خودت را جای من بگذار؛دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم راکسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد؛همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگزنفهمیدم؛که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه ؛آتشی دیدم
که خشک وترنمی فهمد به چندین جورمی گیرد
تمام دلخوشی من ؛همان تور سفیدی بود...
همان پیراهنی که بویی از کافورمی گیرد
کلاف سرنوشتِ من؛به دستان تو وامی شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد...
تو رفتی ودل این ماهی تنها برایت مُرد...
ودستِ وحشی اورا کسی با تورمی گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی ازچشم ِقشنگت نور می گیرد
ببین برگرد اینبارو...خودت را جای من بگذار...
بدون چشم های تو.....دلم بد جورمی گیرد.........
تقریبا شبیه دوستت دارم شده ای.اخمهایت درهم است
اوقاتت تلخ
در قلبت در فکرت دیگر فقط خدا می داند چه می گذرد
گاهی بی محلم میکنی گاهی تشر میزنی گاهی هم اشکهای مرا که میبینی فقط نگاهم میکنی
ساکتم توجیهی ندارم اما من پیراهنت را از پشت گرفته ام
برای نرفتنت معجزه میخواهم معجزه...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
M | *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** | ادبیات | 2235 |