شعر نو

mmg11

عضو جدید
تکه ای از یک شعر

تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا
هر سال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خک
گل می دهد
گلی به سرخی خون
خسرو گلسرخی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی به سوک نشست
و در مصیبت آن روزهای خوب گریست
کسی نمی داند
که پشت پنجره آواز کیست می اید
که کیست می خواند
کسی به سوگ نشست
که سوگوار جوانی ست سوگوار امید
و سوگوار گذشتن و برنگشتن هاست
کسی نمی داند
که پشت پنجره رودی ست در سیاهی شب
چرا نسیم
چرا آن نسیم روحنواز
میان برگ درختان نمی وزد امشب ؟
همیشه تنهایی در آستانه وحشت
در آستانه تب
کسی سراغ مرا از کسی نمی گیرد
که هستیم تنها
در انعکاس صدایی ز دور می اید
و در سیاهی شبها
رسوب خواهد کرد
هنوز می گذرم نیمه های شب در شهر
مگر که لب بگشاید به خنده پنجرهای
کجاست دست گشاینده ؟
خواب سنگین است
مرا به یاد بیاور
مرا ز یاد مبر
که انعکاس صدایم درون شب جاری ست
کسی نمی داند
که در سیاهی شب دشنه ای ست در پشتم
که در سیاهی شب خنجری ست در کتفم
مرا ندیدی
دیگر مرا نخواهی دید
که پشت پنجره سرشار از سیاهی شب
که پشت پنجره آواز دیگری جاری ست
میان خلوت خاموشی شب دشمن
بخوان زمزمه آواز
سکوت را بشکن
چرا فراموشی ؟
چگونه خاموشی ؟
به گوش خویش مگر بشنویم این آواز
که عاشقان قدیمی دوباره می خوانند
مرا به نام
ترا به نام
که نام
نام من و توست
عشق آواز است
مرا به نام بخوان این سکوت رابشکن
چرا ؟
که زمزمه از ایه های اعجاز است
دریغ و درد که شرمنده ایم شرمنده
که هست فرصت آواز و نیست خواننده


حمید مصدق
 

mmg11

عضو جدید
شقایق

فریاد سرخ فام بهارانم
سرکش
گرهای قلب خک
گیرانده شب چراغ پریشانم
فریاد سرخ فام بهارانم
برخاسته ز سنگ
با من مگو ز حادثه می دانم
آری که دیر نمی مانم
اما به هر بهار سرودم را
چون رد خون آهوی مجروح
بر هر ستیغ سهم می افشانم
آنگاه عطر تلخ جوانم را
با بال بادهای مهاجم
تا ذهن دشتهای گمشده می رانم


سیاوش کسرایی
 

sina1

عضو جدید
آخ از این درد پشت لعنتی

آخ از این درد پشت لعنتی

بیدار شدم از خواب
بالهای کوفته ام را تکانی دادم
آخ از این درد پشت لعنتی

از گلبرگ یاس شبنم نوشیدم و به صورتم پاشیدم
سری به لیلا گل سرخ همسایه زدم

هنوز بوی دیروزش را داشت
گپ زدم با کفشدوز و زنبور

برایم دست تکان داد
فصل رفتن است
باید از باغ خدا حافظی کنم

جسدم را وقف لانه مورچه ها کرده ام
هر شب میترسم بخوابم

می ترسم دوباره کابوس غریب را ببینم
همانی که میبینم در جایی دور

داخل جعبه ای شیشه ای سنجاقم کرده اند
و مردم تماشا گرند
دوتاشان بهم می گویند:

این نوع کمیاب پروانه
آخرین شکار پدر لیلاست

ولی باز خوابم می برد

میبینم انسانم توری در دست
بدنبال پروانه ای

داخل شیشه اسیرش می کنم
به خانه بر می گردم تا خشکش کنم

سوزن را که به پشت پروانه می گذارم

تنم می لرزد و از خواب می پرم

بالهای خسته ام را تکانی می دهم

آخ از این درد پشت لعنتی
:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
به شهر برگردیم
به این دیار نیاز
نیازمند رهایی
نیازمند امید
سبد سبد ز هواهای تازه هدیه بریم
سبد سبد گل شادی
نسیم آزادی
به شهر برگردیم
به شهر خسته از این دود و آهن و پولاد
به شهر همهمه شهر شلوغ پر فریاد
به شهر بر گردن
همیشه چکمه و آهن
به شهربرگردیم
به چشم خویش ببینیم
که کودکان مسلسل به دست در کوچه
درون اینه ذهن خود تهی کردند
به یک فشار به ماشه
هزارها تن را
و روی خاک فکندند خیل دشمن را
دریغ کودک کوچه
اسیری اوهام
دریغ غنچه نشکفته پر پر ایام
فریب خورده خودخواهی خیالی خام


حمید مصدق
 

mmg11

عضو جدید
پرستار

شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید ، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب

اخوان ثالث
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!


یغما گلرویی:gol:


محشر بود آسمان جان...مثل همیشه...خیلی به دلم نشست...چه آشناست بر من...
 

ebbi

عضو جدید
چندین هزار سال
بسیار کس
که با تو ، کنار تو
زیسته است.
هرگز کسی چو من
اینگونه عاشقانه ، تو را ننگریسته است.

- فریدون مشیری
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
محشر بود آسمان جان...مثل همیشه...خیلی به دلم نشست...چه آشناست بر من...
خوشحالم که خوشتون اومد...گرچه من برای اینکه طولانی نشه و حوصله بچه ها واسه خوندنش سر نره تیکه هایی از این سروده رو گذاشتم... :redface:

تو نیستی
اما برایت چای می ریزم
دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی!!
من با تو زندگی می کنم...
رسول یونان:gol:

مثل اینکه اینو قبلا گذاشته بودم ولی دلم نمیاد پاکش کنم !!! بذارید به حساب اسپم......
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
گذشت...

گذشت...

شکست عهد من و گفت:هر چه بود گذشت

به گریه گفتمش:آری ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت...


ایرج دهقان

انگار اشتباه شد،شعر نو نیست،اما چون زیباست،میزارم بمونه
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چند در هوای تو

دلم را رها کنم

و تا چند در جای پایت

بذر عشق بیفشانم

و تا چند در سراب چشمانت

آه و افسوس بدارم

بیژن جلالی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو کنار آمدم!!!

با تو کنار آمدم!!!

من آهسته آمدم کنار وقفه ای از دریا
رو به روی کبوتری که از غروب می وزید
چشم به راه آوازی که دریا
از آغاز پرنده زیر گوش بچه ماهی ها خوانده بود
به یقین می دانی به چه فکر می کردم
گفته بودی
خودت با دریا کنار بیا
!
تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند
من کنار دریا می ایم ، من با دریا کنارمی آیم
من با باد ، با باران ، با ایینه و زمستان
من کنار تو می ایم ، من با تو کنار می آیم
من با هر چه آسمان سرکوب شده
و هر چه سنگسار ایینه و مهربانی
و هر چه منطق بی دلیل
کنار می آیم !
تو چه می دانی که در این پنج شنبه ی عزیز که بوی تنباکو می دهد
چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام
می خواهم انکار کنم که شاعرم
و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد بزنم!!!
من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم
کسی که امروز کنار تو می آید
یک مرده ی منطقی است .
حالا می توانی آسوده باشی
من کنار تو آمده ام
من با تمام تو کنار آمده ام....


مریم اسدی:gol:
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهایی که بی تو می گذرد

گر چه با یاد توست ثانیه هاش

آرزو باز می کشد فریاد:

در کنار تو می گذشت،ایکاش....

فریدون مشیری
 

ghisoo_tala

عضو جدید
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافیست ، لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی ، پرهایش را بزن ، خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند . :gol:
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

ghisoo_tala

عضو جدید
گمنامی گم نشده
میان همه ی جویها، که همراه همه رودها، به دریا سرازیر میشدند
جوی کوچکی هم بود که هیچ میل سرازیر شدن به دریا را نداشت!
وقتی سایر جویها پرسیدند چرا؟ گفت: من هر چند در مقابل عظمت
دریا بس ناچیز و خوارم! .. اما من ..
" گمنامی گم نشده" را بیشتر از"شهرت گم شده" دوست دارم ..:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گل سرخ و گل زرد
گل سرخی به او دادم، گل زردی به من داد ..!
برای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از طپش افتاد..
با تعجب پرسیدم: مگر از من متنفری؟!
گفت: نه! باور کن، نه! ولی چون تو را واقعا
دوست دارم، نمیخواهم پس از آنکه کام از من
گرفتی، برای پیدا کردن گل زرد، زحمتی بخود
هموار کنی ...:gol::cry::heart:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
زبان سکوت
یکساعت تمام، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم برویش
نگاه کردم ...
فریاد کشید که: آخر خفه شدم! چرا حرف نمی زنی؟!
گفتم: نشنیدی؟! .. برو! ..:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
بر سنگ مزار
الا، ای رهگذر! منگر! چنین بیگانه بر گورم!
چه می خواهی؟ چه می جویی، در این کاشانه ی عورم؟
چسان گویم؟ چسان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن،
نمیدانی! چه میدانی، که آخر چیست منظورم؟
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم!
کجا می خواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم!
چه شبها تا سحر عریان، بسوز فقر لرزیدم!
چه ساعتها که سرگردان، بساز مرگ رقصیدم!
از این دوران آفت زا، چه آفتها که من دیدم!
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت، بقعر خاک، پوسیدم
ز بسکه با لب محنت، زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم؟ چسان پاشیده شد جانم؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده، آبم کرد و خاک مرده ها، نانم!
همان دهری که با پستی بسندان کوفت دندانم!
بجرم اینکه انسان بودم و می گفتم: انسانم!
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بدمستی
وجودم حرف بیجائی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد، افسانه شد، روزم به صد پستی
کنون .. ای رهگذر! در قلب این سرمای سرگردان
بجای گریه بر قبرم، بکش با خون دل، دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود، از عالم هستی!
نه غمخواری، نه دلداری، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شبهای سکوت کاروان تیره بختیها..
سراپا نغمه ی عصیان، جرس بودم در این دنیا
بفرمان حقیقت رفتم اندر قبر، با شادی،
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی!.. :gol:
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزار"آینه"
برای یک "لبخند" کم است
و یک آینه
برای هزار قطره "اشک" زیاد
انگشتان برهانم را
در جالیز کدامین فلسفه غرس کنم
و امتداد تازیان موازی
بر پشت منطقم را
شاهکار کدامین دست عاری از مهر بدانم
چشمه های عاطفه
مسموم از تاثیر نگاهیست
گه مرا ذاتا گنهکار میداند
آیه ای روشنتر از عقل
و سوره ای تاریکتر از خاموشی نیافتم
افسوس حسابم خوب نیست
و گرنه برایتان اندازه میگرفتم که:
از یک چوب دار
چندین قلم میتوان تراشید
و از طناب محکم آن
چندین کودک آرزو به دل را
میتوان صاحب بادبادک کرد
افسوس حسابم خوب نیست...
:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو حرف بزن....

تو حرف بزن....

ماه لیمویی سکوت کرده است
شب نقره ای
و من رنگ چشم های تو
حالا خورشید به سطر آخر رسیده
دیگر چشم هیچ درختی نمی بیند اگر سبز دروغ بگویی
دیگر هیچ بارانی نیمه های شب را تر نمی کند
اگر دل تنگ کوچه ها را ورق بزنی
کجایی که ببینی این دخترک کوچک ساده
می خواست آسمانش را با تو قسمت کند ؟
آه ... چه قدر کسالت آور است
سرفه های باد در دهان پنجره
نه این که فکر کنی سطر اول این شب
تب مرا گرفته و هذیان بوی زیتون پرورده می دهد نه ،
فقط کسالت باد
صدای پنجره ی کوچکم را دورگه کرده
یادش به خیر ، آن روز بی همزاد
که کبوتری روی آخرین دقیقه ی جمعه من نشست
و سراغ مضراب دریا را گرفت
یاد دست های تو افتادم که بی مضراب چه زیبا موج می زدی
پس از آن روز بی همزاد
که تو را اواسط سطر سکوتش جا گذاشتم
تمام یکشنبه های نیلی رنگ منتظر کسی بودم
کسی که تویی ،
تویی که هیچ کس نبودی
سکوت مرطوبی در گلوی من گیر کرده
تو حرف بزن
با کلماتی از جنس باورهای من
حرف بزن
نگذار نهال تنهایی من بزرگ شود
آن قدر بزرگ که تمام شاخه هایش را کبوتر و کلمه بگیرد
کجا رفت آن میم که به پرنده ی نام من می چسباندی
و پرنده ی مال آسمان تو می شد ؟
اگر می توانستم در این دقیقه ی شب گریه کنم
سکوت همرنگ چشم هایت را می شکستم
و تن سکوت ماندگار سیاه می کردم
کاش جای دوستت دارم ها اسیر گورکن ها می شدم
ولی نه
تو باور نکن ، من و پنجره و شب و سکوت
تب سبزی داریم
تو باور نکن...

(مریم اسدی)
 

ghisoo_tala

عضو جدید
شراب و آب
گفتم: که چیست، فرق میان شراب و آب
کاین یک، کند خنک دل و آن یک، کند کباب!
گفتا: که آب، خنده ی عشق است در سرشک...
لیکن شراب، نقش سرشک است در سراب!:gol:
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
غروب پاییز

دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
شرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ست
افق در موج اشک و خون نشسته
شرابش ریخته جامش شکسته
گل و گلزار را چین بر جبین است
نگاه گل نگاه واپسین است
پرستوهایی وحشی بال در بال
امید مبهمی را کرده دنبال
نه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمانی
فلق ها خنده بر لب فسرده
سفق ها عقده در هم فشرده
کلاغان می خروشند از سر کاج
که شد گلزار ها تاراج تاراج
درختان در پناه هم خزیده
ز روی بامها گردن کشیده
خورد گل سیلی از باد غضبنک
به هر سیلی گلی افتاده بر خک
چمن را لرزه ها در تار و پود است
رخ مریم ز سیلی ها کبود است
گلستان خرمی از یاد برده
به هر جا برگ گل را باد برده
نشان مرگ در گرد و غبار است
حدیث غم نوای آبشار است
چو بینم کودکان بینوا را
که می بندند راه اغنیا را
مگر یابند با صد ناله نانی
در این سرمای جان فرسا مکانی
سری بالا کنم از سینه کوه
دلم کوه غم و دریای اندوه
اهم می شکافد آسمان را
مگر جوید نشان بی نشان را
به دامانش درآویزد به زاری
بنالد زینهمه بی برگ و باری
حدیث تلخ اینان باز گوید
کلید این معما باز جوید
چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که بگویم
فرود اید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاهست کوتاه
نهیب تند بادی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم های باران
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل
پریشان شد پریشان تر چه حاصل
تو که جان می دهی بر دانه در خک
غبار از چهر گل ها می کنی پک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
 

ghisoo_tala

عضو جدید
<شعاری برای زیستن>
حرمت اعتبار خودرا هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه .
و آرمان های خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود
از کنار آنچه باقلب تو نزدیک است
آسان مگذر
بر آنها چنگ در انداز ، آنچنانکه بر زندگی خویش
که بی حضور آنان ، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد.
با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده
زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود.
هر روز همان روز را زندگی کن و بدینسان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
و هرگز امید را از کف مده آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری.
همه چیز در آن لحظه ای به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد
و هراسی به خود راه مده از پذیرفتن این حقیقت که هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد.
تنها پیوند میان ما خط نازک همین فاصله است
برخیز و بی هراس خطر کن ، درهرفرصتی بیاویز
وهم بدین سان است که به مفهوم "شجاعت" دست خواهی یافت.
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود
و هرگاه که آن راتنگ در مشت گیری آسانتر از کف رود
پروازش ده تا پایدار بماند
رؤیاهایت را فرومگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
و بی امید زندگی را آهنگی نباشد
از روزهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی
زندگی مسابقه نیست ، زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش که در هرگامش
ترنم خوش لحظه ها جاری است.
"نانسی سیمس":gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از گذشته ها نیک بیاموز،[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما مگذار که آینده ات را رقم زند[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و فراموش کن هر خطای رفته ی دیرینه را[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و شادمان باش که در دنیایی زیست می کنی[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]سر شار فرصت ها.[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و خوش باش[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و این حقیقت را قدر بدان [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]که ترا قدرت ها و استعداد هایی خداداد است[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]یگانه و تنها از آن تو[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و هیچ مهراس که آنان را خوب به کار گیری.[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]شایسته باش آن قدر که بتوانی[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]تصمیم ها را خود بگیر[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]به کشف خویشتن کمر بر بند[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]رؤیای خود را دریاب.[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]ثابت قدم باش:[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]بکوش که نا امید نشوی[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]آن گاه که گردون به مراد نمی چرخد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]و هر آن چه می توانی انجام ده[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا که از این جهان دنیایی بسازی بهتر،[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]دنیایی بهتر برای زیستن.[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]«آنا ماری ادواردز»[/FONT]​
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه عاشقانه دخيل بسته
نام تو را

حرير نرم نگاهت
بر آستان دلم

هوای چشمهای سياهت
دوباره افتاده
چو آزرم
به خیال کوچه باغ دلم

و اشک شکسته
ضريح بلوغم را
چه ناز می کند اينک
زمانه برای دلم

چه گرم گرفته
سکوتت اين تمنا را
ميان بستر شرم
به پيشواز دلم

بيا به سمت هميشه
هميشه ای رويا
به سوز
به ساز
به شفاعت
بنام دلم

بيا که کلک خيالم
کشيده نامت را
ميان دفتر رويا
بی کرانه دلم
:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
معنای سرد آدميت

سينه مالامال لبريز است ازمعناي سرد آدميت

بي تولد،بي سرانجام،كودك بي تاب گريان

فقروغارت،عشق و حسرت

بغض و نفرت، قتل عام و جرم و سرقت

گركه مي دانست آدم، كودكانش اينچنين

ازپشت، دست اهرمن را سفت مي بندند

هرگز،عشق را معني نمي كرد و نمي رقصيد با سازش:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر با خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او
یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند در من
سکوت مرگبارم را...:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
آن کس که بداند و بداند که بداند :gol: اسب طرب از گنبد گردون بجهاند
وآن کس که نداند و بداند که نداند :gol: هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
وآن کس که نداند و نداند که نداند :gol: در جهل مرکب ابدالدهر بماند
 

ghisoo_tala

عضو جدید
احتیاج
گفتم: بگو به من، ای فاحشه! که داد بباد..
شرافت و غرور تو را؟.. ناله از دلش سر داد:
کای احتیاج، زاده ی زر، مادر فساد
لعنت بروح مادر معروفه ی تو باد!:gol:
 

Similar threads

بالا