رد پای احساس ...

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


شب هاے پاییز
هزار بار عاشقانه تر از
شبهاے دیگر است
این را از صداے خش خش برگها
به زیر پاے عابرانے فهمیدم
که شب ها تنها قدم میزنند ...
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
مـــــرا کــــــه مـی شنـــــــاسـی
گـاهـــــی
شبیــــه ِ خـــودم هــــــــم نیستـــــم
فقــــــــط
زنــــــی هستـــــــم
کـــــــه تــو را عـاشقــــــانـــه دوسـت دارد...


"سمـــانـه نـــوری - میتـــرا"

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کنم که لحظه هایم
در تو ادغام میشوند ..!!!

دلم در پی نگاهت

انچنان‌سرگشته‌ی
کوچه و خیابان است که
همه شهر با صدای قدمهایم آشناست ،
بگو ...
تابه کی‌درپی تو
این شهر را قدم بزنم.؟

پاییز امد ،
تو نیامدی ، باران که ببارد
غبار نشسته بر دلم را
میشوید و باز
به انتظارت مینشینم ....
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوباره آسمان این دل ابری شده . دوباره این چشمهای خسته بارانی شده . دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم. میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند. در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا . دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند. خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود. خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است

و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است. دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ، مثل لحظه شکستن یک قلب تنها . دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید

و دوباره این دل بهانه میگیرد. به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره . آسمانی دلگیرتر از این دل خسته . یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده. خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است. تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است. دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است. آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پربسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است. هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست. میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم . دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم . اما نمی توانم… دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است، اما کسی نیست تا با من درد دل کند

کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم و آرام شوم… هیچکس نیست!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


هوا خيس است
و شهر بوی تمام خاطره های پاييز را گرفته است...
سردت كه شد،
دستانت را "ها" كن
به رسم همان روزهای بچگی....
 

hasan 69

عضو جدید
خوب است که محبت اثری داشته باشد
معشوقه ز عاشق خبری داشته باشد
کو سیخه کبابی که کشم پاره ی دل
از بهر رفیقی که صفت داشته باشد
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم یک وقت هایی ،
خودش را برای همیشه جا می گذارد!
مثلا روی پله های کثیف محل کاری که محترمانه اخراج شده،
نیمکت های چوبی سبز رنگ یک کافه ،
رو به روی ویترین مغازه ای توی قیطریه،
کوچکترین کلاس دانشکده،
خیابانی که آخرین خداحافظی هایش را کرده !
کوچه ای که هفت تا سیزده سالگی اش را در آن بزرگ شده،
پنجره ی خانه ی دختری که اولین عشقش را مال خودش کرده،
و بعد از آن هر وقت که از آنجا می گذرد ،
با دیدن ِ خود تنهای خسته اش ،
دهانش تلخ می شود ،
وبغض !
از گلویش بالا می آید.
آدم،
یک وقت هایی !
یک جاهایی ،
خودش را جا می گذارد .
آن نیمه از خودش را که در مقابل فراموشی مقاوت می کند ،
می اندازد همان گوشه کنار
و برای همیشه می رود ...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
« حسین پناهی»
اﺣــﺘﺮﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ،
ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮔﺪﺍﯼ ﻣﺤﺒﺘﯿﻢ،
ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ
ﻧﻪ ﺍﺣـــﺘﺮﺍﻡ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﺗﻮﺟـــﻪ
ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻣـــﺮﺩﻡ ﺷﺎﺩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﻓـﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلب، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند!

قلب، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود
و در پاییز باد آن را با خودش ببرد!

قلب؟
راستش نمی دانم چیست،
اما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است!

#نادر_ابراهیمی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم

امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لذّت دنیا،
داشتنِ کسى ست
که دوست داشتن را بلد است؛
به همین سادگى ..! ""
این روزها
گفتن دوستت دارم!
آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست
برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی
تا بفهمی و بفهمانی...
هر دوره گردی "لیلی" نیست...
هررهگذری"مجنون"...
و تو شریک زندگی هر کس نخواهی شد!
تا بفهمی و بفهمانی...
اگر کسی آمد و هم نشینت شد
در چشمانش باید
رد آسمان، رد خدا باشد
و باید برایش
از"من" گذشت
تا به
"ما" رسید......
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اے پریشــان حال من
جـــــــانان من
حرفے بزن...

این پریشان حالیت را با ڪہ خلوت مےکنے ؟

مجمدجواد جوانبخت
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشبختی را نمی توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی توان دزدید
نمی توان خرید
نمی توان تکدی کرد...
بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست،
و لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
پرنده ی سعادت دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی، به خیال خامی.
خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی ست در جهان که فقط با دست های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می شود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه.


نادر ابراهیمی
.
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
.
امروز هم...
بی«صبحت به خیر عزیزم»ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که
قادر بود
خورشید مرا...
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
به چند کلمه وابسته است
.
.
.

رویا_شاه_حسین_زاده
.
.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیرشد دیرآمدیﺩﻝ ڪَندهﺍم
خستـہ از ناباوري آڪنـدهﺍم
بازگـرد از عاشـقي حرفي نزن
بستہ شد درعاشقي پروندهﺍم
عشـق در من مُرده و اینجا دگر
من فقط یڪ نفرتِ ڪوبندهﺍم
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور گردنش شال پیچیدند و

سرش کلاه گذاشتند و

رفتند....

کسی نفهمید

همین محبت ها آدم برفی را آب کرد...!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه‌ی مداد رنگی‌ها مشغول بودند

به جز مداد سفید

هیچ کسی به او کار نمی‌داد

همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمی‌خوری...!"

یک شب که مداد رنگی‌ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند

مداد سفید تا صبح کار کرد

ماه کشید...

مهتاب کشید...

و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک‌تر شد

صبح توی جعبه‌ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست،
مقصر دل دیوانه ماست...!

قیصر امین پور
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اسمش چیست؟
این حس،
این حال؛
همین ڪه وقتے به تو فڪر میڪنم...
از گوشه ے لبهایم لبخند چڪه میڪند!

اسمش چیست؟
این ڪار،
این رفتار؛
ڪه نشسته ام و تو را مو به مو مرور میڪنم و عطر موهایت گیجم میڪند؟

اسمش چیست؟
این رویا،
این خیال؛
ڪه تو از دور مے آیے و انار هاے باغ شعرم...
ڪال ڪال، سینه چاڪ میڪنند؟
اسمش را...
چه بگذارم ڪه تو،
دوستت دارم معنے اش ڪنی؟
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
آی نیلوفر... و تو چه زیبا در کنج مرداب می رویی و چه حیف که همگان خیال می کنند که تو میخواهی نشان دهی در سختی ها هم می شود زیبایی آفرید
و نمی دانن که تو می رویی چون عاشق هستی عاشق مرداب هستی و من میدانم دلیلش چیست... چون هر چه که هست مرداب تنها جایی است که تو را گرم در آغوشش فشرده است
 
آخرین ویرایش:

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید برای بزرگ شدن زود بود..

شاید باید کوچک می ماندیم
تا 20 سالگی..،تا 30 سالگی
تا 60 سالگی اصلاً..

کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم
مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن
خنده مان می گرفت

دویدنمان از سر شوق بود
و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی

درد ها با بوسه ی پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد...

ما قد کشیدیم،
ولی بزرگ نشده بودیم
و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم،

آدم ها را دیدیم که می دوند،
خسته می شوند، گریه می کنند،
هل می دهند، زمین می خورند،
بلند می شوند،
باز می دوند می دوند و می دوند...

تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم
تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟
چرا باید بدوییم؟
اگر ندویم چه میشود؟

تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم...
که یک نفر، دو نفر، ده نفر لگدمان کردند و رد شدند،
وقتی که خوب له شدیم؛
نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود،
یقه مان را گرفت،
بلندمان کرد و گفت :
"پاشو...زندگیه...باید بدویی.."

خدا خیر بدهد نفر هزارم را..
ما می دویم...
با کفش هایی که هنوز بندش باز است...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست صافکارها را دیده اید؟
زمخت و سفت، اما صاف و صیقلی،
و "حساس"
از بس که سمباده کشیده اند به جان فولاد، از بس که سختی دیده اند!
دل آدم های "غمگین" هم همین است، صاف و صیقلی، اما حساس و حساس و حساس!
مبادا سختی کنید، اینها خوب میفهمند، اما بد ناراحت میشوند، خیلی بد!

جواد_داوری
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا