سال دوم دبیرستان بودم امتحان زبان داشتم نیمسال اول
بعد من کلا زبان انگلیسیم خوب بود همیشه بالاترین نمره رو میگرفتم تو کلاس زبان
دبیر زبانمون سال قبلش من تو ی مدرسه ی دیگه بودم از قبل منو میشناخت میدونس من زبانم خوبه
حالا اومده بودم ی دبیرستان دیگه اونم اونجا تدریس میکرد .. سال اول شاگرد اول کلاس شدم تو مدرسمون این دبیر ما هی
تو ذهنش مونده بود... خلاصه بچه ها رو برد نماز خونه امتحان بدن به من گف بشین تو راهرو امتحان بده تا تقلب ندم به کسی
منم گفتم باش ...نشسته بودم داشتم تست میزدم که یکی از بچه ها تموم کرده بود اومد بالا... گف بیا تقلب بهت بدم
گفتم خو باش بده
عاقا دیدم این هرچی میگه گزینه هاش اشتباهه

میگف اینا رو بزن :|
گفتم چی میگی تو حالت خوبه جای فعل و فاعل همه رو عوض کردی !
گفتم اینارو از کجا در اوردی واسه خودت؟ گف از فلانی تقلب کردم اون هرچی زد منم زدم منکه هیچی نخوندم
اما اون حسابی فول کرده بود
حالا اومدم کمکت کنم دیدم تنهایی دلم برات سوخت :|
گفتم خاک تو مخ جفتتون :| اینا که همش اشتباهن :| صفر هم نمیگیرین :|
گف واقعا

??
گفتم اره ..
بعد امتحان اون دوستش اومد بالا دعواشون شد باهم
اونیکی به این میگف مگه مجبورت کردم از رو دستم بزنی من خودم همرو شانسی زدم
بعد استادمون اومد هردو التماس میکردن که دوباره ازشون امتحان بگیره

منم باهاشون رفتم
استادمون گف از کجا میدونید امتحان بد دادید ؟ اینا از دهنشون پرید گفتن یوسف به ما گفته
استاد گف یوسف از کجا میدونه؟ قضیه داره جالب میشه ها :دی
خلاصه کل ماجرا رو براش تعریف کردن استاد بد جوری زده بود زیر خنده
هر جوری بود راضیش کردیم دوباره امتحان بگیره ازشون
