصطفی چمران" مردی از جنس خاک اما دارای روحی بلند و آسمانی و مردی از تبار یاران حسین (ع)، مدافع انسانیت و مبارز با ظلم و ستم بود.

انسانی شجاع و بی پروا بود که خود را به قلب سپاه دشمن می انداخت، نازک طبع و روح شکننده ای داشت و بارها در زمزمه های شبانه اشک از چشمانش فرو می ریخت.

"چمران" به ظاهر انسانی آرام و خاموش بود و جز به ضرورت سخنی نمی گفت، اما درونی پرشور و قلبی آکنده از عشق و وجودش همه بانگ بود.

وی ازخود نمایی، غرور، خود خواهی، دروغ و تهمت به دور بود و احساس می کرد خوشحالی دیگران از دنیای پر زرق و برق برای او دلنشین نیست.

دکتر چمران با دوستان و همرزمان و افراد تحت امرش نه با دستور و نه با امر رفتار می کرد و چنان فروتن بود که هرگاه می خواست به جنگ با دشمن رود به جوانان فرمان حرکت نمی داد و تنها می گفت: "من می روم."

آن مبارز راه اسلام با همه وجود احساس می کرد که هر روز عاشورا است و در حضور امام حسین (ع) می جنگد و از همین رو او بی پروا به سوی نبرد با دشمن رفت و به شهادت رسید.

او راه و رسم ظلم ستیزی را به شیعیان آموخت و مردم او را آموزگاری بزرگ و مهربان می دانند.

آن شهید در مدت اقامت خود در آمریکا از همه گونه امکانات زندگی مادی برخوردار بود، با این همه دست از جهان شست و عاشقانه خود را در خدمت به آرمان امام "موسی صدر" رهبر شیعیان لبنان قرار داد.

شهید چمران در لبنان بازوی پر توان امام صدر بود و بدون هیاهو، با همه توان در راه محرومیت زدایی تلاش کرد.

وی هنگام پیکار با جریانهای ضدانقلاب در کردستان و در جبهه نبرد سوسنگرد و اهواز لحظه ای تردید به دل راه نداد.

چمران از معدود انسانهایی بود که کسی از او آزرده خاطر نمی شد و در پی آن نبود تا دیگران قدردان تلاشها و خدمات او باشند و این موضوع در یکی از دست نوشته های دکتر بخوبی نمایان است.

آنجا که می گوید: خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای. همه استعدادمن، قدرت من و همه وجود من زاده اراده توست. من از خود چیزی ندارم که تقدیم کنم و از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
سخنان شهيد چمران

سخنان شهيد چمران

شهيد چمران : " من هشت سال را در لبنان گذرانده ام.دوراني سخت و خطرناك و در كوران مبارزه مرگ وزندگي و شهادت. من افتخار مي كنم كه سازمان دهنده بزرگترين حركت هاي مكتبي لبنان بوده ام، حركت محرومين و سازمان امل كه توسط امام موسي صدر تاسيس شده است. من سازماندهي آنها را به عهده داشته ام و در همه جريان هاي سياسي و انقلابي لبنان درگير كشورهاي خاورميانه بوده ام و زياد تر از همه كس در سرنوشت شيعيان دخالت داشته ام و از جنايت ها و خيانت هايي كه به مردم محروم شيعه رفته است قلبم مجروح است. "
 

Similar threads

بالا