در تعطیلات مرا فراموش می کردی, اما با صدای تلفن من خوشحال می شدم و امیدوار, که
کسی آن پشت می خواهد شماره یا آدرسی را بگوید, و تو
بلند می گویی : " خودکار
من کجاست !؟ " چقدر شیرین و لذت بخش است . ولی گاهی به سراغ من نمی آیی و خودکار
قرمز را ترجیح می دهی ,
و من, باز هم عاشقانه از آن توام و دوست دارم که با
من بنویسی .
وقتی مسئله حل می کنی, و غرق در فکری, بی آنکه بدانی بوسه ای
عمیق از لبانت می گیرم و دوست ندارم دیگر به روی کاغذ برگردانیم .
هر روز از
عمر من کاسته می شود, استفاده شدن لذت من است, بودن, نه اینکه بمانم تا جوهرم خشک
شده و روزی مرا برداری و به من بگویی
بدرد نخور !
من در آشناییه تو
سهیمم , آنجا که می نویسی شماره ات را و با احترام تقدیم می کنی . حیف که لبخند مرا
نمی بینی که بدانی چقدر آن لحظه را
دوست دارم .
گاهی مرا عصبانی می
کنی, وقتی به حرفهای استاد سر کلاس گوش میدهی, مرا با عصبانیت تکان تکان میدهی .
ولی, آرام می شوم وقتی,
تا از دستت میفتم, سراسیمه به دنبال من می گردی . حس
می کنم که دستهایت طاقت دوریم را ندارند .
کاش خودکار بودم, گرچه روزی مرا
به کاغذ می فشاری و می گویی بنویس لعنتی !!
و آنروز تو همه ی خاطراتمان را
فراموش می کنی, که ما, کجا, و چگونه با هم بودیم . کاش تا خانه صبر می کردی, بعد
مرا آنجا
به دور می انداختی تا ببینم جایی را که همیشه با هم بودیم . اینست
انسان , قدر نشناس , پس : کاش خودکار بودم .