دست‌نوشته‌ها

رهگذر*

کاربر بیش فعال
راه میکده گیرم تا دمی مست شوم

راه میکده گیرم تا دمی مست شوم

عالم هستی را به سان میکده ای یابم که تنها ساقیش هم اوست یکتای بی همتایی که هنوز ندانم کیست اما دانم که هر چه هست از او جدا نیست . اوست که با سرانگشتان تدبیر می نابی آفرید تا عصاره جام جهان باشد و آدمیان این تشنگان جام به دست را هرگز چیزی سیراب نکند مگر آن شراب ناب
و پیام آورانش را آفرید باشد بندگانش تشنه نباشند و آنانرا به عالم عطا کرد باشد جامهایشان تهی نماند . آنان حاملان نور اویند و طبقی از ان می ناب را بر دستان پر مهرشان دارند و در عالم هستی گردانند تا هر که می طلب کند عطایش کنند .آنها هرگز به جور به بنده ای می نخورانند و به قهر جام بنده ای نشکنند ، این بندگانند که جام برگرفتند و روی بتابند آنان می خواهند جام خویش را از آتش لبریز کنند اما نمی دانند که آتش عطش را فرو نمی نشاند و شاید می دانند آما آنقدر در تباهی مدهوشند که دیگر آن می ناب را نمی فهمند

راه میکده همان خلوتی است که با خدای خویش یافته ای
 

ali.mehrkish

عضو جدید
قالی

قالی

اصلا کی گفته باید به زبون معیار بنویسم؟
ها؟
کی گفته؟
اگه یکی شکسته بنویسه و به زبون عوام چی میشه؟
اصلا الان دلم نمی خواد ادبی بنویسم .

ای بابا!!!
دلم نمی خواد کسی نوشته هام رو بخونه.
چی رو می خونی ؟
پناه به خدا

چی فکر کردی ...
فکر کردی اینایی که می خونی برای 4 نفره که بیان بخونن و 4 تا امتیاز ته این پست بدن.
نه عزیز من
این امتیازا گرفتن نداره

راستشو بخوای
برای دل خودمم نیست.
دلی نمونده
این قدر درد میکنه...
که باید عوضش کنم.
حاجی هروقت این حرف رو بهش می زنم میخنده...
میگه قالی دیدی دلت رو دیدی ...
هر چی پا بخوره ارزشش بیشتر میشه...
بزار پا بزارن رو دلت.
دردت میاد
اما گرون تر می فروشیش
منم میخندم....
میگم چی میگه حاجی
خرید و فروش چی...
دل وقلوه که نیست بزنی به رگ.
دله دیگه...


اصلا می خوام درد کنه
می خوام این قدر درد کنه که ...

نکنه کم بیارم.
از دست این حاجی همش ته دل آدم رو خالی میکنه.


هااا؟
چی رو می خونی...
راس میگی برام دعا کن .
 

leila bagheri

عضو جدید
وقتی ....
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
"مثل تنها زندگی کردن"
"مثل تنها مردن است"
 

yasi * m

عضو جدید
دوستای عزیز و گلم...
اینجا هر چی می نویسین باید دست نوشته ی خودتون باشه
بقیه ی مطالبی که مال خودتون نیست رو اینجا نذارین،
تو تاپیکای دیگه ی تالار بگردین جای مناسبش رو حتما پیدا میکنید..

ممنون:gol:
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخوام بنویسم ... یعنی دلم تمنای نوشتن داره ...
دوست دارم از همه دلتنگیهام بنویسم ...
از همه دلهره هام ..
همه ناراحتیام ...
همه غم هام ...
همه لبخند های تو خالی ... الکی ..
از همه .....

اما میترسم ..
می ترسم صفحه کم بیارم .. واژه کم بیارم ...
می ترسم اشک کم بیارم ...

پس ترجیح میدم سکوت کنم ..
تا همه چیز عادت بشه ...
وچه تلخه که غم بشه جزیی از وجودت ........................!
و زمانی برسه که ندونی غم داری یا نداری ....
فقط بدونی که دلت گرفته ...
 

Goldstone

عضو جدید
گاهی چنان چوب جلای نیت خواهی خورد که زمان ثانیه هایش را به خنجری تیز مبدل کرده و برا روح نحیفت فرو میکنه و تو کاری نمی تونی انجام دهی جز تماشای زجر کشیدن آن و این تا آخرین توانش ادامه خواهد داد....و تو نیز تماشا....
 

دزيره

عضو جدید
گويي تقصير ز چشمان تو بود
كه مرا در نظرت سخت معما مي كرد
ساده بودم و تو گاه سخت مي پنداشتيم
راه حل دستت نيست به دلم خورده مگير
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
همه چیز تکراری است.روزها،شب ها...
حتی سال های نو.عیدها...
همین که بگوییم:"سال نو مبارک"،بی آنکه واژه ها را معنا کنیم.
دلم برای تازگی تنگ شده است.

پ.ن:"ما چیستیم؟
جز مولکولهای فعال ذهن زمین،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم."
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم عجیب تنگ است و گرفته ..
به وسعت همه چیز هایی که تغییر کرده ...
به اندازه همه همه روزهایی که رفته و بی تکرار است ..

دلم تنگ است برای تویی که عوض شدی ...
برای شیطتنت هایت .. برای بازی هایت ..
و برای همه شادی هایت ..

که امروز اصلا در صورتت دیده نمی شود ..
دوست نداشتم پژمرده شدنت را ببینم ...
دوست دارم برگردد شادیت ...

عوض شدی ..
شاید هم در این زمانه گم شدی ...
بگو چه کنم .. تا دو باره به اوج شیطنت 16 ساله ها بر گردی ...

نمی دانم چه کنم تا تو شوی همان که بودی ...
فقط اشک امانم نمی دهد امشب ......................................................
 

Ghourub

عضو جدید
خيلي دلم برات تنگ شده....
نمي دونم فهميدي يانه .....كه تو اين يك جمله سكوتم .... با چه غمي ... چه از بغضي از دلتنگي رو شكستم....

ما زياران چشم ياري داشتيم.....
............................................خود غلط بود آنچه مي پنداشيتم؟
 

Ghourub

عضو جدید
میخوام بنویسم ... یعنی دلم تمنای نوشتن داره ...
دوست دارم از همه دلتنگیهام بنویسم ...
از همه دلهره هام ..
همه ناراحتیام ...
همه غم هام ...

افسوس كه بايد و نبايد هاي زيادي قلمم رو زنجير كردن...عيبي نداره من ساده سكوت مي كنم...
همون طور كه تا به حال ساده سكوت كردم ... فقط حيف ... بعضي وقتا از خودم مي پرسم يعني واقعا بايد باوركنم خوندن ياد نداري؟
 

solar flare

مدیر بازنشسته
داشتم واسه خودم آروم زندگی میکردم
اومدی که همراهم باشی به قول رضا صادقی که میگفتم ستاره نمیخوام گفتی که از ماه اومدی
گفتم همراه نمیخوام گفتی من میخوام باشم و همیشه بمونم اما نموندی
مگه من چه گناهی مرتکب شدم که اینطوری با حال نزار گذاشتی و رفتی
از عشقت جز رخت خواب بیماری برام هیچ یادگاری نذاشتی
اگه دیدی همین بلاها به سرت میاد تعجب نکن عزیز دنیا دار مکافاته
 

zx1

عضو جدید
بی خبر رفتی و غم شد حال من
سخت بود این زندگی دشوار شد احوال من
تا به کی دم نزنم درد مرا دمان نیست؟
توی اوج آسمون برچیده شد جفت بال من

zx1
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم گرفته....دفترم رو باز میکنم پر از نوشته .. دل نوشته های من ...
دفتر خاطرات روزگار گذشته...شعر ...نثر...قطعه...چندتا عكس قديمي و رنگ و رو رفته...
كنار يه عكس ...يه دكمه يادگاري...(خنده داره ..مگه نه؟)
.... و ...جرعه ايي.....قهوه تلخ...

دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت حس و حال
احساسات بزرگ و كوچك
حس ميكنم چقدر تغيير كردم...
گذشته ها چه چيزهايي برام مهم و حساس بود و واسه چه چيزهايي ساعتها

گريه ميكردم و غصه ميخوردم.....اما حالا...چي..؟؟؟



آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهنم میگذره... آرام و بی صدا
عبور لحظات رو میبینم و گذر عمر رو....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...

لحظه ايي درنگ ميكنم.....
سوال ميكنم؟؟؟ :

چه کردی با من و چه کردم با تو ؟؟؟

نفس عميقي ميكشم و آآآآآآه سردي.......


صدایی به گوشم میرسه ...آشناست
انگار صدای خودم رو میشنوم که تکرار کنان میگوید:
انتظار بسه بلند شو....
پنجره ها رو باز کن نفسي تازه كن...بهار رو با تمام وجود

تو قلبت ...تو روحت...توي تك تك سلولهات احساس كن...نفسسسسس بكش.

و خاطره ها رو به خاطر بسپار...

تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها .......
و باز.....


شجریان و آواز .....باز....


گاه سوی وفا روی.... گاه سوی جفا روی ....آن منی کجا روی ......
بی تو بسر نمیشود........
بی تو نه زندگی خوش است ..بی تو نه مردگی خوش است .
سر ز غم تو چون کشم
بی تو بسر نمیشود...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بی خبر رفتی و غم شد حال من
سخت بود این زندگی دشوار شد احوال من
تا به کی دم نزنم درد مرا دمان نیست؟
توی اوج آسمون برچیده شد جفت بال من

zx1
دوست خوبم ...اين جستار به نام دست نوشته ثبت شده...
دست نوشته به معناي نوشته هاي روزانه و خاطرات شما در يك روز است همچنين حس و حالي كه براي هركسي نميتونيد بگيد و شايد با نوشتن اونها كمي از بار مضاعفي كه بر روي قلب و روحتون احساس ميكنيد رو كم كنه....
خوشحال ميشم كه با رعايت نظم و اصول جستار ما رو همراهي كنيد.
:gol:
 
  • Like
واکنش ها: zx1

zx1

عضو جدید
دوست خوبم ...اين جستار به نام دست نوشته ثبت شده...
دست نوشته به معناي نوشته هاي روزانه و خاطرات شما در يك روز است همچنين حس و حالي كه براي هركسي نميتونيد بگيد و شايد با نوشتن اونها كمي از بار مضاعفي كه بر روي قلب و روحتون احساس ميكنيد رو كم كنه....
خوشحال ميشم كه با رعايت نظم و اصول جستار ما رو همراهي كنيد.
:gol:
منظورت اینه این دست نوشته نبود؟
من حسم رو همون لحظه نوشتم!
یه جورایی با قافیه شد!
ولی باشه! یه طور دیگه مینویسم!
 

zx1

عضو جدید
چيه؟!
چرا اينطوري نگام ميكني؟
باز ميخوايي تنهاييمو يادم بياري؟
بگو!
من ديگه عادت كردم!
چرا ميخندي؟...
باشه! حق با تو!
آره! من عادت نكردم! يعني نميشه عادت كرد!
د آخه تو بگو! تو كه ميفهمي من چي ميگم! تو كه خودت يه عمر تنهايي!
تو حداقل دركم كن! تو حداقل بفهم حرف منو!
بفهم كه دارم از نهايي دق ميكنم و كسي نيست حتي دق كردنم رو ببينه!
بفهم كه دارم تو سكوتم زار ميزنم و همه فقط با تبسمي تكراري، بي تفاوت تر از هميشه از كنارم رد ميشن!
...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
درسته عزيز
ممنون از اين حس لطيف شما..
دوست خوبم ما جستارهايي با عنوان...براي من نوشتي براي تو نوشتم....يا ....چكيده هاي قلم....رو براي اشعار شخصي دوستان در نظر داريم...خوشحال ميشم كه اشعار زيباتون رو در جاي مناسب ببينم...
اينجا بهتره از نثرنويسي سود ببريم عزيز...
موفق باشيد ...دست به قلمتون محشره...لذت بردم...شاد باشيد.
 
  • Like
واکنش ها: zx1

دزيره

عضو جدید
دل من رسوا شد

دل من رسوا شد

رفتي و همه پرسيدند
چرا ؟
خواستم برايت آبرويي بخرم
سپري گشتم براي انتقاد
همه گفتند كه بي احساسم
همه گفتند ترا رنجاندم
همه گفتند نداني كه چه بايد بكني
دل من رسوا شد
باز مي ترسيدم
نكند كسي ترا ملامت بكند
پس به پيش افتادم
روي اين خار ملامت رفتم
زخم برداشت دلم
بنگر
اين دل رنجور پر از خار شده
كي به پايان مي بري رنج مرا
كي برايم آبرويي مي خري
 

solar flare

مدیر بازنشسته
چه سخته که حس کنی تو این دنیای به این بزرگی جایی واسه موندن نداری
چه سخته که هوا واسه نفس کشیدن کم بیاری
چه سخته که کسی رو نداشته باشی تا به حرفت گوش کنه
چه سخته که دلت بخواد گریه کنی اما هیچ شونه ای واسه گریه کردن نداشته باشی
چه سخته که حس کنی پیش همه رنگ باختی
چه سخته که شبا گریه کنی و کسی صدای هق هق تو نشنوه
چه سخته که ناله کنی اما کسی نشنوه
چه سخته که بخوای دیگه نباشی اما مجبور باشی که باشی
 
آخرین ویرایش:

zx1

عضو جدید
آرام شدم
ازوقتی که بی تو بودم!
رها شدم
از حسی که دیونه بودم!
و
کوچ کردم
مرا ببخش اگر عاشقت بودم و مردم!
 

silverhrs

عضو جدید
یادش بخیر...

یادش بخیر...

رسم ساده زندگی یه جایی گم شده، همه چی داره دلگیر میشه. یادش بخیر بچگی ها. یادش بخیر اون روزا که تو کوچه پرسه می زدیم و به جون یه توپ کوچیک لاستیکی میفتادیم و دیگه ولش نمی کردیم تا مگه اینکه هوا تاریک بشه.
الان همه چی عادی شده ، همه چی تکراری، خیلی وقته روزمرگی جزء ثابتی از زندگیمون شده. اینا خسته کننده نیستن؟ چرا؟!! چرا نمیشه دوباره یه گوشه بشینیم و به آسمون خیره بشیم، زل بزنیم به ابرها ، با شکل اش رویا پردازی کنیم و ...

همه چی داره به سرعت سپری میشه
ِ
<<ان الانسان لفی خسر>>
 

zx1

عضو جدید
پرسه های شب
به کوچه رسیدم
یه کوچه بن بست
ولی بی نهایت تا خاطره
قدم برداشتم
آرام اما پر از دلهره
هر قدم برگی از خاطره بود که ورق میخورد
به انتهای کوچه رسیدم
به انتهای خاطره
حال در این بن بست
مانده ام بی حوصله
بی کس
پر از آرزوی نرسیده
پر از رویای دست نیافته
چشمهایم رو میبندم
نه
باز بهتر است
واقع بینانه
و با زندگی وداع میکنم
با کوچه و آن همه خاطره
با مادرم
با ترانه
وداع کردم
تلخ ولی عاشقانه
.


تقدیم به تنهایی های شبانه
ZX1
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی قافیه
مدتها دورم از خونه.از جایی که یه روز حتی فکرشم نمی کردم که ازش بتونم دل بکنم.تو این روزا همش از خودم می پرسم من اینجا چه می کنم؟من واقعا چکار دارم می کنم؟روح من جا موند تو شمال.تو جنگلهای سبزش که پر از صدای چکاوک بود.روح پاکمو گذاشتم زیر آسمون همیشه ابریش.هوای آفتاب کرده بودم....آی آفتاب چقدر سیرم از تو...
چقدر دلم تنگه.... همدردم کجایی؟!اینجا هر شب با رویای یک روز نزدیک شدن به رفتنم می خوابم و هر روز یادم میره کجام.چشم که باز می کنم می بینم تمام شب رویایی بیش نبود...می بینم جایی ام که هزاران کیلومتر از خونه دورم،از زادگاهم.
مادرم ...مادرم...مادرم همیشه و هر روز صدای تو رو شنیدن برام کمه.دوست دارم در آغوشت بگیرم و ببوسمت.آی پدر همیشه خسته ام چشمام هوای دیدنت رو کرده...
خونه...خونه...خونه...چقدر از تو دورم
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
میام تا بله بنویسم و سبک بشم .. حتی خیلی کم .. حتی کوچولو ...

دیشب چقدر دلم برات تنگ شده بود ...
بعد مدت ها سر سجاده گریم گرفت ...
چه حالی میده یکم سبک بشی ...
یکم درد دل کنی ... حالم قشنگ شده بود ...

نکنه باهام قهر کنی ....
نکنه ..........


دلم گرفته ...
به هزاران دلیلی که تو می دانی ....

و انبوهی حرف دارم ...
که فقط تو محرمی ... فقط تو ...

در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

دعام کن تا مجنونت بشم ....
 

Ghourub

عضو جدید
میام تا بله بنویسم و سبک بشم .. حتی خیلی کم .. حتی کوچولو ...

دیشب چقدر دلم برات تنگ شده بود ...
مثل سر سجاده گریم گرفت ...
چه حالی میده یکم سبک بشی ...
یکم درد دل کنی ... حالم قشنگ شده بود ...

نکنه باهام قهر کنی ....
نکنه ..........


دلم گرفته ...
به هزاران دلیلی که تو می دانی ....

و انبوهی حرف دارم ...
که فقط تو محرمی ... فقط تو ...
از صبح حالم خوبه .. خوشم... يا حداقل اينطور فكر مي كنم.شب كه مي شه چراغ و خاموش مي كنم... سجاده رو پهن مي كنم.... از همون اولي كه مي خوام بگم الله اكبر يه بغض راه گلومو مي بنده...نمازمو كه مي خونم مي خوام باهات حرف بزنم اما بدجور گريه امانمو مي بره... بي صدا اشك مي ريزم...يعني نه اشكا خودشون رو صورتم روونه مي شن....چيزي ندارم بهت بگم يا حداقل هيچ چي يادم نمي ياد...فقط شروع مي كنم به تسبيح كردن اينكه...خدايا دوست دارم... خدايا دوست دارم.
 

Ghourub

عضو جدید
خدايا دوست دارم.... چقدر خوبه كه تو هستي....چقدر خوبه كه كسي هست كه حرفايي رو كه براشون محرمي پيدا نمي كني با حوصله گوش مي ده....دارم پيش مي رم.... توي مسير زندگي اي كه كه تو پيش روم گذاشتي و گفتي حركت كن.... خيلي جا ها اگه تو نبودي كم آورده بودم.... اما هميشه حركت كردم فقط به اين خاطر كه فكر كردم تو دوست داري قهرمان زندگيم باشم.... مي دونم خيلي جاها توي داستان زندگيم نتونستم اون طور كه تو دوست داري پيش برم اما هميشه تلاشم رضاي تو بوده....بعضي وقتا فكر كردم هر چي پيش تر مي رم سخت تر مي شه... اما همون موقع هايي كه اين احساس و مي كنم ياد يكي از نوشته هاي قديمي اي مي افتم كه هميشه گوشه ي ذهنم باقي مونده....آروم باش، حوصله كن و بذار خدا يكي از سخت ترين ترانه هاشو با تو بنوازه...
 

ELLY775

عضو جدید
خورشید طلوع میکنه وروز شروع به خودنمایی میکنه از میان روزنه های پرده خودشو نشون میده موبایلم رو نگاه میکنم نوشته گلی تا کی میخوابی؟ لبخند میزنم به اسمون خیره میشم، چطور شدم امید زندگیش چطور شدم عشقش نمیدونم از کجا شروع شد از یک نگاه ساده باورش واسه خودم سخته به خاطر دوران سخت کودکیم از جنس مرد متنفر بودم بارها بهش گفتم روی من حساب نکن من نمی تونم زن زندگیت باشم ولی هر بار پافشاری میکرد نمیدونم چطور با اون همه بداخلاقیم بی توجه ای بهش باز می خواست ادامه بدیم بارها بهش گفتم من توی زندگیم به هیچ مردی اعتماد نمیکنم حالا بعد از گذشت زمان دیگه نمی تونم به خودم دروغ بگم عذاب وجدان دارم دیگه نمی تونم ادامه بدم تو وجود من تنها حس نسبت به مردها فقط انتقامه ،سخته وقتی می بینی کسی هر روز عاشق تر از دیروز برای تو نفس میکشه وتنها بهانه زندگیش شدی در حالی که از روی احساس کو.دکیت همه رو دروغ میدونی وظاهری برخلاف واقعیت برای اون داری خسته ام از همه چیز از خدای که دلش واسه من نسوخت در حالی که میدونست کودکیم ونوجوانیم وجوانیم چطور سیاه گذشت دیگه نمی خواهم دروغ بگم ولی مجبورم چون یک بار بهش گفتم تمومش کن بذار راحت زندگی کنم گفت بدون تو زندگی نمیکنم وخودمم رو راحت میکنم احساس میکنم تو یه جاده بی انتها زندگی میکنم که پایانی نداره
 
بالا