linux_0011
عضو جدید
پشت باغ کوچه باغی است
نزدیک باغ اشک ها جاری
چند قدمی آن گل های شب بو
بوی دیوارش عطر گل یاس
پرنده ها اواز مستی می خوانند
پیچکی پرواز کرده
صدایی اشنا مرا یاد کرده
خیلی از ندیدنی ها را شنیدم
غوطه ور خواهی ماند
در باغ عشاق جمع شدند
جدایی ها به عیادت وصال آمدند
گرداگرد عشق طواف میکردند
کسی در خنده گریه می کرد
همه زمزمه عشق را می کردند
پاکی بهار را زمستان نوید می داد
رنگ ها از مرگ تصوری نداشتند
چشمه صداقت جوشان
ارامش سکنا گزیده بود
درختان باغ بوی از عشق داشتند
خاطرات را گل های سرخ می نوشتند
تاریخ را پری ها قلم می زدند
شمع ادامه بی خاموشی داشت
پرنده نشان از آزادی
غصه جامه قصه پوشیده
افسانه خود را در آینه واقعیت نشان می داد
کوچه دست خط ها را می دانست
مهتاب شب را روشن نگه می داشت
در اخر باغ نوری بود
گویی خورشید خود را پنهان ساخته بود
پرده ای میان ما نبود
چشم چیزی حس می کردکه نمی دیدم
قلب بی تحمل می نواخت
این راهی رسیدن به خدا بود
نزدیک باغ اشک ها جاری
چند قدمی آن گل های شب بو
بوی دیوارش عطر گل یاس
پرنده ها اواز مستی می خوانند
پیچکی پرواز کرده
صدایی اشنا مرا یاد کرده
خیلی از ندیدنی ها را شنیدم
غوطه ور خواهی ماند
در باغ عشاق جمع شدند
جدایی ها به عیادت وصال آمدند
گرداگرد عشق طواف میکردند
کسی در خنده گریه می کرد
همه زمزمه عشق را می کردند
پاکی بهار را زمستان نوید می داد
رنگ ها از مرگ تصوری نداشتند
چشمه صداقت جوشان
ارامش سکنا گزیده بود
درختان باغ بوی از عشق داشتند
خاطرات را گل های سرخ می نوشتند
تاریخ را پری ها قلم می زدند
شمع ادامه بی خاموشی داشت
پرنده نشان از آزادی
غصه جامه قصه پوشیده
افسانه خود را در آینه واقعیت نشان می داد
کوچه دست خط ها را می دانست
مهتاب شب را روشن نگه می داشت
در اخر باغ نوری بود
گویی خورشید خود را پنهان ساخته بود
پرده ای میان ما نبود
چشم چیزی حس می کردکه نمی دیدم
قلب بی تحمل می نواخت
این راهی رسیدن به خدا بود