عاشقم
اهل همین کوچه بن بست کناری
تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا
کوچه کجا
من کجا
پنجره باز کجا
عشق کجا
طاقت اغاز کجا
تو به لبخند و نگاهی
من دلداده به اهی
بنشستیم تو در قلب و
من خسته به چاهی
گنه از کیست
از ان پنجره باز
از ان لحظه اغاز
از ان چشم گنه کار
از ان لحظه دیدار
کاش میشد گنه پنجره و لحظه و چشمت همه بر دوش بگیرم
جای ان یک شب مهتاب تو را سخت در اغوش بگیرم
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.
عصرها
زندگی
شبیه دلتنگیهای عاشقانه است
باید کنار
یک فنجان گرم وشیرین نشست
وخاطرات خوب زندگی رامرورکرد
بی هیچ قضاوت وحسرتی
همینکه خوبی ها
یادمان مانده نعمت بزرگیست.
وقتی کســـــی در کنـــــــارت هست
خوب نگــــــاهش کــــن
بـــــه تمــــــــام جــــزئیــــــاتــــــــش
به لبخنـــــد بین حرف هایش
به سبــــــــک ادایـــــــــ کلمـــــــــاتــــــــش
به شیــــــــوه ی راه رفتنــــــــش، نشستنـــــــش
به چشـــــم هایش خیره شو
دست هـــــــایش را به حافظــــــه ات بسپار
گاهی آدم ها انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سَرسَری را هم به دلت میگذارند !
بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست
امّـــــا...،؛
آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست،
اقیــــانــــوس محبّـــت است.
بعضیها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست ،
امّــــــــــا .....
سخن که میگویند، در جادوی کلامشان غرق میشوی
بعضیها قد و قامتشان معمولیست
امّــــــــــا.....
حضورشان تپش قلب می آورد
بعضیها خیلی معمولی هستند
امّـــــــــا ....
همین معمولی بودنشان ، است که در کنارشان به ارامش میرسی
فقط آرامش مهم است.
ثروت،شهرت،زیبایی و جمال...
همه عادی میشوند
فقط قلب آدم هاست که اهمیت دارد
یک روز نباشد
سبب میشود یک نفر در انتهاییترین نقطهی قلبم زانوانش را در بغل بگیرد و غمگین باشد،
برای اتفاقی که اصلاً معلوم نیست چه وقت رخ میدهد!
اینطور نبودم،
پیشتر از اینها فکر میکردم نهایتش من زودتر از همهی آنها که دوستشان دارم،
نباشم،
این اتفاقِ سختی نبود.
امّا حالا هر لحظه نگرانم!
اتفاقِ بدیست اینگونه ترسیدن،
فهمیدن و درک واقعیت، بزرگ شدن!
زندگی خلاصه ایست از :
ناخواسته به دنیا آمدن !
ناگهان بزرگ شدن !
مخفیانه گریستن !
دیوانه وار عشق ورزیدن !
و عاقبت در حسرتِ
آنــچه دل میخواهد و
منطق نمیپذیرد، مُــردن ...!
این روزها همه از رابطه حرف می زنند اما چرا کسی نمیگوید وقتی کسی میخواهد برود اصلا چرا ادمهایی که قصد رفتن دارند اینقدر خوب مجابت میکنند که ماندنی تر از انها وجود ندارد اما خیلی ساده با لبخند بر لب میگویند خدانگهدار
امروز هم می خواستم بگویم
"دوستت دارم"...
درست مثل دیروز، یا حتّی قبل تر...!
امّا نمی دانم چرا یک روز می شود "سلام"،
یک روز می شود "مراقب خودت باش"،
یک روز می شود...
هیچ، بگذریم...!