baran92
عضو جدید
دیگر دل نخواهم بست
دوست نخواهم داشت
دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد
گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم
سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و دلتنگیست
دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد
تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم
دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود
به انزوا می روم
به آن ژرفترین ژرفا
آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد
لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...
دوست نخواهم داشت
دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد
گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم
سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و دلتنگیست
دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد
تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم
دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود
به انزوا می روم
به آن ژرفترین ژرفا
آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد
لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...