چه کسی گفت پاییز فصل عاشق هاست
باید بیاید و این همه جدایی ما را ببیند شاید حرفش را اصلاح کند و بگوید:
پاییز ...فصل جداییهای بی انتها
برگ ریزان خاطره ها
سرمای اندوه
و بادی که وجودم را بی تو به رگبار میبندد.....
تمام دنیا را دنبالت گشته اند همین روزهاست به جرم آدم ربائی دستگیرم کنند پروانه ها اعتراف کرده اند تو را میان شعرهایم دیده اند گل ها حسادت می کنند آخر تو را لو می دهند !
گاهی
چقدر زیبا روزگارم میگذرد
گاهی چقدر تلخ
اینجا
در میان
کلمات
و شعرهایم
محکوم هستم
و کسی نمیداند
همیشه
خودم را محکوم میکنم
حال این حکمهای متمادی را
هی
تکرار میکنم
به هر کس دل خوش نمیکنم دیگر
هیچ دوستت دارمی
دلم را به لرزه نمیاندازد
و هیچ لبخندی
نمیتواند
باعث لبخندم شود
اری من
شاهزاده یخی هستم
حال هر چه دوست دارید
بگویید
این
شاهزاده
خود قصه دارد
دیگر قصه کسی نمیشود
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی بی آنکه بدانی من این روزها
هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت ...
بی آنکه بدانی من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد براستی ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را ... به سادگی ... من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام تو باور لحظه های من شده ای ... ... وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی دیوانه می شوم خیال سفر نداری ! ؟
خیلی وقته دلم تنگ شده واسه کسی که بهش بگم :
اگه رفتم پشت خطش قطع کنه و بگه : جونم ....
اگه باهاش قرار گذاشتم زودتر از من بیاد ،
یواشکی از تلفن خونه بزنگه بهم !
دوستاشو بپیچونه بخاطر من ....
منو با تنهاییام ؛ تنها نذاره !
خیلی وقته دلم تنگ شده