رباعی و دو بیتی

sisah

عضو جدید
رباعیات مولانا:

با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بی‌خبری

دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری

:gol::gol::gol:

بی‌نام و نشان چون دل و جانم کردی
بی‌کیف طرب دست زنانم کردی

گفتم به کجا روم که جان را جانیست
بی‌جا و روان همچو روانم کردی

:gol::gol::gol:

تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی

تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمه‌ی حیوان نرسی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گر مرد رهی میان خون باید رفت
ار پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای براه در نه وهیچ مپرس
هم راه بگویدت که چون باید رفت

نه سوختگی شناسم و نه خامی
در مذهب من چه کام وچه نا کامی
گویی که بصد کسم نگه می دارند
ورنه بپرید می زبی آرامی
عطار(فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری)وفات627 هجری 1229 میلادی
 
آخرین ویرایش:

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو

ای دیده تو را به روی او خواهم داد
از گریه ی شوقت آبرو خواهم داد
می خند چو ایینه که در حجله ی بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد

_____________________________
دیدار

برخیز دلا که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم
این جان و دل و دیده پی دیدن اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم

_______________________________
برد

گر خون دلی بیهوده خوردم ، خوردم
چندان که شب و روز شمردم ،‌ مردم
آری ، همه باخت بود سر تا سر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم ، بردم

_______________________________
هوشنگ ابتهاج
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر برسر من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.

عارفه بزرگ ابوسعید ابوالخیر
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار.

_______________________________

دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت
اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت
می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت.

ابوسعید :gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

حکیم خیام:gol:
 

m@ys@m

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقدر بگیر و دست از آن نسیه بشوی
که آواز دهل شنیدن از دور خوش است
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرروز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بیرحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است


مولوی
_____________________________
در خواب شبی شهاب پیدا کردم
در رقص سراب اب پیدا کردم
این دفتر پر ترانه را هم روزی
در کوچه افتاب پیدا کردم

قیصر امین پور
________________________
برخیز به خون دل وضویی بکنیم
در اب ترانه شست و شویی بکنیم
عمراندک وفرصت خموشی بسیار
تلخ است سکوت گفت و گویی بکنیم


قیصر امین پور
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی

++++++++++++++++


غم و درد مو از عطار واپرس

درازی شب از بیمار واپرس
خلایق هر یکی صد بار پرسند
تو که جان و دلی یکبار واپرس



عطار :gol:
 
آخرین ویرایش:

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون رفت زجسم ، جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
بر ما بروند و هیچ کس نشناسد
تا زیر زمین چه میرود بر تن ما

+++++++++++++++++++++

خون شد جگرم ، بیار جام ، ای ساقی
کاین کار جهان دم است و دام ، ای ساقی
می ده که گذشت عمر و بگذاشته گیر
روزی دو سه نیز ، والسلام ، ای ساقی

عطار :gol:
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردا که دل عاقلم از دست برفت
وزعمر همه حاصلم از دست برفت
دریاب که پای صبرم از جای بشد
باز آی که کارم از دست برفت
مجد همگر وفات 686 هجری 1287 میلادی
 

m@ys@m

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پــا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
 

Similar threads

بالا