ghisoo_tala
عضو جدید
یک روز رسد غمی به اندازه کوه     
   یک روز رسد نشاطی به اندازه دشت 
افسانه زندگی چنین است:     
      در سایه کوه باید از دشت گذشت 
 
 

 آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم
  آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم
   نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم
   چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم
    من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم
  نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم
    صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم
  آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم
   نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم
    چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم
    من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم
  نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم
    صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم بين من وتو ولي فاصله اي نيست
    بين من وتو ولي فاصله اي نيست گفتي كه نه، بايد بروم حوصله اي نيست
    گفتي كه نه، بايد بروم حوصله اي نيست تو رفتي و دگر اثر از چلچله اي نيست
   تو رفتي و دگر اثر از چلچله اي نيست جزعشق تو در خاطر من مشغله اي نيست
  جزعشق تو در خاطر من مشغله اي نيست بگذار بسوزد  دل  مسئله اي  نيست
      بگذار بسوزد  دل  مسئله اي  نيست 
 
 
 
 
 
 
 
 



کاش تشريف ميآورديد در "غزل و قصيده" کاملش رو مينوشتيد!آمده ام بازت ای بهار ببینم/محو تماشا.به سایه ات بنشینم/گاه چون ابری به دامن تو بگریم/گه چو نسیمی.گلت زشاخه بچینم/از چه گریزی زمن؟ستاره ی تقدیر!/ای که رقم خورده نام تو.به جبینم/
مرحوم حسین منزوی
طولانی بود بقیش ننوشتم


هرگز یادم نمیرود ..
آن روز جدایی را ..
ابتدا در چشمانم نگریست ..
و بعد نگاهش را از نگاهم دزدید ..
تا شاهد فرو چکیدن قطرات اشکم نباشد ..
من ناباورانه دور شدنش را نظاره میکردم ..
او سلانه سلانه میرفت ..
و هق هق گریه ام ..
که بدرقه ی عشقم بود ..
میخواستم فریاد بزنم :
برایم بمان ..
بمان .. تا از نوشتن کلمه ی عشق بروی گلبرگهای گل سرخ بگویم ..
اما گویی بهت وحیرت مرا زنجیر کرده بودند ..
تا صدای خشکیده در گلویم ..
در قلب عاشقم فرو پاشد ..
افسوس که او حتی نیم نگاهی به پشت سرش نکرد ..
تا ببیند چگونه بر زمین خشک ..
با قطرات یادگاری مینویسم



| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ | 
|---|---|---|---|---|
|   | عشاق ناکام در شعر فارسی | ادبیات | 0 | |
|   | شعر ویژه محرم | ادبیات | 0 | |
|   | علی علیه السلام در شعر فارسی | ادبیات | 20 | |
|   | شعر مازندرانی(طبری) با ترجمه | ادبیات | 1 | |
|   | ••๑۩๑۞๑۩๑ اخبار و تازه های شعر و ادبيات ๑۩๑۞๑۩๑ •• | ادبیات | 570 | 
