آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است.
اما وقتی به آن می رسد می بیند که هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده،
دورِ چشمهایش چین افتاده،
پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند...
" ناهید طباطبایی _ چهل سالگی "
...و از همه بدتر ار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند ». پیری فقط یک صورتک ِ بد ترکیب است که با یک من سریش می چسبانندش روی صورت آدم،ولی آن پشت جوانی است که دارد نفسش می گیرد.بعد یک دفعه می بینی پیر شدی و هنوز هیچ کدام از کارهایی که می خواستی نکردی...