دنبال وجهي مي گردم
که تمثيل تو باشد
زلالي چشم هات
بي پاياني ي آسمان
مهرباني ي دست هات
نوازش گندمزار
و همين چيزهاي بي پايان
نمي دانستم دلتنگيت
قلبم را مچاله مي کند
نمي دانستم وگرنه
از راه ديگري
جلو راهت سبز مي شدم
تمهيدي ، تولد دوباره اي ، فکري
تا دوباره
در شمايلي ديگر
عاشقت شوم
گفته بودم دوستت دارم ؟
تلــــــــــــــــــــخ خنده هام تلـــــــــــــــــخ مشروبم تلــــــــــــــــــــخ زندگیم تلــــــــــــــــــــــــــــخ میون این همه تلـــــــــــخی دلم تنگ شده واسه شیرینی یه نگاهـــــــــــــــــت لعنتی
زمین قانون عجیبی دارد،
هفت میلیارد آدم و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی
و خدا نکنه که آن یک نفر تنهایت بگذارد،
آنوقت حتی با خودت هم غریبه میشوی . . .
نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!…
اصلا همه را پاک کن …
هر آنچه از من داری…
از من که چیزی کم نمی شود……
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید…؟!نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!
نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست…!
نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی
من پروانه ای می شناسم
که وقتی شب بوها می خوابند
زیر باران ماه
برای گل سرخی که خواب دیده است
قدم زنان شعر می گوید
و با طلوع یاس ها
از بیراهۀ آفتاب
با کفش های پر از دلتنگی
به خانه بر می گردد
دوست داشتن ات رازی ست
که تنها
شبُ بارانُ پنجره می دانند !
عشق پیراهن بلندی دارد
که تنت را سراپا!
و دنباله ی بلندتری...
تا بکِشد بر کفِ هر خیابانی که بر آن شومعشق پیراهن بلندی دارد
تو که باشی
ابریشم است که نرم می نوازاند
تو که نه
چهل تکه ی زبری که خِس...
خِس...
خون...
بر کفِ هر خیابانی که بدان فرار کنم
.
.
.
مهدیه لطیفی
آه ای شاعر خوب عصرتان سیری چند ... تعداد ، صورت مسأله را تغییر نمی دهد حدس بزن چند بار گفته ایم و شنیده نشده ایم چند بار شنیده ایم و باورمان نشده است چند بار ... پدرم می گفت : پدر بزرگ ات ، دوستت دارم را یک بارهم به زبان نیاورد مادر بزرگ ات اما یک قرن با اوعاشقی کرد
توی این دنیای بیحاصله بودن با همه شکستگیهای دل من با همه تلخی قصه تو و من من که حیفم میاد از گلایه کردن ارزش گلایه من بیش از اینهاست نه برای اون کسی که اهل سوداست کسی که لحظه به لحظه رنگ دنیاست من ساده به خیالم از خود ماست سهم من از تو چه بوده غیر آزار تویی که دنیا برات شده یه بازار من تو رو به چشم یاری دیده بودم تو من رو اما به چشم یه خریــــدار ارزش گلایه من بیش از اینهاست نه برای اون کسی که اهل سوداست تو رو باید میشناختم که هزار تا چهره داشتی روی احساس و دل من داشتی قیمت میگذاشتی تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست چینی شکسته دل دیگه پیوند شدنی نیست
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم