اندر حکایت این فارغ التحصیلی واقعا منحوس ما دیروز با هزار زحمت بعد اینکه سه بار زنگ زدم تا آدرس دقیق پیش دانشگاهی سابقمو- که از شانس چپر چُلاق من منتقل شده به اون سر شهر- پیدا کردم، از اونجایی که نمی تونستم با تاکسی برم زنگ زدم به آژانس...
اعصابم سامورایی بود بد!
حوصله ی خودمم نداشتم ، چشمتون روز بد نبینه! ماشین آژانس اومد و ما سوار شدیم . به هزار زور دهنمو باز کردم و آدرسو گفتم اونم نصفه نیمه...(اینجور موقع ها دهنم قفل می شه، بدبختیه!!) بعد هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و طبق معمول موزیک....(مامانم می گه 24 ساعته این سیم بهت وصله!!)
آخ اگه این ترانه ها ساخته نمی شدن من می خواستم چیکار کنم؟
من با التماس می گفتم واسه ی جدایی زوده
تو با خنده هات می گفتی بین ما هیچی نبوده!
همه ی روزای خوبو خیلی آسون پس گرفتی
من پیش چشات شکستم اما تو هیچی نگفتی....
من گلایه ای ندارم همه چیزو خوب می دونم
اگه حتی بگی برگرد من کنارت نمی مونم!
خلاصه ما غرق در احوالات خودمون بودیم ، آسمان طبق معمول ابری!!یهو دیدم راننده زد رو ترمز و 180 درجه چرخید سمت من.... لباشو می دیدم تکون می خوره ولی هیچی نمی شنیدم... یهو پیام منتقل شد که بابا داره با من حرف می زنه ... گوشیمو خاموش کردم :
-بله؟
-می گم اینجا بپیچم؟
-آها .... بله لطفا( تا بناگوش سرخ شده بودم)
آروم راه افتاد ، تو آینه یه نگاهی به من انداخت گفت:
-خانم .... خیلی تو فکر بودین ، چند بار صداتون زدم ، نشنیدین!
-داشتم موزیک گوش می دادم!
-اِ ....... من گفتم نکنه مشکلی پیش اومده!!!
-نخیر! (پسره ی فضول خجالت نمی کشه! به تو چه اصلاً)
تو عمرم انقدر احساس تابلو بودن نداشتم! من ، که حتی مامانمم نمی دونست بزرگترین غصه ی دنیا تو دلمه حالا یه راننده آژانسم با 5 دقیقه همسفر شدن تمام غصه هامو می خونه!
لعنت به من!!!
خلاصه رسیدیم با عصبانیت پیاده شدم رفتم تو مدرسه.... خانم مسئول مربوطه تشریف نداشتن... کارم افتاد شنبه...
-ای بابا! امروز از در و دیوار واسمون می باره!
غرغر کنان برگشتم تو ماشین :
-می رم خونه!
بیچاره پسره هیچی نگفت دیگه ... بی صدا راه افتاد و برگشت خونه!
تو راه انقدر عصبانی بودم که کم مونده بود بزنم زیر گریه... می خواستم داد بزنم : آخه تقصیر کیه؟
__________________________________________
در خونه پیاده می شم اما نمی رم خونه.... یه پیاده روی توی این هوای سرد خیلی می چسبه.... راه میافتم که برم دانشگاه!
زیر لب می گم : لعنت به من!!!!باز رودست خوردم!
مدیا پلیر آن!
تو که تقصیری نداری سادگی از دل من بود
فکر دوست داشتنت انگار یه خیال قدغن بود
نه به فکر انتقامم نه به فکر راه چاره
سهم من از تو و عشقت یه نگاه بی قراره!
__________________________________________
مثل همیشه من همه ی تقصیرا رو گردن می گیرم...
من بار همه ی این اشتباهات رو با همین شونه هام تحمل می کنم! اما بلاخره باید یکی کمکم کنه این بارو از زمین بردارم و بذارم رو شونه هام....می شه کمک کنی لطفا؟