رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در تنگاهی
هر زندگی
میشود
لبخندی زد
اما
شاید ندانی
لبخند گاهی
درد میدهد
اما
گاهی
یک نفر
با همین لبخند
جان میگیرد
پس بی اعتنا به
حرفها
به تمام
هستی
لبخند میزنم
تا انکه
خسته هست
انکه دلش گرفته
انکه
نامردیها را دیده
با همین
لبخند
ارام گیرد
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اونی که گفته : دوری و دوستی

یا طعم دوستی رو نچشیده

یا درد دوری نکشیده...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی
آدم
دلش
فقط
یک “دوستت دارم” می خواهد
که نمیرد !
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتے پــــس از مدتــــ هآ بے خبرے
بے آنکھ سرآغے از این دل آوآرھ بگیرے
میگویے : دلم برایت تنگــــ است ..
یا مرا بھ بازے گرفتھ اے
یآ معنے وآژه هایت رآ خوب نمیدآنی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
دلم فقط
یک چیز
میخواهد
دوستت دارمی
که واقعا
از ته دل باشد
ان
هم
بی مرگ
هر چند
کم
ولی حداقل
انقدر
اتشین نباشد که
زود
خاموش شود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی بی صدا نگاهت میکنم …
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ،
شاید اگر بغضم فرو نشیند
صدایت کنم …
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همینکه
نگاهم میکنی
همینکه
حواست به من
هست
از تو ممنونم
اما
بغضت
را نمیتوانم
ببینم
اگر تو بغض کنی
من
هم بغض میکنم
 

sshimaa

عضو جدید
هروقت خرابم

دلم میخواد اسمونو نگاه کنم رد پای ابرهارو دنبال کنم
یادم بره چی بودم و الان کی ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودت را جای من بگذار؛دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم راکسی بازور می گیرد

همه گفتند عاشق شد؛همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگزنفهمیدم؛که چشم شور می گیرد

تمام عمر عشقم را شبیه ؛آتشی دیدم
که خشک وترنمی فهمد به چندین جورمی گیرد

تمام دلخوشی من ؛همان تور سفیدی بود...
همان پیراهنی که بویی از کافورمی گیرد

کلاف سرنوشتِ من؛به دستان تو وامی شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد...

تو رفتی ودل این ماهی تنها برایت مُرد...
ودستِ وحشی اورا کسی با تورمی گیرد

مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی ازچشم ِقشنگت نور می گیرد

ببین برگرد اینبارو...خودت را جای من بگذار...
بدون چشم های تو.....دلم بد جورمی گیرد.........
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را به خاطر می آورم،
‫آن گاه که در قاب خاکستری یک روز بلند
‫دستانت را به نهایت گشوده بودی،
‫به نشانه آغوشی
‫برای من که نگاه ماتی بودم و لبخندی کال
‫در قابی آویخته به خوابی دراز.
‫تا بسیاری سالها بگذرد
‫و راز های بسیار فراموش شوند
‫در نگاه گنگ تصویر هایی که سخن نمی گویند
‫تا به دیگر روز, که سهره ای به دشتی دور آن آواز به سینه ای تمام بخواند
عشقی بشکفد دیگر بار
‫و آغوشی راز بگوید در تصویر تازه‌ای.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی ،

باز هم به هم خواهیم رسید...

زمین بیهوده گرد نیست !!!!!!!!
 

sshimaa

عضو جدید
خودت را جای من بگذار؛دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم راکسی بازور می گیرد

همه گفتند عاشق شد؛همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگزنفهمیدم؛که چشم شور می گیرد

تمام عمر عشقم را شبیه ؛آتشی دیدم
که خشک وترنمی فهمد به چندین جورمی گیرد

تمام دلخوشی من ؛همان تور سفیدی بود...
همان پیراهنی که بویی از کافورمی گیرد

کلاف سرنوشتِ من؛به دستان تو وامی شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد...

تو رفتی ودل این ماهی تنها برایت مُرد...
ودستِ وحشی اورا کسی با تورمی گیرد

مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی ازچشم ِقشنگت نور می گیرد

ببین برگرد اینبارو...خودت را جای من بگذار...
بدون چشم های تو.....دلم بد جورمی گیرد.........


اخمهایت درهم است
اوقاتت تلخ
در قلبت در فکرت دیگر فقط خدا می داند چه می گذرد

گاهی بی محلم میکنی گاهی تشر میزنی گاهی هم اشکهای مرا که میبینی فقط نگاهم میکنی
ساکتم توجیهی ندارم اما من پیراهنت را از پشت گرفته ام
برای نرفتنت معجزه میخواهم معجزه...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خورشید را می‌دزدم
فقط برای تو !
می‌گذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می‌گویم چقدر دوستت دارم !
فردا تو می‌فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می‌دانم !
آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمی‌شود ؟
این شب چقدر طول كشیده ...
چرا آفتاب نمی‌شود ؟
یكی نیست بگوید خورشید كدام گوری رفته ؟
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: :

شل سیلور استاین
 

hasan 69

عضو جدید
دلتنگم و این درد کمی نیست که پشت هیچ خط تلفنی صدای تو نیست
دلتنگم و این درد کمی نیست که رو بر می گردانم و جای تو خالیست
خیلی دلتنگ شده ام!
اما
نمیدانم خیلی را چطور بنویسم که خیلی خوانده شود ......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی انقدر دل تنگ میشوم
که
نه
صدای میتواند ارامم کند
نه قطرات اشک
نه
هیچ چیز دیگر نمیدانم
اصلا
خودت بودی
میتوانستی
ارامم کنی
یا انکه تو هم
مثل همیشه
شانه ای بالا میانداختی
و دور میشدی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا برنمیگردی؟
شانه های شب خسته است از سنگینی سرم که بر شانه هایش می بارد
باد می نالد از سوز ناله هایم
بوف ها خوشحالند که شوم تر از آنان هم هست و مرا می خوانند
شبتابها رد جوی های اشکم را بر گونه روشن میکنند
بالشم دگر تاب ندارد که این جوی اشک را پنهان کند
زانوهایم توان کشیدن نعش بی امیدم را از دست داده اند
چرا برنمیگردی؟
 

جاده

عضو جدید
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد...
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی...دنیا سراسر سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی...
به خدا مثل تو تنهاست بخند...
 

جاده

عضو جدید
ﺎ ﻣﻦ ﺑﺨﻨﺪ

ﺣﺘﯽ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﻴﻜﻨﯽ

ﺑﺎ ﻣﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻦ

ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯽ

ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻳﺒﺎﻳﻴﻬﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺷﺮﻳﻚ ﺑﺎﺵ

ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺘﻴﺰ ﻛﻦ

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻳﻢ

ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺷﺮﻳﻚ ﺑﺎﺵ

ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻳﺎﺭﯼ ﺍﻡ ﻛﻦ

ﺑﻴﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نماز آیات می خوانم هر روز از هراس ندیدنت .
وحشتی دارد نبود وحشیانه ترین انقراض تاریخ و این که گفته ام توصیف چشمانت بود .
بانو جان ... بانو ... در کرانه آسمان ، وقتی ابرها به لج بازی از رنگها در هم می پیچند
برای من لبخند بزن
و بگذار در قاب چشمانم عکسی از تو بگیرم ، کنار ابرها .
انگار ایستاده باشی تا با آسمان عکس دسته جمعی بگیری و چه سنگین می شود

... چشمانم بعد از این قاب
و مدام ... مدام ... خواب به چشمم می آید که تو را بیاورد که داری می خندی ، می دوی
و من به آسودگی نگاهت می کنم
و چه عالی می شود بدانم نه کسی منتظرت هست و نه کسی منتظر خنده هایت .
نماز آیات می خوانم هر روز از هراس ندیدنت .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اخمهایت درهم است
اوقاتت تلخ
در قلبت در فکرت دیگر فقط خدا می داند چه می گذرد

گاهی بی محلم میکنی گاهی تشر میزنی گاهی هم اشکهای مرا که میبینی فقط نگاهم میکنی
ساکتم توجیهی ندارم اما من پیراهنت را از پشت گرفته ام
برای نرفتنت معجزه میخواهم معجزه...
تقریبا شبیه دوستت دارم شده ای.

هر وقت که می بینمت منتظرم یه هو در میان حرفهای عادیمان در آیی که دوستت دارم .

من تقریبا کمی بی تفاوتی ذانی در مورد حرفهای احساسی دارم و این به آن معنا نیست که دوستت ندارم .

از تو ترسیدم به عکس هایت که نگاه می کنم ، در تو چیزی شبیه ... انتقام نهفته است که داری با ابزار محبت انجامش می دهی .

من به عکس تو دست می کشم تو به عکس من از من دست می کشی .

تقریبا شبیه دوستت دارم شده ای .
 

جاده

عضو جدید
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه محصور وجود
من اگر در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
تک و تنها به خدا می شکنم
به خدا می شکنم..
 

جاده

عضو جدید
روز اول با خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و تردید
روز سوم هم گذشت اما
برسر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندان بان خودم بودم
آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های و هوی میکرد
مشت بر دیوارها می کوبید
روزنی را جست و جو میکرد
میشنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی؟
در میان گریه می نالید:
دوستش دارم نمیدانی؟
روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
درمن
حسی
از تعلق وجود دارد
تعلق به
تو
تا بدانی
تو تنها
عزیز کرده
قلبم
هستی
 

جاده

عضو جدید
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه محصور وجود
من اگر در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
تک و تنها به خدا می شکنم
به خدا می شکنم..
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا