دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

majid.ph

عضو جدید
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد .

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد که روز و روزگار خوش است ،

وتنها دل ما دل نیست .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم ،

و از آسمان درسِ پـاک زیستن .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...

یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند .

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد زندگی را دوست دارم .

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی

قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم .

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم .[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم .

یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود .

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد قلب کسی را نشکنم .

یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد .
[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم .

یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد ..

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست .

یادم باشد که آدمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند .

[/FONT]


[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات ...[/FONT]
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .




اینو نگین نوشته بووووووووووووود قبلا
:razz::razz::razz:
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم میخواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود
دلم میخواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمیکردند
کمر بر قتل یکدیگر نمیبستند
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمیدیدند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی از من نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمیمونی
تو هم کنارم نمیمونی:w36:
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

majid.ph

عضو جدید
خوشبختی ما در سه جمله است
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا
دکتر علی شریعتی

 

majid.ph

عضو جدید
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی کاشکی می دیدم
روی ترا
شانه بالا زدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجب!عاقبت مرد
افسوس
کاشکی میدیدم
من به خود میگویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد


« حمید مصدق»
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجید جان ممنون از لطفت
چرا نمیشه تشکر کرد
اصلا انگار برداشتن کلا
 

majid.ph

عضو جدید
تاجری پسرش را برای آموختن " راز خوشبختی " به نزد خردمندترین انسان ها فرستاد.



پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا برفراز کوهی رسید

. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می کرد . بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که

جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد. فروشندگان وارد و خارج می شدند. مردم در گوشه ای گفتگو
می کردند. ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ آن
منطقه چیده شده بود.
خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت
ندارد که " راز خوشبختی " را برایش فاش کند . پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو
ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد : معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم.
آن وقت یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت : در تمام این مدت
گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد. مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین
رفتن از پله های قصر در حالی که چشم از قاشق برنمی داشت .دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت.
مرد خردمند از او پرسید : آیا فرش های ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی را که استاد باغبان ده سال
صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده در
کتابخانه ملاحظه کردید؟
مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است . تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که
خردمند به او سپرده بود حفظ کند . خوب پس برگرد و شگفتی های دنیای مرا بشناس . آدم نمی تواند به کسی
اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در آن ساکن است بشناسد.
مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت . در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت
با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف ه ا بود می نگریست . او باغ ه ا را دید و
کوهستانهای اطراف را . ظرافت گل ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین
کرد.
وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید : پس آن دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است!
آنوقت مرد خردمند به او گفت: تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست:
"راز خوشبختی " اینست که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی



یکم کوچکتر بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر فدا کار

دختر فدا کار




همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.
تقاضای او همین بود.
همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟
آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
آوا، آرزوی تو برآورده میشه.
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.
سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد
هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد
هرگز نباشد
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش آه و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل دلبر دعایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر وپایی نکنیم:w11:
 

majid.ph

عضو جدید
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد!
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:

شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید . او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است .

بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی ، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید .

مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایكس

بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید .

سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.

نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا ، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرجتر حل كرد :

تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!


نتیجه اخلاقی : هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است. آلبرت انشتین
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن :w15::w15::w15:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
نگار من رفتی تو از کنار من
وای از منو این دل بیقرار من
رحمی کنه خدا به روزگار من
دل نگرونم که زیادت برم
نمیره این غصه دیگه از سرم
یادم بمون ای مهربون
یه وقت نشی نا مهربون
همه رفتند کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتند ولی این دل ما رو
همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
حرفاش همش حرف از دوست دارم بود
چشات می گفت دلم گرفتارت بود
یادم بمون یه وقت نرم ز یادت
یادت باشه کی بود که هی
عشقو نشون می داد بهت
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از این شعرخیلی خوشم میاد
ای باغبان در باز کن من مرد گلچین نیستم
خود گلی دارم که محتاج گل تو نیستم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارم از تو می نویسم عزیزم

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمی ذاشتم [/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمی مردم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دارم از تو می نویسم که نگی دوست ندارم از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]موقع نوشتنو وقت اسم گذاشتنو کسی رو جز تو نمی نوشتم کسی جز تو نمی زاشتم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من تموم قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اون از غصه ی توست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حتی من به آرزو هات تو رو آخر می رسوندم می رسیدی تو ، من اما آرزو به دل می مردم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هی می خواستم بگم که بدونی حالمو اما ترس و دلهره خط می زد خیالمو [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتن این قده رفتم و رفتم که هنوز هم برنگشتم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر چی شعر عاشقونه است من برای تو نوشتم تو جهنم سوختم اما می نوشتم که بهشتم [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگه عاشقونه گفتم عشق تو باعث شه اگر مردم تو بدون چه کسی باعث شه [/FONT]
دارم از تو می نویسم
تو که غم داره نگات
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمک کمک
یکی میخواد منو دیوونه کنه ؟
نپرسید کیه نمیگم .
نمیگم .
نپرس دیگه .
آقا میگم نمیگم .
دیوونم کرد

دﻳـﻮوﻧﻪ، دﻳـﻮوﻧﻪ، ﻛﻪ دﻟﺶ ﻫﺮﺟﺎ ﻣﻴﺮه
‫ﻣﻲﻣﻮﻧﻪ، ﻣﻲﻣﻮﻧﻪ، ﺗﺎ ﻛﻪ از راه در ﻣﻴﺮه

‫ﻛِﻲ ﺟﻮاب درد ﺑﻲ درﻣﻮن ﻣﻦ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﺸﻪ؟
‫ﻛِﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﻛﻪ ﻣﻦ آروم ﺑـﮕﻴﺮم؟
‫از ﺗـﻤـﻮم دار دﻧـﻴﺎ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻧﺪه ﺑﻮدي
‫ﺗﻮ ﻓﻘﻂ دﻟﺨﻮﺷﻲ ﻣﻦ ﺗﻮي زﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮدي
‫دﻳﻮوﻧﻪ اي دﻳﻮوﻧﻪ ﻛﻪ دﻟﺶ ﻫﺮﺟﺎ ﻣﻴﺮه
‫ﻣﻲﻣـﻮﻧﻪ ﻣﻲﻣـﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﻛﻪ از راه در ﻣﻴﺮه
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا