رد پای احساس ...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها پابه پای انتظار راه می رفتم

تا دریا را ، از نگاه تو بشنوم



راستی

باران خنده هایت چه بی صداست

رنگین كمان دلت كه ظهور می كند ،

پاییز

رویای پیر جنگل می شود

سرخ ، سبز ، نارنجی و زرد

...

اما

حالا

از آن همه ترانه آبی -

من مانده ام و

ستاره چشمان تو -

و اجاق سرد شعر هایم ...
 

*mahda*

عضو جدید
به عقب که برمی گردمرد پایی از ساعت ها انتظار پشت بوق ممتد زندگی را میبینم ولی امروز بوق ممتد زندگی ام را شخص دیگری اشغال کرده.
ای کاش همیشه پشت بوق ممتد تلفن زندگی منتظر می ماندم ولی این لحظه را نمیدیدم......:cry:
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند گل آفتاب‌گردان کوچکی را که عاشق باران شده بود!
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر رنگ ترين خيالم را به غليظ ترين پک سيگارم مي سپارم اين بدرقه ي خاطرات توست
يادم تو را فراموش نه...نميکند
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیراهن نگاه مرا مکش از پشت
که بر می گردم
و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه
چنان به خود می فشارمت
که هفتاد و هفت سال تمامباران ببارد و گندم درو كنيم...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز



من یک سیلــی به تو بدهکــارم

وقتــی آن همــه تمبر دوستت دارم روی گونــه ات چسبــاندم

وقت رفتنت باید مهر "باطـــل شد" رویشان میزدم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



من "تــــــو" را به دلم قول داده ام
نگذار بد قول شوم ..


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به پیچ و تاب زلف و موی دلدار
هزاران دل شده زار و گرفتار

کشم دستی به تاب جعد مشکین
چو آن مطرب زنم با زخمه بر تار
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
قـــلــبم را عــــــصب کـــــــــشــــــــی کرده ام !.!.!

دیگـر نه از ســـــــــردی نگـــــــــاهی می لرزد . . .

و نـه از گرمــــــــی آغوشــــــــی مــــــــی تپد . . .
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما رو باش خیال می کردیم همیشه یکی رو داریم
یکی که به وقت گریه سر رو شونه هاش بذاریم

ما رو باش خیال می کردیم که یکی به فکرمون هست
میون این همه وحشت توی این کوچه بن بست

ما رو باش دل به کی بستیم چشم به راه کی نشستیم
ما که واسه خاطر تو قرق ماهو شکستیم

وقتی خورشید حقیقت از خواب قصه برآشفت
تازه فهمیدم چه آسون چشم تو به من دروغ گفت

هاج و واج رد نگاتو به گلای قالی دوختی
بگو اون همه عشقو به چه قیمتی فروختی؟

تو به فکر من نبودی توی گرگ و میش مهتاب
حتی اندازه چشمی که یهو می پره از خواب...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویی که باران هم عاشق تو شده..
مانند من...!!!
چون اینروزها هم من کمتر بیرون میروم...
و هم دیگر باران نمیبارد!!!

 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
بجای اسم تو

سه نقطه ميگذارم...

جای احساسم به تو

سه نقطه ميگذارم...

بجای تمام دلتنگی هايم

سه نقطه ميگذارم…

نگاه ميکنم و ميبينم

زندگی ام پر شده از

نقطه ها…

پر شده از تو…
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تمام "امن يجيب" هاي دلم را

گره زده ام به كلماتت


و روانه آسمان كرده ام


خاتون، خوب، خواب و خاطره !


من مطمئنم خدا تو را براي دلم نگه مي دارد
 

sougmad

عضو جدید
ببخش مرا که گاه دلم می گیرد

و مأوایی جز تو ندارم که با وی در میان بگذارم...

ببخش مرا که از خیلی از چیزها آزرده می شوم

و تنها به تو می گویم...

ببخش مرا که توان شکر کردن ندارم که آن همه خیر

که به من بخشیدی را شکر گذارم


دلتنگِ حدیثِ رفتنم

من

جا مانده ام...!


شاید خواب بوده ام...

شاید در واژه ها گم شده بودم...

امّا

من تو را در همین واژه ها پیدا کردم

تو آن حقیقتِ آشکاری هستی که همیشه

در خانه ی دلم جا داری

و تو فراتر از همه ی کلماتی

خداوندا

با تو سخن می گویم

تویی که محرم تمام اسرارم بوده و هستی


می روم و می روم

تند.....

امّا

آرام می رسم...

می رسم به آستانه ای که سال هاست آنرا گشوده ای

تا مرا عبور دهی از خاک به عرش.......



الهی! بگیر از من هر آنچه را که می گیرد تو را از من......
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش بار غم دل لبریز شد

خنجر غصه ی قلبم تیز شد
غنچه ی اشکم شکفت و هیچ کس
می نیامد سوی دل فریادرس
هیچ کس محرم راز دل نبود
گشته سینه از سیاهی ها کبود
دل بریدم از همه کس در زمین
دست ها سوی خداوند امین
ای خداوند کریم و مهربان
ای که هستی آشنا بر هر زبان
می تپد از درد قلب خونالود من
کیست مونس مرا در روح و تن
گر تو یاری در همه وقت و زمان
بر کنارم باش، تا سحر با من بمان
دستی بکش بر سر و گیسوی من
در سکوت شب به من حرفی بزن
یا مرا از غصه و غم کن جدا
یا که روحم گیر و آرامم نما
یا انیسی بگذار تو در برم
تا کشد دست نوازش بر سرم
مهربانی که شود همدم مرا
تا به هنگام سفربرآن سرا
لحظه ها می رفت بر سطح زمان
همچو اشک برچهره ی پاکم روان
ریختم آب از دو چشمه بس کلان
تا شدم من دریکی خواب گران
چون دوباره باز کردم مردمان
از بلندی ها شنیدم من اذان
مونسم را یافتم من در برم
دو فرشته ایستاده بر درم
شکر گوی ایزدِ یکتا وجود
پاسخش را یافتم آن دم چه بود
ای برادر مغتنم دان بی کسی

قلب خود را کن برای او تهی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا