روزی ،
در آن ــ دور سالها ــ
درگوشه ی حیاط
باغچه ای را
نقاشی
کرده ام
روزی ،
در آن ــ پارسالها ــ
که دانه ی گیلاسی . . . از
میان انگشتان مادر
در پائیز باغچه سقوط کرد ،
ــ شد همه امیدم ــ
تا . . . روزی ،
در این ــ امسالها ــ
زیر چتر شکوفه هایش
بنشینم . . . بنویسم :
محبوبم ،
فردا تو می آیی
و من از کتاب چشمانت
خواهم آموخت
زیبا نوشتن را
خواهم آموخت
از شوق گریستن را
فردا تو می آیی
و من در طوافی عطر آگین
بوسه خواهم زد
بر ضریح چشمانت
ــ همه ــ ،
حتی خدا می داند !
برای من . . . بهار
از همانجایی آغاز می شود
که تو می آیی
فردا که آمدی
از خود ِ خدا بپرس ؛
خدا ، همه جا بود
مثل نبودنت . . . وقتی که نبودی ،
نبودنت
همه جا بود .
در آن ــ دور سالها ــ
درگوشه ی حیاط
باغچه ای را
نقاشی
کرده ام
روزی ،
در آن ــ پارسالها ــ
که دانه ی گیلاسی . . . از
میان انگشتان مادر
در پائیز باغچه سقوط کرد ،
ــ شد همه امیدم ــ
تا . . . روزی ،
در این ــ امسالها ــ
زیر چتر شکوفه هایش
بنشینم . . . بنویسم :
محبوبم ،
فردا تو می آیی
و من از کتاب چشمانت
خواهم آموخت
زیبا نوشتن را
خواهم آموخت
از شوق گریستن را
فردا تو می آیی
و من در طوافی عطر آگین
بوسه خواهم زد
بر ضریح چشمانت
ــ همه ــ ،
حتی خدا می داند !
برای من . . . بهار
از همانجایی آغاز می شود
که تو می آیی
فردا که آمدی
از خود ِ خدا بپرس ؛
خدا ، همه جا بود
مثل نبودنت . . . وقتی که نبودی ،
نبودنت
همه جا بود .