*** دیدار حضوری 5 - نمایشگاه کتاب تهران ***

*** دیدار حضوری 5 - نمایشگاه کتاب تهران ***


  • مجموع رای دهندگان
    35

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ......... معلومه كه خيلي بهتون خوش گذشته ، آقا حسامم كه گم نشد و ختم به خير شد
ولي گزارشتون ناقص بود
زينب خانم دوشنبه يه وقتي بذار گزارش كامل رو ازت بگيرم
من ديگه برم درس بخونم
bye

باشه دیدمت بهت میگم
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول از همه رفتیم سراغ غرفه های دانشگاهی

دنبال دیکشنری واسه ادامه ی کار فلش کارت ها

" فرهنگ تشریحی متالورزی و مواد رو گرفتم " نوشته ی محمدرضا افضلی

تا بن کتاب اوردم بیرون که پولشو حساب کنم بچه ها چشاشون 4 تا شد :دی

خلاصه .... سانسور

..................

بعدشم از بچه ها خدافظی کردم که برم مدیران رو ببینم چون با اونا هم قرار داشتم ..

ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )

با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )

ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان

ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )

خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد

یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی

بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی

توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم

توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی

با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...

هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره
 

hesam02

عضو جدید
ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

اول از همه رفتیم سراغ غرفه های دانشگاهی

دنبال دیکشنری واسه ادامه ی کار فلش کارت ها

" فرهنگ تشریحی متالورزی و مواد رو گرفتم " نوشته ی محمدرضا افضلی

تا بن کتاب اوردم بیرون که پولشو حساب کنم بچه ها چشاشون 4 تا شد :دی

خلاصه .... سانسور

..................

بعدشم از بچه ها خدافظی کردم که برم مدیران رو ببینم چون با اونا هم قرار داشتم ..

ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )

با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )

ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان

ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )

خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد

یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی

بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی

توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم

توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی

با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...

هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره

:razz:
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خیلی ممنون بابت توضیحاتتون
دیگه باید برم از آقا حسام بخش های سانسور شده رو بپرسم
 

hesam02

عضو جدید
ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

ziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing

خیلی خیلی ممنون بابت توضیحاتتون
دیگه باید برم از آقا حسام بخش های سانسور شده رو بپرسم

بله... نوبت هم که باشه نوبت قسمت های سانسور شده اس... در قسمت خصوصی در خدمتم:razz:
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
زینب خانم دست تون درد نکنه توضیحات تون خیلی خوب و کامل بود.
ولی بذار اون قسمت که چشمامون چهارتا شد رو یه کم باز کنم.:eek::eek:
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )

با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )

ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان

ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )

خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد

یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی

بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی

توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم

توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی

با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...

هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره
فکرش رو نمی کردیم برگردی! به هر حال خوشحال شدیم موندی.
واییییییییی "خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان"خیلی باحال بود.:w15:
آره اینا رو یه دقیقه تنها میذاشتیم عین قطب مثبت و منفی هی به هم می خوردن هی مقاله ISI درمیومد.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
زینب خانم دست تون درد نکنه توضیحات تون خیلی خوب و کامل بود.
ولی بذار اون قسمت که چشمامون چهارتا شد رو یه کم باز کنم.:eek::eek:

نه نه

نمی خواد

نیازی به توضیح نیست

هر چند که به سوده حسین اقا بود .. من 3 تومن ضرر کردم :D
 
اول از همه رفتیم سراغ غرفه های دانشگاهی

دنبال دیکشنری واسه ادامه ی کار فلش کارت ها

" فرهنگ تشریحی متالورزی و مواد رو گرفتم " نوشته ی محمدرضا افضلی

تا بن کتاب اوردم بیرون که پولشو حساب کنم بچه ها چشاشون 4 تا شد :دی

خلاصه .... سانسور

..................

بعدشم از بچه ها خدافظی کردم که برم مدیران رو ببینم چون با اونا هم قرار داشتم ..

ساعت1.5 دوباره برگشتم پیش بچه ها ( به طور اتفاقی چون قرار نبود برگردم )

با بچه ها رفتیم قسمت شبستان یه گوشه نشستیم زیر سایه که مصطفی لپ تاپشو روشن کرد .. واسم نرم افزاره حسام رو ریخت و کلی هم فیلم های قشنگ ( مرسییییییییی )

ساعت نزدیکایه 3 شد که دیدیم حسین اقا هی غر می زنه خانم مدیر گرسنه ام.. حالا مگه میشد این بچه رو ساکت کرد .. خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان

ایشون پیدا کردیم تو رفتیم قسمت غذا ( مصطفی روم به دیوار .......... سانسور )

خلاصه اومدیم یه سایه نشستیم غذامونو خوردیم .. حسام هم که پاستوریزه بود بیسکوییت خورد

یه تیکه آقا مرتضی نزدیک بود سر تاپامونو نوشابه بریزه .. نوشابه اش افتاد زمین بعد که می خواست درشو باز کنه گاز جمع کرده بود نزدیک بود بپاشه :دی

بعد از اونم که کلی صحبت کردن بچه ها راجع به استادا و اومدیم به سمت کتب دانشگاهی

توی مسیر هم یه عکس دست جمعی از بچه ها با گوشیه حسین آقا انداختم

توی راه حسین آقا و حسام و آقا مرتضی همش راجع به مقالات علمی صحبت می کردن .. منو مصطفی و امیر حسین هم ازشون فاصله گرفتیم آلوده نشیم :دی

با کلی سانسور می گم که نخود نخود هر کسی رفت خانه ی خود ...

هرد کی سانسور ها رو هم بگه اخطار میگیره

اعتراض دارم
هر چی قسمت هیجان انگیز بود سانسور شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
فکرش رو نمی کردیم برگردی! به هر حال خوشحال شدیم موندی.
واییییییییی "خلاصه تماس پشت تماس با اقا مرتضی که بیا بجه ها گرسنه ان"خیلی باحال بود.:w15:
آره اینا رو یه دقیقه تنها میذاشتیم عین قطب مثبت و منفی هی به هم می خوردن هی مقاله ISI درمیومد.

آره موافقم
هرکی مقاله ای چیزی می خواست کافی بود کنار این ها راه بره. سر دو دقیقه یه مقاله درست و حسابی جمع می کرد!!!!!!!!!! :دی
 
بالا