به کجا ميرسند!
اين خطوطِ بي سرانجام
از اين شاخههايِ تُهيِ دستهام
و ...
کوتاه ميشوند شمعها و
شب تمام نميشود از ما و
چه بوسهها که گم ميشوند ميانِ حرفها و
صبح،
آفتاب، به شکلِ تو در مي آيد، مثل ماه!
رام کردن آبها
نه به سويِ اين کويرِ تفتيده
که باران و رود
راه خود را ميروند و
درختها، زنجيريِ ريشههايِ تهيدستِ خويشاند.
رام کردنِ آبها را نه،
تيزيِ تبرم آرزوست.
فالم را نه...
دستم را بگير!
ممنون !