دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه ی من بالایی است:w11::w11::w11:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] بوی نم خاکه و باز یاد تو مستم میکنه [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تویی که باز نبودنت از همه خستم میکنه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] بارون بی امونه و دلم بهوونه میگیره[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تو این رگای خشکیده ،خونه که باز جون میگیره[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] حس میکنم وجودتو ،تو ذره ذره تنم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تو می چکی از آسمون،کویر منتظر منم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] به حرمت خاطره ها بی تو قدم نمی زنم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] یه روز قسم خورده بودم،عهدمونو نمی شکنم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] گوشه ایوون میشینم بارون منو می پوشونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] دوسش دارم چون مثل تو وجودمو می سوزونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] انگار می خواد بباره و اشکامو همراش ببره[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تا چشم من نخوابه و تو رو ز یادش نبره[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] داد میزنم به یادتم تو میشنوی من میدونم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] از عمق سرد این صدا می فهمی که پریشونم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اما جواب این صدا نم نم پاک بارونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] منتظر تو وبهار همیشه قلبم می مونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] به انتظار تو دلم تا ته دنیا می مونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] همیشگی ترین واسم دنیا بی تو یه زندونه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]چشام و می بندم میرم به یه عالمه دور..یادم میاد آخرین بارنگاهت پر از غم بود ..یه جورایی توش مرگ ستاره ها بود..چشات اون همیشگی نبود..یه جورایی غمگین گفتی " دوستت دارم" خب لابد واسه اینکه منم خیلی غمگین اون بار دوستت داشتم ..آخه قلبم و تیکه تیکه کردی تو...[/FONT]
[FONT=&quot]بالاخره بعد اون همه روز من جرات پیدا کردم بهت بگم "دوستت دارم"..غافلگیر شدی..سکوت کردی ..بعد یهو گفتی ..الوو..چی ..چی گفتی؟!![/FONT]
[FONT=&quot]گفتم"من دوستت دارم ..می دونی"[/FONT]
[FONT=&quot]میشه داد بزنی ...من باورم نمیشه!!تو چی..چی گفتی ..[/FONT]
[FONT=&quot]من خندیدم ..تو اما فکر کنم منفجر شدی ..منم از صدای خنده هات خنده ام بلند تر شد ..[/FONT]
[FONT=&quot]اما تو دلم گریه امونم و بریده بود ..به هزار دلیل..یکیش اینکه هیچ وقت مهر من و باور نکرده بودی تا حالا..یکیش اینکه من قبلا هم گفته بودم دوستت دارم اما انگاری تو همه گذشته ها یادت رفته ..یکی دیگه اش اینکه پس تو از چشام چی رو می خوندی؟!!از مهر صدام چی و حس میکردی؟!!و مهمتر اینکه دیگه خیلی دیره ..واسه اولین باره که میگم ..دیر است ..دیر است برای بازگشت ..[/FONT]
[FONT=&quot]آرووم گفتم ..یعنی این و تو این همه روز و ماه و سال از تو رفتارام نخوندی..یادمه وقتی اینو می گفتم بغض تو گلوم امونم و برید..[/FONT]
[FONT=&quot]سکوت کردی ...سکوتت غمگین بود ..[/FONT]
[FONT=&quot]یکهو گفتی "ناز" من!!"من همیشه دوستت داشتم..الانم دوستت دارم"من اشتباه کردم!!من و ببخش!!!می تونی؟[/FONT]
[FONT=&quot]تو برام...!!![/FONT]
[FONT=&quot]نزاشتم ادامه بدی!!چون که دیره ..خیلی دیره برای دوباره جور شدن ..برای اون همه تیکه هایی که هیچ وقت سر جاشون نمی شینن دیگه ..[/FONT]
[FONT=&quot]می بینی تمام ثانیه ها یادمه ..اما دیگه حوصله فکر کردن دوباره بهشون رو ندارم..می بندم اون رویاها رو و چشام و این بار باز می کنم..[/FONT]

..."خودم"
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز


دلم واسه بارون یه ذره شده یه ذره :w09:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو
پشت میزی بی رمق بنشسته بود
دخترک اسب نجیب چشم را
در چمنزار کتابش بسته بود
در دل او رعد و برق دردها
ذهن او ابری تر از پاییز بود
فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر
بارش باران شب ، یکریز بود
سقف خانه چکه می کرد و پدر
رفت روی بام تعمیری کند
شاید از شرم زن و فرزند خویش
رفت بیرون بلکه تدبیری کند
وقت پایین آمدن از پشت بام
نردبان از زیر پایش لیز خورد
دخترک در فکر دیشب غرق بود
ناگهان دستی به روی میز خورد
بعد آن هم سیلی جانانه ای
صورت بی جان دختر را نواخت
رنگ گل های نگاهش زرد بود
از همین رو رنگ و رویش را نباخت
لحن تندی با تمام خشم گفت
" تو حواست در کلاس درس نیست "
بعد هم او را جریمه کرد و گفت
" چاره کار شماها ترس نیست "
درس آن روز کلاس دخترک
شعر باران بود ، یادم مانده است
نام شاعر رفته از یادم ، ولی
اهل گیلان بود، یادم مانده است
شب سر بالین بابا ، دخترک
" باز باران با ترانه " می نوشت
سقف خانه اشک می باریدۥ او
" می خورد بر بام خانه " می نوشت


امشب باز هم بارون می یاد . یه بارون قشنگ پاییزی ولی....
ای کاش همه آدما خونه داشتند . یه خونه سقف دار ...

ولی من دوست دارم وقتی بارون میاد پنجره اتاقمو باز کنم بزارم بارون بیاد تو یا برم سقف اتاقمو بکنم بارون بباره رو موهام دلم می خواد الان بارون بیاد

 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]چشام و می بندم میرم به یه عالمه دور..یادم میاد آخرین بارنگاهت پر از غم بود ..یه جورایی توش مرگ ستاره ها بود..چشات اون همیشگی نبود..یه جورایی غمگین گفتی " دوستت دارم" خب لابد واسه اینکه منم خیلی غمگین اون بار دوستت داشتم ..آخه قلبم و تیکه تیکه کردی تو...[/FONT]




[FONT=&quot]بالاخره بعد اون همه روز من جرات پیدا کردم بهت بگم "دوستت دارم"..غافلگیر شدی..سکوت کردی ..بعد یهو گفتی ..الوو..چی ..چی گفتی؟!![/FONT]




[FONT=&quot]گفتم"من دوستت دارم ..می دونی"[/FONT]




[FONT=&quot]میشه داد بزنی ...من باورم نمیشه!!تو چی..چی گفتی ..[/FONT]




[FONT=&quot]من خندیدم ..تو اما فکر کنم منفجر شدی ..منم از صدای خنده هات خنده ام بلند تر شد ..[/FONT]




[FONT=&quot]اما تو دلم گریه امونم و بریده بود ..به هزار دلیل..یکیش اینکه هیچ وقت مهر من و باور نکرده بودی تا حالا..یکیش اینکه من قبلا هم گفته بودم دوستت دارم اما انگاری تو همه گذشته ها یادت رفته ..یکی دیگه اش اینکه پس تو از چشام چی رو می خوندی؟!!از مهر صدام چی و حس میکردی؟!!و مهمتر اینکه دیگه خیلی دیره ..واسه اولین باره که میگم ..دیر است ..دیر است برای بازگشت ..[/FONT]




[FONT=&quot]آرووم گفتم ..یعنی این و تو این همه روز و ماه و سال از تو رفتارام نخوندی..یادمه وقتی اینو می گفتم بغض تو گلوم امونم و برید..[/FONT]




[FONT=&quot]سکوت کردی ...سکوتت غمگین بود ..[/FONT]




[FONT=&quot]یکهو گفتی "ناز" من!!"من همیشه دوستت داشتم..الانم دوستت دارم"من اشتباه کردم!!من و ببخش!!!می تونی؟[/FONT]




[FONT=&quot]تو برام...!!![/FONT]




[FONT=&quot]نزاشتم ادامه بدی!!چون که دیره ..خیلی دیره برای دوباره جور شدن ..برای اون همه تیکه هایی که هیچ وقت سر جاشون نمی شینن دیگه ..[/FONT]




[FONT=&quot]می بینی تمام ثانیه ها یادمه ..اما دیگه حوصله فکر کردن دوباره بهشون رو ندارم..می بندم اون رویاها رو و چشام و این بار باز می کنم..[/FONT]



..."خودم"
چقد روان ...راحت و زیبا احساساتتو مینویسی...عالیه:gol:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدید وقت رفتن که میشه انگار آدما از زل زدن بهم سیر نمیشن ؟؟؟....دیدید موضع دل تغییر میکنه دیگه با زبان حرف نمیزنه فقط با چشم ..با اون زلاله ی چشم ...با اون تیر نگاه که لامصب چه ها که نمیکنه با آدم !!!
دیدید وقت رفتن که میشه انگار هرچی حرف توی دلت داری یهو هجوم میاره برای گفتن ؟؟...یهو دلت میخواد زمان متوقف بشه تا حرف بزنی ؟؟...یک ثانیه ..فقط یک ثانیه بیشتر !!! ...دیدید وقت رفتن که میشه همه جور حرفی میزنی و گور بابای اون غروری که تمام وجودت ازش دم میزنه .
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در میان من و تو فاصله هاست.

گاه می اندیشم

ــ می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!



تو توانایی بخشش داری.

دست های تو توانایی آن را دارد

که مرا ،

زندگانی بخشد .

چشم های تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر بر جسته ای از زندگی من هستی.



دفتر عمر مرا ،

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست



می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگین جان بازم سلام
یه خورده دیر رسیدم انگار رفتی ، اما خیلی عارف شدی ، نمیفهمم مطالب پستهاتو
لطفا توضیحشون بده

سلام گلم
آره منم زیاد نموندم
توضیح اشعار شاملو چیزی نیست که من از پسش بر بیام
ولی هرکدومو که خواستی میتونم برداشت خودمو واست بگم
در ضمن بار آخرت باشه به من تیکه انداختیاااااااااااااا:w00::w00:
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
خموشی شبانگاه دژم رفتار
و می آراست
عروس صبح رازیبا
وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
جهان آن روز می خندید
میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خستهپای خاطراتم باز می گردید
می دیدم در آن رویا و بیداری
هنوز آرام
کنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
برایم دساتان از روزگار باستان می گفت
سرکشی می فشانم من به یاد مادر نکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا صبح هشیاری
دریغا روز بیداری
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمنک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون باز بر كشيد سر از پشت كوهسار
هنگام صبح جام بلورين آفتاب
آن گرد تك سوار
غرق سليح گشت و به ميدان جنگ رفت
تا بسترد ز نام وطن گرد ننگ رفت
دشتي سپاه چشم به راهش
- در انتظار
(( آيد اگر سوار
(( پيروزي است و
- فتح
(( شادي و افتخار
(( گر برنگردد ؟
- آه
چه فرياد و شيون است
(( تا دور دست ملك لگد كوب دشمن است
***
خورشيد سر نهاد به بالين كوهسار
آهنگ خواب داشت
تا آيد آن سوار
دشتي سپاه چشم براهش در انتظار
***
ناگاه
برخاست گرد راه
از دور دست دشت ميان غبار راه
آمد سوي سپاه
يك اسب بيقرار
يك اسب بي سوار
***
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
***
اندر آن هنگامه كاندر بندر مغلوب
باد مي غلتد درون بستر ظلمت
ابر مي غرد و ز او هر چيز مي ماند به ره منكوب،
مرغ باران مي زند فرياد:
- عابر!
درشبي اين گونه توفاني
گوشه گرمي نمي جوئي؟
يا بدين پرسنده دلسوز
پاسخ سردي نمي گوئي؟
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به خود اين گونه در نجواي خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بي چراغ و آتشي آنسان كه من خواهم، خموش و سرد و تاريك است.
***
رعد مي تركد به خنده از پس نجواي آرامي كه دارد با شب چركين.
وپس نجواي آرامش
سرد خندي غمزده، دزدانه از او بر لب شب مي گريزد
مي زند شب با غمش لبخند...
مرغ باران مي دهد آواز:
- اي شبگرد!
از چنين بي نقشه رفتن تن نفرسودت؟
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به خود اين گونه نجوا مي كند عابر:
- با چنين هر در زدن، هر گوشه گرديدن،
در شبي كه وهم از پستان چونان قير نوشد زهر
رهگذار مقصد فرداي خويشم من...
ورنه در اين گونه شب اين گونه باران اينچنين توفان
كه تواند داشت منظوري كه سودي در نظر با آن نبندد نقش؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست
خورد و خفتي نيست بي مقصود.
مي توان هر گونه كشتي راند بر دريا:
مي توان مستانه در مهتاب با ياري بلم بر خلوت آرام دريا راند
مي توان زير نگاه ماه، با آواز قايقران سه تاري زد لبي بوسيد.
ليكن آن شبخيز تن پولاد ماهيگير
كه به زير چشم توفان بر مي افرازد شراع كشتي خود را
در نشيب پرتگاه مظلم خيزاب هاي هايل دريا
تا بگيرد زاد و رود زندگي را از دهان مرگ،
مانده با دندانش آيا طعم ديگر سان
از تلاش بوسه ئي خونين
كه به گرما گرم وصلي كوته و پر درد
بر لبان زندگي داده ست؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست ...
من درين گود سياه و سرد و توفاني نظر باجست و جوي گوهري دارم
تارك زيباي صبح روشن فرداي خود را تا بدان گوهر بيارايم.
مرغ مسكين! زندگي، بي گوهري اين گونه، نازيباست!
***
اندر سرماي تاريكي
كه چراغ مرد قايقچي به پشت پنجره افسرده مي ماند
و سياهي مي مكد هر نور را در بطن هر فانوس
و زملالي گنگ
دريا
در تب هذيانيش
با خويش مي پيچد،
وز هراسي كور
پنهان مي شود
در بستر شب
باد،
و ز نشاطي مست
رعد
از خنده مي تركد
و ز نهيبي سخت
ابر خسته
مي گريد،-
در پناه قايقي وارون پي تعمير بر ساحل،
بين جمعي گفت و گوشان گرم،
شمع خردي شعله اش بر فرق مي لرزد.
ابر مي گريد
باد مي گردد
وندر اين هنگام
روي گام هاي كند و سنگينش
باز مي استد ز راهش مرد،
و ز گلو مي خواند آوازي كه
ماهيخوار مي خواند
شباهنگام
آن آواز
بر دريا
پس به زير قايق وارون
با تلاشش از پي بهزيستن، اميد مي تابد به چشمش رنگ.
***
مي زند باران به انگشت بلورين
ضرب
با وارون شده قايق
مي كشد دريا غريو خشم
مي كشد دريا غريو خشم
مي خورد شب
بر تن
از توفان
به تسليمي كه دارد
مشت
مي گزد بندر
با غمي انگشت.
تا دل شب از اميد انگيز يك اختر تهي گردد.
ابر مي گريد
باد مي گردد...
*****
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا!
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را كه يك چيزي خوب و دلكش است ،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان .
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است!
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقليد، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه :
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي !
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا ...
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
كنار مشتي خاك
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام
نوسان ها خاك شد
و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت .
شبيه هيچ شده اي !
چهره ات را به سردي خاك بسپار.
اوج خودم را گم كرده ام .
مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم
گشوده شد .
برگي روي فراموشي دستم افتاد : برگ اقاقيا !
بوي ترانه اي گمشده مي دهد،
بوي لالايي كه روي چهره مادرم نوسان ميكند.
از پنجره
غروب را به ديوار كودكي ام تماشا مي كنم .
بيهوده بود، بيهوده بود .
اين ديوار، روي درهاي باغ سبز فرو ريخت .
زنجير طلايي بازي ها، و دريچه قصه ها، زير اين آوار رفت .
آن طرف، سياهي من پيداست:
روي بام گنبدي كاهگلي ايستاده ام، شبيه غمي .
و نگاهم را در بخار غروب ريخته ام .
روي اين پله ها غمي، تنها نشست .
در اين دهليز ها، انتظاري سرگراداني بود
« من » ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد
در سايه آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را در ترسي
شيرين تماشا مي كرد .
خورشيد، در پنجره مي سوزد .
پنجره لبريز برگي شد
با برگي لغزيدم
پيوند رشته ها با من نيست .
من هواي خودم را مي نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام
انگشتم خاك ها را زير و رو مي كند
و تصويرها را بهم مي پاشد، مي لغزد، خوابش مي برد.
تصويري مي كشد، تصّوير سبز: شاخه ها، برگها.
روي باغ هاي روشن پرواز مي كنم .
چشمانم لبريز علف ها مي شوند
و تپش هايم با شاخ و برگها مي آميزد .
مي پرم، مي پرم
روي دشت دور افتاده
آفتاب، بالهام را مي سوزاند، و من در نفرت بيداري به خاك مي افتم
كسي روي خاكستر بال هايم راه مي رود .
دستي روي پيشاني ام كشيده شد، من سايه شدم:
« شاسوسا »، تو هستي ؟
دير كردي:
از لالايي كودكي،تا خيرگي اين آفتاب، انتظار ترا داشتم .
در شب سبز شبكه ها صدايت زدم، در سحر رودخانه،
در آفتاب مرمرها .
و در اين عطش تاريكي صدايت مي زنم: « شاسوسا » !
اين دشت آفتابي را شب كن
تامن،گمشده را پيدا كنم، و در جا پاي خودم خاموش شوم .
« شاسوسا»، وزش سياه و برهنه !
خاك زدگي ام را فرا گير.
لب هايش از سكوت بود.
انگشتش به هيچ سو لغزيد .
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشيد، و غبارش را باد برد.
روي علف هاي اشك آلود براه افتادم .
خوابي را ميان اين علف ها گم كرده ام .
دست هايم پر از بيهودگي جست و جوهاست .
« من » ديرين، تنها، در اين دشت ها پرسه مي زد
هنگامي كه مرد
رؤياي شبكه ها و بوي اقاقيا ميان انگشتانش بود
روي غمي راه افتادم .
بر شبي نزديكم، سياهي من پيداست:
در شب « آن روزها » فانوس گرفته ام .
درخت اقاقيا در روشني فانوس ايستاده .
برگهايش خوابيده اند، شبيه لالايي شده اند .
مادرم را مي شنوم .
خورشيد، با پنجره آميخته .
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگهاست .
گهواره اي نوسان مي كند .
پشت اين ديوار، كتيبه اي مي تراشند .
مي شنوي ؟
ميان دو لحظه پوچ، درآمد و رفتم .
انگار دري به سردي خاك باز كردم:
گورستان به زندگي ام تابيد .
بازي هاي كودكي ام،روي اين سنگهاي سياه پلاسيدند .
سنگها را مي شنوم؛ ابديت غم
كنار قبر، انتظار چه بيهوده است .
« شاسوسا »، شبيه تاريك من !
به آفتاب آلوده ام .
تاريكم گم، تاريك تاريك،
شب اندامت را در من ريز .
دستم را ببين: راه زندگيم در تو خاموش مي شود .
راهي در تهي، سفري به تاريكي:
صداي زنگ قافله را مي شنوي ؟
با مشتي كابوس هم سفري شده ام .
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسيد، و اكنون از
مرز تاريكي مي گذرد
قافله از رودي كم ژرفا گذشت .
سپيده دم روي موها ريخت .
چهره اي در آب نقره گون به مرگ مي خندد:
« شاسوسا »! « شاسوسا »!
در مه تصويرها، قبر ها نفس مي كشند .
لبخند « شاسوسا »! « شاسوسا »!
و انگشتش جاي گمشده اي را نشان مي دهد: كتيبه اي!
سنگ نوسان مي كند .
گل هاي اقاقيا در لالايي مادرم مي شكفد: ابديت در
شاخه هاست .
كنار مشتي خاك
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام .
برگها روي احساسم مي لغزند .
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
***
بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم
بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم
***
بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مكوش
يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست
***
بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟
***
بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين
امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...
***
اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!
مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
***
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز
ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -
با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا