رد پای احساس ...

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چگونه نگيرد دلم از اين روزهاي تکراري

از اين بي تو بودن و گذر ثانيه هاي تکراري

صبورانه کشيدم انتظار که باز ببينمت

ميان اين همه عابر با نگاه هاي تکراري

دريغا که نيامدي و دلم ز غصه گرفت

شکست خاطر نازکم از اين آه هاي تکراري

تکرار نبودن تو به دلم چنگ مي زند

بي تاب مي شوم از هجوم اين لحظه هاي تکراري

تو نيستي و من دوباره به شعر پناه مي برم

از اين همه تنهايي و ديدن چهره هاي تکراري...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفرکرده کجا رفتی..
چرا تنها..
چرا بی من..
نگفتی سخته دلتنگی.،
نگفتی زوده این رفتن.،
به دنبال چه پایانی، خلاف جاده ایستادی..
چرا تا عادتت کردم به فکررفتن افتادی..
چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم..
کجای قصه بد بودم..
کجای قصه بد کردم.....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
از بهشت بر ميگردم
خبري نبود...
همخوابگي با مهوشان پاداش بندگيم بود
...وه كه بوي تنت را هيچ حوري اي نميداد
رغبت بوسه هيچيك را نداشتم
فقط رفتم كه خدا بدهكارم نباشد...
.
..

ياوه گفتم، از بهشت بر نمي گردم
مرا راندند به جرم تكفير
گفتم كه تو بهشت منی
 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز


می روم اما نمی پرسم زخویش؟
ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست؟
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز

[h=5][FONT=&quot]گآهـــــی دِلَـــــــــــــم میــــخوآد یکـــی اَزَم اجــــــــــــآزه بخوآد[/FONT]

[FONT=&quot]کهـــ بیــآد تــو تنهــــــــــاییم[/FONT]

[FONT=&quot]و مــــَن اِجــــــــآزه نــَدَم و اون بـــی تفاوت به مخالفتــــَم بیــآد تو[/FONT]

[FONT=&quot]و آروم بَغَلَـــــــــــم کُــنهــ و[/FONT]

[FONT=&quot]بِگهــ : مَگـــهـ مَـــن مُـــردَم کـــهـ تَنهــــا بــمونی؟[/FONT][/h]

http://
 

baran1353

عضو جدید
[FONT=&quot]زنی خواسته یا ناخواسته دلفریبی می کرد و زیبایی صورتش را به انسان ها نشان میداد اما غافل از این که مردان پاک زیبایی ظاهر او را نمی دیدند بلکه گداخته آتش های به پا خواسته از نافرمانی خداوند را می ببنند [/FONT][FONT=&quot]مردانی پاک همچون رجبعلی خیاط[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
فرزند این عارف بزرگوار در گفتگو با کیهان فرهنگی می گوید:
پدرم با چشم برزخی چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی از دوستان پدرم می گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت [/FONT]
[FONT=&quot]به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می کند[/FONT][FONT=&quot]! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند! فهمید. گفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم؟ ببین"من نگاه کردم!
دیدم همینطور از [/FONT]
[FONT=&quot]بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد[/FONT][FONT=&quot] و[/FONT][FONT=&quot] آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت می کند[/FONT][FONT=&quot]. جناب شیخ گفت: این زن راه می رود و روحش یقه مرا رفته، او راه می رود و مردم را همین طور با [/FONT][FONT=&quot]خودش به آتش جهنم می برد[/FONT]
 

baran1353

عضو جدید
باورت می کنم
نه این که فکر کنی تسلیم شده ام ، نه
تنها نمی خواهم جای مریم ، نم نم برایم
دستمال کاغذی و گل گاوزبان بیاوری
نمی خواهم دقیقه ای حتی
سکوت همرنگ چشم هایت را زرد بنویسم
من فکر می کنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نیست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نیست
مثل کوچه هایی که همیشه کوچک می مانند
مثل شکارچی دریا
که شبی در ساحل نشسته بود
و آبی هذیان می گفت
مثل یخچال که همیشه
بوی گل یخ می دهد
باورت می کنم
ایینه از سرم گذشته است
گمان می کنی بیهوده
این همه کلمه به هم می بافم ؟
و یا در چشم زمستان بیهوده
لنز سبز گذاشته ام ؟
باورت کرده ام
از همان ابتدای سلام
از همان ابتدای سکوت
حالا سایه در سایه
سطر به سطر
سال در سال
پشت پلک هر سه شنبه که باشی
دوستم داری
من چیزی شبیه آب کم دارم
مرا به دریای سبز می بری ؟
مرا به ساحل سیب ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حالا که می آیی
دیگر شعر نخواهم گفت
نخواهم نوشت
میخواهم به همان تک درخت توت خانه ی کودکی هایم بگویم
بی فصل
میوه بدهد ... سبز شود
آن چند پرنده نیز
آواز خواهند خواند برایمان
همه دوست ات خواهند شد ..
و من عاشق تر
.
 

جین ایر

عضو جدید
من نه عاشق بودم
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجرهای
که به سر سبز ترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
نه دلداده گیسوی بلند
و نه الوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
ارزویم این بود
دور اما چه قشنگ
بروم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دست هایی که تهیست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی می گویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق برود لای برنج
من چه خوش بین بودم
همه اش رویا بود و
خدا می داند
سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود..

 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز


منِ بیــــچاره مـــدت هـــاست کــــسی را مخـــــاطبِ
شعـرهایم کــــرده ام
کـــه خــــــیلی وقت است غــــــایب اســـــت !
گاهی آنچنان مزخرف میشوم که برای دیگران
قابل درک نیستم !
حتی عزیزترین کسم را از خودم میرانم !
اما…
در دلم آن لحظه آرزو میکنم تا بگوید:
میدانم دست خودت نیست!
درکت میکنم…
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا