شعر نو

ghisoo_tala

عضو جدید
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاطی به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است:
در سایه کوه باید از دشت گذشت:gol:
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
محبوبم ،
اشک هایت راپاک کن !
زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته ،
موهبت صبوری وشکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد .
اشک هایت را پاک کن
و آرام بگیر ،
زیرا ما باعشق میثاق بسته ایم
و برای آن عشق است که رنج تلخی و درد جدایی را تاب می آوریم .
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
*آنها در بیداریشان به من می گویند :
"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی
که برساحل بی انتهای دریایی بی کرانه افتاده اید ."
و من در رویایم به آنها می گویم :
"من آن دریای بی کرانه هستم .و همۀ جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من .":gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تا به كي اي نازنين از دوريت غوغا كنم :gol: آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم
مهربانا بس كه از هجر تو ناليدم چو شمع :gol: نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم
در ديار ناكسان جايي براي ما نماند :gol: چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم
هيچ كس مانند تو قلب مرا ياري نكرد :gol: من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم
ياد آن مجنون وعشق بي سرانجامش به خير :gol: نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم
رفتي و با رفتنت ويرانه شد دنياي من :gol: صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تا به كي اي نازنين از دوريت غوغا كنم :gol: آتش اندازم به جانم شعله ها برپا كنم
مهربانا بس كه از هجر تو ناليدم چو شمع :gol: نيست كوه قاف را تا ياد آن عنقا كنم
در ديار ناكسان جايي براي ما نماند :gol: چشم پوشيدم ز تو تا ترك اين دنيا كنم
هيچ كس مانند تو قلب مرا ياري نكرد :gol: من به سان مردم دنيا تو را ياري كنم
ياد آن مجنون وعشق بي سرانجامش به خير :gol: نيست مجنون را كه يكدم شكوه ازليلي كنم
رفتي و با رفتنت ويرانه شد دنياي من :gol: صبر تا كي اي عزيز بر اين غم دنيا كنم
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست :gol: بين من وتو ولي فاصله اي نيست
گفتم كه كمي صبركن وگوش به من كن :gol: گفتي كه نه، بايد بروم حوصله اي نيست
پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف :gol: تو رفتي و دگر اثر از چلچله اي نيست
گفتي كه كمي فكر خودم باشم وآنوقت :gol: جزعشق تو در خاطر من مشغله اي نيست
رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت :gol: بگذار بسوزد دل مسئله اي نيست
 

ghisoo_tala

عضو جدید
من روز خويش را با آفتاب روي تو كه از مشرق خيال دميده است آغاز مي كنم.
من با تو مي نويسم و مي خوانم ، من با تو راه مي روم و حرف مي زنم وزشوق اين محال: كه دستم به دست توست
من جاي راه رفتن پرواز مي كنم!
آن لحظه ها كه مات در انزواي خويش يا در ميان جمع، خاموش مي نشينم موسيقي نگاه تو را گوش مي كنم.
گاهي ميان مردم، در ازدحام شهر غير از تو،
هرچه هست فراموش مي كنم...:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي، كاشكي مي ديدم شانه بالازدنت را بي قيد
و تكان دادن سر را كه عجب ! عاقبت مرد، افسوس
و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد، كاشكي مي ديدم.
من به خود مي گويم چه كسي باوركرد، جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستركرد.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
با یک دنیا غم وحسرت دل از آغوش تو کندم
دیگه حتی یه بارم من به عشقت دل نمی بندم
به آسونیه یک قصه تو از عشقم گذر کردی
دلم یک گوله آتیش، تو اونو شعله ور کردی
میونه این همه آدم شدم تنهاترین تنها
منو اینجا رها کردی تو در این گوشه دنیا
ببین بغضه شکستم رو نمی گم دیره یازوده
اگه چیزی برام مونده یه مشتی خاطره بوده
واسه این عاشق ساده یه روز مثله خدا بودی
نمی دونسته این ساده که خیلی بی وفا بودی
با اینکه دل بریدم من شکسته بال وپروازم
هنوزم توی این غربت برات معنای آوازم:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
با یک دنیا غم وحسرت دل از آغوش تو کندم
دیگه حتی یه بارم من به عشقت دل نمی بندم
به آسونیه یک قصه تو از عشقم گذر کردی
دلم یک گوله آتیش، تو اونو شعله ور کردی
میونه این همه آدم شدم تنهاترین تنها
منو اینجا رها کردی تو در این گوشه دنیا
ببین بغضه شکستم رو نمی گم دیره یازوده
اگه چیزی برام مونده یه مشتی خاطره بوده
واسه این عاشق ساده یه روز مثله خدا بودی
نمی دونسته این ساده که خیلی بی وفا بودی
با اینکه دل بریدم من شکسته بال وپروازم
هنوزم توی این غربت برات معنای آوازم:gol:
 

mmg11

عضو جدید
ستاره ای

ستاره ای تو را خواهد چید
مانند گل نسترن
شاید شعر
گره ای از تو بازگشاید

صمد نارونی
 

mmg11

عضو جدید
دریچه ها

وضع بهتر شده بود
دریچه های آرزو را کمی باز کردم
دریایی متلاطم بود
پایانی نداشت
و هر دریچه
دریچه دیگری را باز کرد
بهتر آن دیدم که دریچه ها را ببندم

صمد نارونی
 

mmg11

عضو جدید
اتفاق

هر شعر اتفاقی است در خلا
اینجا که منم
می بویمش
می جویمش
هر شعر
اتفاقی است در خلا

صمد نارونی
 

phalagh

مدیر بازنشسته
یک شب گریختم
یک شب ز شهر عشق و تمنا گریختم
دروازه های شهر هوس ها گشوده بود
دروازه بان کناره برجی غنوده بود

در واپسین سفر
با آخرین امید
از بیم آنکه باز نگردی به خانه ام
از بیم آنکه هیچ نگیری نشانه ام
بر آن لبان تشنه که رنگ رناس داشت
یک بوسه کاشتم
نیلوفرینه دیده افسانه پرورت
پلکی نمی گشود
شعری نمی سرود
در خواب ناز بود ...........

از آن شب گریز
بس روزها که بال شبان را شکسته اند
بس شام ها که رشته روزان گسسته اند
تا من ز توبه ها
یا خسته از بریدن صحرای جستجو
افسرده از شکستن پیمان خویشتن
لب تشنه از سراب گریزان آرزو
از کوره راه رفته خود باز گشته ام

اما دریغ و درد
دروازه های شهر تمنا گشوده نیست ...
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گفته بودي كه:« چرا محو تماشاي مني »؟
و آنچنان مات، كه يكدم مژه برهم نزني؟
مژه برهم نزنم تا كه زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدني.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
به سوي تو مي آيم ، چراغي مي خواهم تا روشنايي راه تاريكم باشد و اميدي شعله وركه فروزان وجود تاريكترم. به سوي تو مي آيم... اي غريب ترين واژه ي ذهن آشفته ام ، به سوي تويي كه در هر لحظه ام عاشقانه نهفته و نبض دقايق خالي از حضور اميد مني ، تويي كه به وسعت يك قلب عاشقي و به اندازه ي پاكي واژه ها صبور، خواستني ترين اشتباه چشمانم و من مي خواهمت تا ابد.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
من سراپا عشقم
من پر از تصویرم
من پراز همهمه ی شوق یک تصمیمم.
من پر از فریادم
آتشی بی تابم
دل تو جنس بهار
نخورد آتش من بر بالت!؟
تو پر از خواستنی
شعر پرواز منی
من سراپا اشکم
من پر از آغازم
من فقط عشق رسیدن به تو در خود دارم.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
راه پر پیچ و خمیست
تا در خانه ی تو
راه بسیار و دلم غرق در حسرت تو.
رهگذر نیست دلم که رود راحت و سرد
بعد تو می دانم
من فقط گریه ی تبدار غمم.:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
تو پر از رمزی و راز
چون شکفتن از خاک
من سراپا بیداد
پرم از وحشت راه.
ریشه ی تو تو زمین
ریشه ی من در باد
من تو را می خواهم
هر چه بادا بادا.:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
بار امانت

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان ایا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان ایا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟


شفیعی کدکنی
 

phalagh

مدیر بازنشسته
قاصدک هان چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّاری - باری،
برو آنا که بوَد چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب.
قاصدک تجربه های همه تلخ،
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو، فریب.
قاصدک ! هان، ولی...
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی؟ آی....
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم- اندک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
--------
اخوان ثالث​
 
آمده ام بازت ای بهار ببینم/محو تماشا.به سایه ات بنشینم/گاه چون ابری به دامن تو بگریم/گه چو نسیمی.گلت زشاخه بچینم/از چه گریزی زمن؟ستاره ی تقدیر!/ای که رقم خورده نام تو.به جبینم/:gol:
مرحوم حسین منزوی:heart:
طولانی بود بقیش ننوشتم:(
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
آمده ام بازت ای بهار ببینم/محو تماشا.به سایه ات بنشینم/گاه چون ابری به دامن تو بگریم/گه چو نسیمی.گلت زشاخه بچینم/از چه گریزی زمن؟ستاره ی تقدیر!/ای که رقم خورده نام تو.به جبینم/:gol:
مرحوم حسین منزوی:heart:
طولانی بود بقیش ننوشتم:(
کاش تشريف مي‌آورديد در "غزل و قصيده" کاملش رو مي‌نوشتيد!
:gol:
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز یادم نمیرود ..
آن روز جدایی را ..
ابتدا در چشمانم نگریست ..
و بعد نگاهش را از نگاهم دزدید ..
تا شاهد فرو چکیدن قطرات اشکم نباشد ..
من ناباورانه دور شدنش را نظاره میکردم ..
او سلانه سلانه میرفت ..
و هق هق گریه ام ..
که بدرقه ی عشقم بود ..
میخواستم فریاد بزنم :
برایم بمان ..
بمان .. تا از نوشتن کلمه ی عشق بروی گلبرگهای گل سرخ بگویم ..
اما گویی بهت وحیرت مرا زنجیر کرده بودند ..
تا صدای خشکیده در گلویم ..
در قلب عاشقم فرو پاشد ..
افسوس که او حتی نیم نگاهی به پشت سرش نکرد ..
تا ببیند چگونه بر زمین خشک ..
با قطرات یادگاری مینویسم:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
هرگز یادم نمیرود ..
آن روز جدایی را ..
ابتدا در چشمانم نگریست ..
و بعد نگاهش را از نگاهم دزدید ..
تا شاهد فرو چکیدن قطرات اشکم نباشد ..
من ناباورانه دور شدنش را نظاره میکردم ..
او سلانه سلانه میرفت ..
و هق هق گریه ام ..
که بدرقه ی عشقم بود ..
میخواستم فریاد بزنم :
برایم بمان ..
بمان .. تا از نوشتن کلمه ی عشق بروی گلبرگهای گل سرخ بگویم ..
اما گویی بهت وحیرت مرا زنجیر کرده بودند ..
تا صدای خشکیده در گلویم ..
در قلب عاشقم فرو پاشد ..
افسوس که او حتی نیم نگاهی به پشت سرش نکرد ..
تا ببیند چگونه بر زمین خشک ..
با قطرات یادگاری مینویسم:gol:

خیلی زیبا بود ، مرسی:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوی بهار

در گذرگاهی چنین باریک
ور شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهر پروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار اید
گر بهار آرزو روزی به بار اید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... کنون دست من خالی است
بر فراز سینه ام جز بوته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گل افشان بهاران بازمی خواهید
دور از لبخند گرم چشمه خورشید
من به این نازک نهال زردگونه بسته ام امید
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
و اندرین تاریک شب تا صبح
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد


سیاوش کسرایی
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
از روند اين تاپيک اصلا راضي نيستم!
در بحث‌هاي آغازين قرار بر شرحي براي هر قطعه از شعر نو بود... حالا بعضي از دوستان شعرها را بدون سراينده نقل مي‌کنند و بدتر از آن، اصلا شعرشان، نو نيست!
از اين به بعد بدون اجازه و اطلاع کاربران، هر شعري که شرايط مذکور را نداشته باشد، حذف خواهم کرد. اگر کسي هم اعتراضي دارد، خدا را شکر کند که به اخطار تهديد نکرده‌ام...:warn:
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
"عشق"

نامه ای در جیبم
و گلی
در مشتم
پنهانست
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست،
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم.


عشق جایش تنگ است.
:gol:

"حسین منزوی"
از دفتر ِ"تیغ و ترمه"


وقتی که عشق،به دیوار سینه می کوبد و بی قراری می کند و نزدیک است که به جنون بینجامد،عاشق مهجور چاره ای ندارد جز این که با دل خود گفت و گو کند و از این راه مرهمی بر او بگذارد... .
 
آخرین ویرایش:

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
سمت خيال دوست

سمت خيال دوست

ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد
سرو
شيهه بارز خاك بود
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سياه
مي زد
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد
جمله جاري جوي را مي شنيد
با خود انگار مي گفت
هيچ حرفي به اين روشني نيست
من كنار زهاب
فكر مي كردم
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است
سهراب سپهری
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
---------------------
سهراب سپهری
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا