مِزه لوطی خاکِه دِداش….!

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما یه بچه محل داشتیم اسمش کمال بود…! چجوری این بشر رو تعریف کنم نمیدونم…! بیشتر وقتا سر کوچه داشت سیگاری بار میزد و متخصص چرس و بنگ بود…! تو مجلس عرق خوری تو استکان کمر باریک اگه براش عرق میریختن میگفت:

دَمِت گرمه دِداش… مگه قِناری اب مِدی؟ بیریز تو لیوان مَشدی…!

بقیه یه ته استکان عرق رو با ضرب و زور نوشابه و خیارشور و ماست و خیار میخوردن و هی لب و لوچه خودشون رو به هم میکشیدن میگفتن: اوف …اوف …لامصب تا هر جا رفت سوزوند ولی این اقا کمال ما نصف لیوان عرق رو میخورد انگشتش رو
میکشید به زمین میزد به زبونش میگفت

مزه لوطی خاکه…!

اگه بساط سیخ سنگ روبراه بود این اقا کمال وافور مخصوص خودش رو میاورد و چنون کام میگرفت که نیم مثقال تریاک تبدیل به سوخته میشد میرفت تو وافور…!



سرش هم که گرم میشد شروع میکرد به خوندن از جواد یساری و داوود مقامی و اغاسی… هم میخوند هم اهنگ میزد خودش…!


ماه رمضون که میشد میگفت ابکی تعطیل دِداش…فقط دوَدکی…! محرم که میشد تا خود صبح پای ثابت دیگ شُله بود و البته نمیذاشت ذغالای زیر دیگ هم حروم بشه…!



عاشورا تاسوعا که میشد سیگار وَر لبش بود و دستمال یزدی به دستش یا حسین میگفت میرفت زیر عَلَم…! یه جوانان البالویی داشت که بیشتر وقتا هی تُف مینداخت رو کاپوتش دستمال میکشید…! یه بوق بنزی هم بسته بود روش و گاهی که از سر محل رد میشد دوتا بوق میزد و تا کمر از پنجره ماشین میومد بیرون بفرما میزد

میرفت…!



اگه زیدی یا دولکی سوار کرده بود که دیگه اینقده بوق میزد که عالم و ادم میفهمیدن اقا کمال تیکه سوار کرده…!


سرباز بگیری که شد این اقا کمال مارو گرفتن و بردن منطقه… اونجا واسه خودش ساقی شده بود…!



یه شب که داشته لب سنگربا نیش خشک شده عقرب سیاه سیگاری بار میزده یه خمپاره میخوره همون نزدیکیها و شهید میشه…!



اسم کوچه ای که خونشون اونجا بود رو گذاشتن کوچه شهیدکمال………!



چهلمش که شد یه شیخی روی منبر میگفت شهید کمال فلانی از بچگی قران میخوند و عاشق شهادت بود….!



کمال نه قران میخوند و نه عاشق شهادت بود…!



اون فقط شعرای جواد یساری رو میخوند و عاشق پیکان جوانان البالوییش بود …!




از وبلاگ مسعود مشهدی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه دوست جانباز داریم
این بنده خدا از اون جانبازایی بود که وضعشون به شدت وخیم بود فرستادن واسه دوا و درمان آلمان
تا شکر خدا خوب می شه و با پرستار همون جا که ایرونیه بوده ازدواج می کنه پا می شن می رن آمریکا
الانم مخالف سرسخته اسمش را نیار هست
بابام هم 28 ماه خدمتی بود و الان هم ..
نمی دونم واسه مملکت جنگیدن چه ربطی داره به حامی سیاست بعضی ها بودن و ایمان و ....؟!
خودتون یه جور ربطش بدید با ارفاق پاس بشم
 

Haaji

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دوست جانباز داریم
این بنده خدا از اون جانبازایی بود که وضعشون به شدت وخیم بود فرستادن واسه دوا و درمان آلمان
تا شکر خدا خوب می شه و با پرستار همون جا که ایرونیه بوده ازدواج می کنه پا می شن می رن آمریکا
الانم مخالف سرسخته اسمش را نیار هست
بابام هم 28 ماه خدمتی بود و الان هم ..
نمی دونم واسه مملکت جنگیدن چه ربطی داره به حامی سیاست بعضی ها بودن و ایمان و ....؟!
خودتون یه جور ربطش بدید با ارفاق پاس بشم


من یه رفقیقی داشتم باباش شهید بود
میگفت باباشو عموهاش وقتی به عراقیا حمله مییکردن فقط فحش خواهر مادر به عراقیا میدادن
نه از ا.. اکبر و یا حسین و این حرفا خبری نبود

ما یه بچه محل داشتیم اسمش کمال بود…! چجوری این بشر رو تعریف کنم نمیدونم…! بیشتر وقتا سر کوچه داشت سیگاری بار میزد و متخصص چرس و بنگ بود…! تو مجلس عرق خوری تو استکان کمر باریک اگه براش عرق میریختن میگفت:

دَمِت گرمه دِداش… مگه قِناری اب مِدی؟ بیریز تو لیوان مَشدی…!

بقیه یه ته استکان عرق رو با ضرب و زور نوشابه و خیارشور و ماست و خیار میخوردن و هی لب و لوچه خودشون رو به هم میکشیدن میگفتن: اوف …اوف …لامصب تا هر جا رفت سوزوند ولی این اقا کمال ما نصف لیوان عرق رو میخورد انگشتش رو
میکشید به زمین میزد به زبونش میگفت

مزه لوطی خاکه…!

اگه بساط سیخ سنگ روبراه بود این اقا کمال وافور مخصوص خودش رو میاورد و چنون کام میگرفت که نیم مثقال تریاک تبدیل به سوخته میشد میرفت تو وافور…!



سرش هم که گرم میشد شروع میکرد به خوندن از جواد یساری و داوود مقامی و اغاسی… هم میخوند هم اهنگ میزد خودش…!


ماه رمضون که میشد میگفت ابکی تعطیل دِداش…فقط دوَدکی…! محرم که میشد تا خود صبح پای ثابت دیگ شُله بود و البته نمیذاشت ذغالای زیر دیگ هم حروم بشه…!



عاشورا تاسوعا که میشد سیگار وَر لبش بود و دستمال یزدی به دستش یا حسین میگفت میرفت زیر عَلَم…! یه جوانان البالویی داشت که بیشتر وقتا هی تُف مینداخت رو کاپوتش دستمال میکشید…! یه بوق بنزی هم بسته بود روش و گاهی که از سر محل رد میشد دوتا بوق میزد و تا کمر از پنجره ماشین میومد بیرون بفرما میزد

میرفت…!



اگه زیدی یا دولکی سوار کرده بود که دیگه اینقده بوق میزد که عالم و ادم میفهمیدن اقا کمال تیکه سوار کرده…!


سرباز بگیری که شد این اقا کمال مارو گرفتن و بردن منطقه… اونجا واسه خودش ساقی شده بود…!



یه شب که داشته لب سنگربا نیش خشک شده عقرب سیاه سیگاری بار میزده یه خمپاره میخوره همون نزدیکیها و شهید میشه…!



اسم کوچه ای که خونشون اونجا بود رو گذاشتن کوچه شهیدکمال………!



چهلمش که شد یه شیخی روی منبر میگفت شهید کمال فلانی از بچگی قران میخوند و عاشق شهادت بود….!



کمال نه قران میخوند و نه عاشق شهادت بود…!



اون فقط شعرای جواد یساری رو میخوند و عاشق پیکان جوانان البالوییش بود …!




از وبلاگ مسعود مشهدی

آفرین به همتون!
 

Haaji

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همون اول با حاجي اتمام حجت كردم با حاجي جماعت رابطه خوبي ندارم

میخوام سه هفت سال یعنی 21 سال، رابطه خوب نداشته باشی! :razz: به درک اسفل...

خدا بهت رحم کنه باین منطقت!
ندیده و نشناخته نظر دادن، خیــــــــــــــلی اشتباهه!!!
 

Similar threads

بالا