رفتن...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهی‌ نمونده‌ ، نازنین‌ ! باید به‌ دریا بزنیم‌ !
باید از این‌ خواب‌ِ بلند ، یه‌ پُل‌ به‌ رؤیا بزنیم‌ !
راهی‌ نمونده‌ نازنین‌ ! راه‌ِ ستاره‌ سَد شده‌ !
تو امتحان‌ِ سادگی‌ ، قلب‌ِ من‌ُ تو رَد شده‌ !
راهی‌ نمونده‌ باید از بغض‌ِ ترانه‌ بگذریم‌ !
غصه‌ نخور ! ما دوتا از سایه‌ها آفتابی‌تریم‌ !
راهی‌ نمونده‌ ، رفتنت‌ آخرِ قصه‌ی‌ منه‌ !
اما چراغ‌ِ یادِ تو ، تو شب‌ِ قصه‌ روشنه‌ !
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش بودی

ای کاش بودی


تا می دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !

ای کاش بودی

و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...

ای کاش بودی و می دیدی

که چگونه بیقرار توام

بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی

بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !

و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم داشت !

 

linux_0011

عضو جدید
هر از گاهی توقف در ایستگاه بین راه فرصت خوبی است

[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] برای دیدن مسیر طی شده و[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] نگریستن به راهی که پیش روست.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] گاهی برای رسیدن باید نرفت......!!![/FONT]​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زندگی قافیه ی شعر من است [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شعر من وصف دلارایی توست [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در ازل شاید این [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سرنوشت من بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می سرایم به امیدی که تو خوانی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ور نه .....[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اخرین مصرع من [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قافیه اش مردن بود[/FONT]

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتی و قصر خيالم را فروريختی
رفتی و تاروپود عشق را گسستی
رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل
رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل
رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته
تاروپود عشق،عشق گذشته
رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين
رفتی و من ماندم وياد ان روزهای ديرين
رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان
رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران
رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها
رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران
رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها
رفتی اما،یادت ماند در دلها
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
قدم هایم را نظاره کن

می بینی ؟!

هیچ رد پایی نمانده ...

اما رد خیس حضورم

چشمانت را آزار می دهند !

ولی ...

رفتنی ها را ... رفتنی ها را چاره ای نیست ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دو چشم سیاه‌اش اشکی رها می‌لغزید
در نگاه بی‌نگاه‌اش گناهی سرد می‌خندید
وهمی آرام، سینه‌ای خالی، ذهنی ملول
در وجود بی‌وجودش شراره‌ی ابلیسی سرخ می‌رقصید
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستان گرچه اینجا لانه کرده
دلم بوی بهاری تازه می جوید
ولی هرگز نمی خواهم کسی من را خبر آرد
بهار تازه نزدیک است
من آن اندازه در قلب سیاهی زمستان مرگ را دیدم
تمام روزها را خط به خط بر شاخه صبرم کشیدم
آنقدر ماندم میان برف نومیدی
میان بی تفاوتهای بسیار چنین غربت سرایی سرد
که دیگر مژده دادن را دلم هرگز نمی جوید

دلم بوی بهاری تازه می جوید
میان هفت سین آشنایانم سکوتی بیشتر پیدا نخواهم کرد
سراغ از عشق بی اندازه دیگر نیست
و سهم قلب من آنجا نمی باشد
سراسر معنی بی مهر پوسیدن
سفره ها خالی ست از تفسیر روییدن
سؤال من هنوزم در به در دنبال پاسخ می رود
سلامم را که پاسخ میدهد از جنس تنهایی ؟

دلم بوی بهاری را تازه تنها میان برگ هایی تازه می خواهد
نه در صدسالگی های هنوز از مرگ خود لبریز
میان رستنی تازه
نه در پژمردگی های هنوز از خاطرات سرد خود سرشار
دلم بوی بهاری تازه را در جای جای خانه می خواهد
نه در پس کوچه هایی که نشان از گم شدن دارند
برای رستنی تازه
نه در انبوه ماندن ها...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر كن عشق زمین گیرشود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
شبنم مهر تو افتاده به گلبرگ دلم
صبر كن یكسره تبخیر شود بعد برو
صبر كن خیره شوم در تو كه بر پرده ذهن
ناز چشمان تو تصویر شود بعد برو
خواب دیدی كه سوار تو ز ره می آید
صبر كن خواب تو تعبیر شود بعد برو
اندكی حوصله كن پشت سرت از چشمم
كاسه ای اشك سرازیر شود بعد برو

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرچشمه رويش هايي، دريايي، پايان تماشايي.
تو تراويدي: باغ جهان تر شد، ديگر شد
صبحي سر زد، مرغي پر زد، يك شاخه شكست: خاموشي
هست.
خوابم بر بود، خوابي ديدم: تابش آبي در خواب، لرزش
برگي در آب.
اين سو تاريكي مرگ، آن سو زيبايي برگ. اينها چه،
آنها چيست؟ انبوه زمان ها چيست؟
اين كي شكفد، ترس تماشا دارد. آن مي گذرد، وحشت
دريا دارد.
پرتو محرابي، مي تابي. من هيچم: پيچك خوابي. بر نرده
اندوه تو مي پيچم.
تاريكي پروازي، رؤياي بي آغازي، بي موجي، بي رنگي،
درياي هم آهنگي
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی، دیگه وقت رفتنه
داری میری و فقط خاطره هات سهم منه

دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس
دوسداری برو ولی نامه برامون بنویس
*
به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره
به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !
به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !
به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری
به تو می رسم به آغوش ِبهاری که داری
به تو که آینه ها محو تماشات می شدن
شبای تیره چراغونی ِ چشمات میشدن
*
میتونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود ِ فردابرسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
میتونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیابری
می تونی هر جا بمونی ، میتونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنهابذاری
تومســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری
خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا میمونه
تا ابد غصه ی غربت ، تودلت جا می مونه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از نبودن تو

تا شبهایی که به یادت سحر نشد ...

از زخم هایی که به جانم افتاده است

تا لحظه ی خواستن چشمهایت

راهی نمانده است ...

اما بی تو

آرزوهایم خفه شده اند !

ذره ذره جان دادند تا به اینجا که نیستی برسم ...

مثل همین لحظه که می نویسم برایت

من مانده ام

با یادی که از حضورت ساخته ام در یادم ...

من و نبودن و نبودن و نبودنت ...

اما بی خیال !

جایی دیگر تو را خواهم جست ...

شاید جایی دیگر ، خیلی دور ، خیلی نزدیک ...!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
با برق اشکی در نگاه روشن خویش
ما را گذر می داد در احساس آهو
ما را خبر می داد از بیداد صیاد
من این میان مجذوب شور و حالت او
از راز هر نفش
با ما سخن گفت و ما
زنجیریان برج افسوس
در ما نظر می کرد و ما
سرگشتگان شهر جادو
می راندمان رندانه از آن پرده سرخ
ویرانه جنگ
رنگین به خون بی گناهان
می خواند مان مستانه
با آرامش مهر
در آبی صبح صفاهان
می بردمان از کوچه باغ دور تاریخ
همراه خیل دادخواهان
یکراست تا دربار کوروش شاه شاهان
شهنامه را در نقش هایی جاودانی
از نو شنیدیم
محمود را در پیشگاه شاعر توس
بر تخت دیدیم
در هر قدم جانهای ما شیداتر از پیش
در قلم احساس او نازکتر از مو
از تار و پود نقش ها
موسیقی رنگ
می زد به تار و پود ما چنگ
تالار می رقصید انگار
بر روی بال این همه آواو آهنگ
گفتم که این رسام مانی است
آورده نقشی تازه همچون نقش ارژنگ
آن سوی مرز بهت و حیرت
ما مات از پا می نشستیم
در پیش آن اعجوبه ذوق و ظرافت
می شکستبم
مبهوت آن همت هنر احساس نیرو
رسام بود و حاصل اندیشه او
بیرون ازین هنگامه های رنگ و تصویر
پیوند تار و پود جان ها پیشه او
دنبال این صیاد دلها
همراه آهو
ما
با زبان بی زبانی
آفرین گو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو



مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو

چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم…
 

pari.A

عضو جدید
نمي دانم چرا رفتن تو هميشه امدني هم در پي دارد؟!
بازگشته اي با همان نگاه اشنا،
با همان لبخند قديمي..

حيف
من ماه هاست كه پر كشيده ام...
حيف...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهای هیاهو ... بوق ممتد ...

چهار راه بی حوصلگی ...

چشمک‌های زرد احتیاط ...

قرمز‌ ِ ماندن ...

انگار سال‌هاست

عابری

قصد عبور از تمام تو را نکرده است ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب آغاز هجرت تو
شب درخودشکستنم بود
شب بي رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود

شب بي تو ، شب بي من
شب دل مرده هاي تنها بود
شب رفتن ، شب مردن
شب دل كندن من از ما بود

واسه جشن دلتنگي ما
گل گريه ، سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمين ، هم ستاره بد بود

از هجرت تو شكنجه ديدم
كوچ تو اوج رياضتم بود
چه مؤمنانه از خود گذشتم
كوچ من از من ، نهايتم بود

به دادم برس ، به دادم برس
تو اي ناجي تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي قلب سوگوار من

سهم من جز شكستن من
تو هجوم شب زمين نيست
با پر و بال خاكي من
شوق پرواز آخرين نيست

بي تو بايد دوباره برگشت
به شب بي پناهي
سنگر وحشت من از من
مرهم زخم پير من كو ؟

واسه پيدا شدن تو آينه
جاده ي سبز گم شدن كو ؟
بي تو بايد دوباره گم شد
تو غبار تباهي

با من نياز خاك زمين بود
تو پل به فتح ستاره بستي
اگر شكستم ، از تو شكستم
اگر شكستي ، از خود شكستي

به دادم برس ، به دادم برس
تو اي ناجي تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي قلب سوگوار من

ایرج جنتی عطایی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت

سفری که برنگشتم،گم شدم توی نگاهت
یه دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود
چشم تو مثل یه سایه ،همه جا همسفرم بود
من همون لحظه ی اول آخر راه می دیدم
تپش عشقمو تو رگهام عاشقونه می شنیدم
وای اگر،همسفرم
بعد از این در سفر
بی تو من تنها باشم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هركجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من
با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو گاهي به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي كشيدي
به خدا كه تو از نظرم نروي
چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم​

اگر مراد ما برآيد چه شود
شب فراغ ما سرآيد چه شود
به خدا كس ز حال من خبر نشد
كه به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يك نفس ز پيش چشم من
كه به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم​
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمدنت به رفتن بیشتر می ماند !

هرقدر نزدیکتر می آیی

انگار دورتر می روی !

مهمانم می کنی

به صرفِ فعلِ "تو" :

رفتم

می روم

خواهم رفت ...!

.

.

.

حالا یک نوشِ جان به من بدهکاری !!!
 
Similar threads

Similar threads

بالا