دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستان دعا كننده


اين داستان به اواخر قرن 51بر مي گردد.
در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ خانواده اي با81بچه زندگي مي كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر مي بايستي81ساعت در روز به هر كار سختي كه در آن حوالي پيدا مي شد تن مي داد. در همان وضعيت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 81بجه) رويايي را در سر مي پروراندند. هر دوشان آرزو مي كردند نقاش چيره دستي شوند، اما خيلي خوب مي دانستند كه پدرشان هرگز نمي تواند آن ها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد.
يك شب پس از مدت زمان درازي بحث در رختخواب، دو برادر تصميمي گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده مي بايست براي كار در معدن به جنوب مي رفت و برادر ديگرش را حمايت مالي مي كرد تا در آكادمي به فراگيري هنر بپردازد، و پس از آن برادري كه تحصيلش تمام شد بايد در چهار سال بعد برادرش را از طريق فروختن نقاشي هايش حمايت مالي مي كرد تا او هم به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز يك شنبه در يك كليسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن هاي خطرناك جنوب رفت و براي 4 سال به طور شبانه روزي كار كرد تا برادرش را كه در آكادمي تحصيل مي كرد و جزء بهترين هنرجويان بود حمايت كند. نقاشي هاي آلبرشت حتي بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصيلي او درآمد زيادي از نقاشي هاي حرفه اي خودش به دست آورده بود.
وقتي هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و يك نوشيدني به برادر دوست داشتني اش براي قدرداني از سال هايي كه او را حمايت مالي كرده بود تا آرزويش برآورده شود، تعارف كرد و چنين گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت مي كنم.
تمام سرها به انتهاي ميز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و به آرامي گفت: نه! از جا برخاست و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد به انتهاي ميز و به چهره هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ‌ببين چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي را حس مي كنم، به طوري كه حتي نمي توانم يك ليوان را در دستم نگه دارم. من نمي توانم با مداد يا قلم مو كار كنم، نه برادر، براي من ديگر خيلي دير شده...
بيش از045سال از آن قضيه مي گذرد. هم اكنون صدها نقاشي ماهرانه آلبرشت دورر، قلمكاري ها و آبرنگ ها و كنده كاري هاي چوبي او در هر موزه بزرگي در سراسر جهان نگهداري مي شود.
يك روز آلبرشت دورر براي قدرداني از همه سختي هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه بسته برادرش را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاري كرد اما جهانيان احساساتش را متوجه اين شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را " دستان دعا كننده" ناميدند.
اگر زماني اين اثر خارق العاده را مشاهده كرديد،‌ انديشه كنيد و به خاطر بسپاريد كه روياهاي ما با حمايت ديگران تحقق مي يابند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاخه هاي گل تو دستم به انتظار نشستن
خدا كنه كه لبهام دست تو رو ببوسه
پيش از اينكه خيلي دير بشه و شاخه هاي گل بپوسه
شاخه هاي گل تو دستم به انتظار نشستن
خدا كنه كه دستام دست تو رو بگيره
پيش از اينكه خيلي دير بشه و دل عاشقم بميره

چشمهاي من منتظرن منتظر اومدنت
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توي دنيا چي مي خواهي كه به پاهات بريزم
همه هستيمو من به سراپات مي ريزم
لب پر خنده مي خواهي بيا لبهام مال تو
چشم پر گريه مي خواهي اگه چشمام مال تو

بيا تا برات بگم من وجودم مال تو
بزار تا فدات بشم من غرورم مال تو
اگه بازيچه مي خواهي بيا قلبم مال تو
اگه رودخونه مي خواهي سيل اشكم مال تو

چرا من بي تو بمونم نمي دونم نمي تونم
واسه زندگي كردن تو رو مي خواهم خوب مي دونم
تو بدون عشقم تو هستي
برا من زندگي هستي
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میترسم از تنها شدن ، از این نگاه رفتنی
ترسمو بیشتر میکنی ، وقتی نمیگی با منی

میترسم از احساس تو ، این حس خوب و موندنی
میترسم از روزی که تو ، حاشا کنی که با منی

وقتی این روزا میدونم مثل خودم خیلی کمه
بی اعتمادم نه به تو، بی اعتمادم به همه

بدبینی من به تو نیست ، اگه دارم شک میکنم
من این روزا به سادگی ، به چشمامم شک میکنم

میترسم از تنها شدن ، از این نگاه رفتنی
ترسمو بیشتر میکنی ، وقتی نمیگی با منی
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو ميونه سفره ي شبه تو با من
بذار بينه منو تو دستاي ما پلي باشه واسه از خود گذشتن
به دنباله كدوم حرفو كلامي سكوتت گفتنه تمامه حرفاست
تورو از تپش قلبت شناختم تو قلبت قلبه عاشقاي دنياست
تو با تنپوشي از گلبرگو بوسه منو به جشن نورو آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم تو خورشيدو به دسته من سپردي


كاش يه خورده بهم فكر ميكردي تااااااا ديگه كاره اشتباهي نكنمم دوستت دارم خوشبخت شي
 
آخرین ویرایش:

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر شکوه پروانه را ندیده بودم
همیشه در پیله ای که ساخته بودم از تو،
می ماندم
و فکر می کردم دنیا
بیرون از این تار و پود فشرده،
چقدر تاریک است.
حالا که پروانه ام
در هر پروازی فکر می کنم
که حق با من بود
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر شکوه پروانه را ندیده بودم
همیشه در پیله ای که ساخته بودم از تو،
می ماندم
و فکر می کردم دنیا
بیرون از این تار و پود فشرده،
چقدر تاریک است.
حالا که پروانه ام
در هر پروازی فکر می کنم
که حق با من بود
[/QUOTE

کاش منم میتونستم از این پیله ای که ساختم بیرون بیام و پرواز کنم...
مثل پروانه...
مثل پرستو...
مثل باد...
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمیشه
من می گم خیلی غریبم
تو میگی نده فریبم
من میگم خوابت رو دیدم
تو میگی دیگه بریدم
من می گم هدف وصاله
تو ولی میگی محاله
من میگم یه عمره سوختم
تو میگی قلبم رو دوختم
من میگم چشمات و وا کن
تو میگی من و رها کن
من میگم خیلی دیوونم
تو میگی آره می دونم
من میگم دلم شکسته ست
تو میگی خوب میشه خسته ست
من میگم بشین کنارم
تو میگی دوستت ندارم
من میگم بهم نظر کن
تو ولی میگی سفر کن
من میگم واسم دعا کن
تو میگی نذر رضا کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم واست می میرم
تو میگی نمی پذیرم
من میگم شدم فراموش؟
تو میگی نه ، رفتم از هوش
من میگم که رفتم از یاد ؟
تو میگی نه مرده فرهاد
من میگم باز شدی حیروون ؟
تو میگی بیچاره مجنون
من میگم ازم بریدی ؟
تو می پرسی نا امیدی ؟
من میگم واسم عزیزی
تو میگی زبون میریزی؟
من میگم تو خیلی نازی
تو میگی غرق نیازی
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم کردم تعجب
تو میگی دیگه بگو خب
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم دل تو رفته
تو میگی هفت روزه هفته
من میگم راه تو دوره
تو میگی چاره عبوره
من میگم می خوام بشم گم
تو میگی حرفای مردم ؟
من میگم نگذری ساده ؟
تو میگی آدم زیاده
من میگم دل به تو بستن ؟
تو میگی اینقده هستن
من میگم تنهام میذاری ؟
تو میگی طاقت نداری ؟
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم اهل بهشتی
تو میگی چه سرنوشتی
من میگم تو بی گناهی
تو میگی چه اشتباهی
من میگم که غرق دردم
تو میگی می خوام بگردم
من میگم چیزی می خواستی ؟
تو میگی تشنمه راستی
من میگم از غم آبه
تو میگی دلم کبابه
من می گم برو کنارش
تو میگی رفت پیش یارش
من میگم با تو چیکار کرد ؟
تو میگی کشت و فرار کرد
من میگم چیزی گذاشته ؟
تو میگی دو خط نوشته
من میگم بختش سیاهه
تو میگی اون بی گناهه
من میگم رفته که حالا
تو می گی مونده خیالا
من میگم می آد یه روزی
تو میگی داری می سوزی
من میگم رنگت چه زرده
تو می پرسی بر میگرده ؟
من میگم بیاد الهی
تو میگی که خیلی ماهی
من میگم ماهت سفر کرد
تو میگی تو رو خبر کرد ؟
من میگم هر کی با ماهش
تو میگی بار گناهش؟
من میگم تو بی وفایی
تو میگی بریم یه جایی
من میگم دلم اسیره
تو میگی نه خیلی دیره
من میگم خدا بزرگه
تو میگی زندگی گرگه
من میگم عاشق پرنده ست
تو میگی معشوق برنده ست
من میگم به روزها شک کن
تو میگی بهم کمک کن
من میگم خدانگهدار
تو میگی تا چی بخواد یار
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
پشت تو آب نمی ریزم
که نروندت عزیزم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا