مرسی آقا مهدی
من هم پشت پرده ها رو تو دفترچه ام یادداشت کردم که به زودی رو خواهم کرد
شما اخطار دوس داری ؟
مرسی آقا مهدی
من هم پشت پرده ها رو تو دفترچه ام یادداشت کردم که به زودی رو خواهم کرد
سلام ......... معلومه كه خيلي بهتون خوش گذشته ، آقا حسامم كه گم نشد و ختم به خير شد
ولي گزارشتون ناقص بود
زينب خانم دوشنبه يه وقتي بذار گزارش كامل رو ازت بگيرم
من ديگه برم درس بخونم
bye
شما اخطار دوس داری ؟
ایولللل روحیههههما که سابقه اخراج رو داریم... اخطار که چیزی نیست![]()
اول از همه رفتیم سراغ غرفه های دانشگاهی
دنبال دیکشنری واسه ادامه ی کار فلش کارت ها
" فرهنگ تشریحی متالورزی و مواد رو گرفتم " نوشته ی محمدرضا افضلی
تا بن کتاب اوردم بیرون که پولشو حساب کنم بچه ها چشاشون 4 تا شد :دی
خلاصه .... سانسور
..................
بعدشم از بچه ها خدافظی کردم که برم مدیران رو ببینم چون با اونا هم قرار داشتم ..
ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )
با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )
ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان
ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )
خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد
یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی
بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی
توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم
توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی
با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...
هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره
خیلی خیلی ممنون بابت توضیحاتتون
دیگه باید برم از آقا حسام بخش های سانسور شده رو بپرسم
فکرش رو نمی کردیم برگردی! به هر حال خوشحال شدیم موندی.ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )
با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )
ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان
ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )
خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد
یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی
بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی
توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم
توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی
با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...
هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره
بله... نوبت هم که باشه نوبت قسمت های سانسور شده اس... در قسمت خصوصی در خدمتم![]()
زینب خانم دست تون درد نکنه توضیحات تون خیلی خوب و کامل بود.
ولی بذار اون قسمت که چشمامون چهارتا شد رو یه کم باز کنم.![]()
اول از همه رفتیم سراغ غرفه های دانشگاهی
دنبال دیکشنری واسه ادامه ی کار فلش کارت ها
" فرهنگ تشریحی متالورزی و مواد رو گرفتم " نوشته ی محمدرضا افضلی
تا بن کتاب اوردم بیرون که پولشو حساب کنم بچه ها چشاشون 4 تا شد :دی
خلاصه .... سانسور
..................
بعدشم از بچه ها خدافظی کردم که برم مدیران رو ببینم چون با اونا هم قرار داشتم ..
ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )
با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )
ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان
ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )
خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد
یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی
بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی
توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم
توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی
با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...
هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره
فکرش رو نمی کردیم برگردی! به هر حال خوشحال شدیم موندی.
واییییییییی "خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان"خیلی باحال بود.
آره اینا رو یه دقیقه تنها میذاشتیم عین قطب مثبت و منفی هی به هم می خوردن هی مقاله ISI درمیومد.
اعتراض دارم
هر چی قسمت هیجان انگیز بود سانسور شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراض وارد استاعتراض دارم
هر چی قسمت هیجان انگیز بود سانسور شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراض وارد نیست
صوبت نباشه
...
حسام بچه ها تو دلشون مونده که چرا کلاهتو بر نداشتن
مصطفی و امیر مشتاق بودن باهاش عکس بگیرن :دی
من با اوری کاری ندارم، ولی نبینم آبجیم میره جاهای سانسور شونده!!!!!!!!!!!!
اوری هم دعوام کرد که چرا نگفتم دارم میام نمایشگاه![]()
جدی؟ خوب می گفتن بهشون می دادم... تعارف نداریم که!
تو مترو یادشون افتاد :دی
...
راستی تو مترو یه اتفاقه هیجان انگیز افتاد
آقا امیر بگم ؟
من با اوری کاری ندارم، ولی نبینم آبجیم میره جاهای سانسور شونده!!!!!!!!!!!!
امیر اجازه بده میگم![]()
زینب تو که گفتی ما هم بگیم دیگه!اعتراض وارد نیست
صوبت نباشه
...
حسام بچه ها تو دلشون مونده که چرا کلاهتو بر نداشتن
مصطفی و امیر مشتاق بودن باهاش عکس بگیرن :دی
زینب تو که گفتی ما هم بگیم دیگه!![]()
من با اوری کاری ندارم، ولی نبینم آبجیم میره جاهای سانسور شونده!!!!!!!!!!!!