رد پای احساس ...

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی ست دیگر...

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،

همه سازهایش کوک نیست ،

باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،

حتی با ناکوک ترین ناکوکش،

اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وجودم کسی هست !

به وسعت تو ....

که هر شب موهایش را شانه میزند

و هر شب یاد آخرین نگاه تو...آوار میشود...بر تنهاییم!

بر بی کسی این اتاقم...و من با خودم فکر میکنم...

حریمِ کدامین خیال را شکسته ام

که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟

باور کنی یا نه

باشی یا نباشی

دوستت دارم
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرعتم را کند کردم

چشمام رو به چشماش گره زدم

همه توان و فکرم رو گذاشتم رو قدمهام

آروم اولین گام رو برداشتم

یه صدای تو قلبم بهم گفت :

« تا قله راهی نیست »

خدا رو در کنارم حس کردم

مثل همیشه ای که بود
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها احساس میکنم باران بهترین سر پناه برای دلتنگیهای من است
دلم کمی باران میخواهد
کمی باران تا خیس شوم خیس خیس
هوس یک کوچه تنها کرده ام
دلم نمیخواهد باران قطع شود
دلم میخواهد همچون باران بغضم را خالی کنم
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست ؟!!!
همین حسه مـــــــــــبهم نــــــــــفس گیری ،
که دامـــــــــــــــــــــــــن گیرمان مـــــــــــــیشود ...
وقتی چــــــــــــــــیزی را ،
کـــــــــــــــــــــــــسی را ،
جایی جــــــــــــــــا گذاشته ایم !!!
همان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگیس ...؟؟؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
از لحاظ ِ قوانین علمی
عطر ِ تو نباید بماند این همه سال،
و من
نباید مست باشم از بوی تو هنوز...
از لحاظ قوانین علمی
من
زنده نیستم ....

پ-ن: چه سرشارم از عطر تو......

(از مجموعه اشعار کامران رسول زاده - نشر مروارید )
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]چه دیر فهمیدم عاشقی غزل نیست
شعری سپید است که مرتب فرم عوض میکند…
و تو قرار نبود قافیۀ من باشی
تنها قرار بود
با من در این ستایش ترکیب شوی…
چه دیر فهمیدم چقدر دوستت دارم
ای غزل بی وزن و قافیۀ من…​
[/h]
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضـــی چیــــز هـــا رو بـــایـــد بنــــویسـیم

نـــه بــــرای اینکــــه همــــه بخـــونـــن و بگــــن " عالیـــــه "

نـــــــه ...

فقط برای اینکه..........

بــــرای اینکــــه خفــــه نشــیــم همیــــن
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺧﺪﺍﯾــــــــــــــــــــــــﺎ ...
ﮔـــــــــــﺮﯾــــــــــﺴﺘــــﻢ
ﺑـــــــــــــــﺮﺍﯼ ﺍﻭ ...
ﺍﺯ ﺗـــــــــــــﻪ ﺩﻝ !
ﺍﻣــﺎ ...!
ﺗــــﻮ هم ﺑــــــــــــــــﺎﻭﺭﻡ نکردی...
ﺧــــــــــﺪﺍﯾــــــــﺎ ...
کاش به او میگفتی ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤـــــــــــــﺶ ...
ﺣﺘـــﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻓﻘﻂ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑود...
ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻪ ﺑﺪ که با او همه چیز خوب بود
ﺣﺘـــــﯽ ﺍﮔﺮ ندانسته ﺑﺪﻯ ﮐــــــــﺭﺩ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ... میگفتی ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤــــــــــــﺶ !...
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮔﺬﺷــــــــــــﺖ ..
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ مـن فقط ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﺎﺩﻡ...
بگو ﺑـــــــــﻤـــــــــاند!!!
بخواه ﺑــــــــــــــــاشد!!!
ﮔــﺬﺷﺘـــــــــــﻪﻣﻬــــــــﻢ ﻧﯿـــﺴﺖ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤش خدایا ...
خـــــدایا می شنوی
اگـر تو بخواهی همه چیز حل می شـود!!!!
همـــــه چیـــــز ...
بخـواه،...
من او را دوسـت دارم می شنوی؟
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
از لحظه ای که چشم باز میکنم کار شروع میشود
نظارت و برسی کیفیت تک تک اعضای بدن
قلب … چشم … گوش …
مبادا ذره ای از عاشق تو بودن منحرف شده باشند . . .!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين روزها
كلمات با ترديد از ذهنم مي گذرند


و شعر در كسالت انگشتانم تكثير مي شود.


كجاي خود ايستاده ام...


بگو!...


كه روياهایم نيز قد به كشيدن نمي دهند


و در معصوميتي مطرود پير مي شوند.


اين روزها


ديگر بوي سيب هم


وسوسه ام نمي كند...!


 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای عشق را شنیدم
از باران

از آویشن

از خورشید

و تورا از کلام عشق شنیدم تا که شناختم

چه زیبا
چه معصوم
چه نجیب

و با تو قدم زدم در سکوت شب ،

در زیر باران خدا !..

و هردویمان گوش دادیم

به نوای دلنشین باران ،

به آواز پاک عشق

که می آمد از دل پاک آسمان

و آسمان گوشه ای از

دل خدا بود
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
 
آخرین ویرایش:

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب اشکهایم
سفری را آغاز میکنند
از چشمهایم
تا زیر چانه ام
من هر وقت سادگی میکنم
اشکهایم چمدان سفر میبندند
لعنت به من
لعنت
م.
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خندم !
تظاهـــــر به شادی میکنم !
حرف میزنم مثل همه ...
اما ...
خیلی وقت است مرده ام !
خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیـرم !
دلم می خواهد ببارم ...
و کسی نپرسد چرا ... !
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زخم های بی نظیری به تن دارم

اما تو بهترینشان بودی


عمیق ترینشان

عزیزترینشان!

بعد از تو آدم ها


تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم

که هیچ کدامشان


به پای تو نرسیدند


به قلبم نرسیدند .

میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه را هم برایت خواندم….
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانت را براي زندگي مي خواهم

اسمت را براي دلخوشي مي خوانم

دلت را براي عاشقي مي خواهم

صدايت را براي شادابي مي شنوم

دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم

عطرت را براي مستي مي بويم

خيالت را براي پرواز مي خواهم

و خودت را نيز براي پرستش
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکـــــــــــــــــــــایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…

دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…

زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…

گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خستــــــــه تر از همیشــــــــه ام

طاقت نمیخواهم دگـــر

میخواهم برَوَم

میخواهم برَوَم شاید آنجا اینگونه نباشد

شاید آنجا یادَم نیاید که تو بودی

که تو کیستی

که تو . . .

اصلا شایـــد آنجا من، من نباشم و دیگری شَوَم

آری اینگونه بهتر است

طاقت نمیخواهم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا