بچه ها جون!چه دوبیتی های زیبایی انتخاب کردین..از همه تون ممنونم بلا رمزی زبالای تو باشه جنون قِسمی ز سودای تو باشه به صورت آفرینم این گمانه که پنهان در تماشای تو باشه
"بابا طاهر"
هرچه ميگذرد به خيام نزديکتر ميشوم... کاش فرصت و فراغتي ميبود و چيزي برايش مينوشتم... اين دوبيتي را کسي ميفهمد که در جايگاهش باشد، همان مصرع نخستين، کافي بود تا ديواني شود:
افسوس که بيفايده فرسوده شديم! در طاس سپهر باژگون سوده شديم
دردا و ندامتا که تا چشم زديم نابوده به کام خويش نابوده شديم!
افسوس که بيفايده فرسوده شديم... افسوس که بيفايده...
خدا پرست جان!اون رباعی که نوشتی دلمو کباب می کنه..زبان حال منه انگار.. من آب شدم سراب دیدم خود را دریا گشتم حباب دیدم خود را آگاه شدم به غفلتم پی بردم بیدار شدم به خواب دیدم خود را
خیام
اي دوست! بيا تا غم فردا نخوريم وين يک دم عمر را غنيمت شمريم
فردا که از اين دير کهن در گذريم با هفت هزارسالگان سر بهسريم
ترجمهي فيتز جرالد:
Ah; my Beloved, fill the Cup that clears To-day of past Regrets and future Fears Tomorrow? – Why, Tomorrow may be Myself With Yesterday's Sev'n Thousand Years
غم ديروز و فردا نخوردن، نسخهاي است که از روانشناسان بزرگ توصيه ميشود... نيز دم را غنيمت شمردن، از شعارهاي مکتب رمانتيسيسم است. در فيلم "انجمن شاعران مرده" به وفور و وضوح اين دعوت راميشنويد:
گل غنچههاي سرخ را "کنون" که ميتواني، برچين اما باز زمانِ سالخورده در گذر است و همين گلي که امروز لبخند ميزند، فردا خواهدمرد.
شاعر انگليسي، 1591-1674 Robert Herrick
کاش فرصت و فراغتي ميداشتم چيزي براي خيام مينگاشتم...!