«پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند»
واقا" سهراب چقدر زیبا به زندگی نگاه می کرده است
پدر سهراب شب میمیرد و در ان زمان پاسبان ها برای اینکه بتوانند بیدار بمانند با صدای بلند اواز می خوانند
یا در جای دیگه
«رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید»
منظور از شاخه نور سیگاری بوده که رهگذر ان را به زمین می اندازد
واقا" اگر ما نیز می توانستیم چنین زیبا به زندگی نگاه کنیم چقدر با مشکلات راحتر برخورد می کردیم
بیایید به مشکلاتمان از بالا بنگریم
واقا" سهراب چقدر زیبا به زندگی نگاه می کرده است
پدر سهراب شب میمیرد و در ان زمان پاسبان ها برای اینکه بتوانند بیدار بمانند با صدای بلند اواز می خوانند
یا در جای دیگه
«رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید»
منظور از شاخه نور سیگاری بوده که رهگذر ان را به زمین می اندازد
واقا" اگر ما نیز می توانستیم چنین زیبا به زندگی نگاه کنیم چقدر با مشکلات راحتر برخورد می کردیم
بیایید به مشکلاتمان از بالا بنگریم