دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ما به شدت احساس میکنیم که دير شده است .........ما خسته ایم
ما به شدت در اين روزها خوابمان می ايد و دلمان ميخواهد فقط بخوابيم و به چيزي فكر نکنیم..
ما ميترسيم افسردگيمان ،که خودمان را کشتیم تا کمی بهبود یابد در حال برگشتن باشد، ما روزی 1 عدد فلوکستین و 2 عدد تری فلوئوپرازین ميخوريم و هر سه هفته یک بار نزد روانپزشكمان كه خيلي دوستش داريم ميرويم و او به ما اميدواري ميدهد ،كه از هر 5 زن 4 نفر افسردگي دارند و تو خوب خواهي شد ،با اين حال اين روزها ما خيلي نگران حالمان هستيم زيرا در 20 سالگي احساس دير شدن ميكنيم.......ما ميخنديم و سر به سر شما ميگذاريم و شما فكر ميكنيد كه خوش به حالش چه دختر شاديست!
مافکر میکنیم در حال حمل غم بشريت بر روي دوشمان هستیم، براي خواهرمان مادرمان و پدرمان، ناراحتیم ، و براي خودمان هم ، اما مدتي است كه ديگر اشك هم نميريزيم..!
ما تقلا ميكنيم كه انساني شويم شبيه ساير انسان ها ،بدون فکر، بدون سر درد
ما حتی از ناراحتی خود را "ما" خطاب میکنیم!


تو انساني! انسان است كه درد دارد و رنج!باقي مشتي قارچند كه بعضي هايشان هم سمي اند گويا! به روانپزشك گرامي هم سلام برسان و بگو مدركش را در اولين فرصت در جوب سر كوچه شان غرق كند! تا وقتي كه ذهن نتواند، افسردگي جولان خواهد داد! قرص فقط مخيله را از كار مي اندازد! از كار مي اندازد كه ديگر نتوان به افسردگي رسيد! و فكر مي كنم بهتر است تا ابد افسرده بود،تا اينكه ذهن نداشت!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه می شه خیال بافی کنم و تو غایب باشی؟
من برای تمام حرفایی که بهت می زنم دلیل دارم..... عین خودت! می دونم گرفتاری... می دونم انقدر که باید نمی تونم کمکت کنم که کاش می تونستم ... کاش می ذاشتی...:cry:
من خرابش نمی کنم توام نکن!
تحمل کن.... این روزای دلشوره و ترس رو... باهاش کنار بیا.... باید بتونیم! جفتمون.... باید هر دوتامون کمک کنیم...:redface: این نوشته ها دیگه غمگین نیست.... حرفامم التماس نیست ، یه پیشنهاد دوستانس.... یه خواهش کوچولو برای کمک به جفتمون!
من و تو یی دیگه در کار نیست.... همش "ما"ییم ، ما!
.
.
.
_______________________________________________


نامت را که می نویسم
تشبیه و تمثیل و استعاره را گم می کنم!
به چشمانت که می رسم
واژه های بکر آفتاب ندیده ام
در حرارت تابستان چشمان جادوییت
آب می شوند!
وقتی ملودی خنده هایت-مثل لالایی آرام بخش کودکی هایم -
از آنسوی سیم و سکوت به گوش می رسد
صدایم شبیه پرنده هایی می شود
که از سفر دور آنور دریا
به خانه بازگشته اند!
پر می شوم از زمزمه ی ترانه ی نام تو!
***
به چه فکر می کنی؟
مگر چه می شود که تا آخر دنیا از تو بنویسم
و تو
آنسوی خیابان بغض و بوسه بایستی
و برایم دست تکان بدهی؟
و فقط لبخند بزنی!
***
آخر قصه را تو نگفتی
اما می دانم
برای رسیدن به امنیت پاک آغوش تو
بعد شبهای دلهره و دوری
باید هزار و یک قصه ی ناب و ناگفته برایت بگویم!
می دانم
پرستوی دل ناگران من!
برای همیشه ماندنت
اینبار
باید آسمان باشم....


______________________________________________

من هستم توام باش!
 

solar flare

مدیر بازنشسته
شبي كه آواي ني تو شنيدم
چو آهوي تشنه پي تو دويدم
دوان دوان تا لب چشمه رسيدم
نشانه اي از ني و نغمه نديدم
تو اي پري كجايي
كه رخ نمي نمايي
از آن بهشت پنهان
دري نميگشايي
من همه جا پي تو گشته ام
از مه و مي نشان گرفته ام
بوي تورا ز گل شنيده ام
دامن گل از آن گرفته ام
دل من سرگشته تو
نفسم آغشته تو
بباغ رويا ها چو گلت بويم
بر آب و ايينه چو مهت جويم
در اين شب يلدا ز پي ات پويم
به خواب و بيداري سخنت گويم
مه وستاره درد من ميدانند
كه همچو من پي تو سرگردانند
شبي كنار چشمه پيدا شو
ميان اشك من چو گل وا شو
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
شبي كه آواي ني تو شنيدم
چو آهوي تشنه پي تو دويدم
دوان دوان تا لب چشمه رسيدم
نشانه اي از ني و نغمه نديدم
تو اي پري كجايي
كه رخ نمي نمايي
از آن بهشت پنهان
دري نميگشايي
من همه جا پي تو گشته ام
از مه و مي نشان گرفته ام
بوي تورا ز گل شنيده ام
دامن گل از آن گرفته ام
دل من سرگشته تو
نفسم آغشته تو
بباغ رويا ها چو گلت بويم
بر آب و ايينه چو مهت جويم
در اين شب يلدا ز پي ات پويم
به خواب و بيداري سخنت گويم
مه وستاره درد من ميدانند
كه همچو من پي تو سرگردانند
شبي كنار چشمه پيدا شو
ميان اشك من چو گل وا شو

دوست عزيز! نوشته ي زيبايتا ن را بهتر بود در تاپيك قطره هاي چكيده از قلم مي زاشتين به گمانم! البته جسارته ها!.....
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چند لحظه پيش داشتم فكر مي كردم كه چقدر زندگيم پر شده از روزمرگي! فكرام....هميشه به يكي فكر مي كنم.هر كي:كافر،آسمان،شانلي،هستي،محسن،آرامش،ردهت....همه و همه! حتي برادر مامان گلاب و اون شعري كه تو دفترش قبل از رفتن نوشته بود! همه تو ذهنم مي چرخن! صبح زود پاشدن برام شده روزمرگي! حتي اگه كاري هم نداشته باشم بازم خودكار سر ساعت پا ميشم! نت ها،ميزان ها،همه برام شدن روزمرگي! كتاب خوندنو كه كلا گذاشتم كنار! اين كه هي فكر كنم به داستان هاي نيمه نوشته و نانوشته ام و آخر سر هم ذهنم ارور بده! افكارم....همه چيز برام تكراري شده! حتي مرگ! اين چند وقته انقده دور و وريام رو از دست دادم كه ديگه مرگ هم داره جذابيتشوبرام از دست مي ده! كم كم داره يه چيزي ميشه مثل باقي تكرار هاي روزانه ام!اصلا حس خوبي نيست.....لعنتي!!!!

كامران هرچي فكر كردم كه يه چيزي در خطاب به اين نوشته ات بنويسم..نتونستم...اصلا به قول خودت ذهنم ارور داد.....فقط منم جمله آخرت رو انتخاب ميكنم و همونو تكرار ميكنم...:w05:

اصلا حس خوبي نيست...لعنتي..:cry:متاسفم.:cry:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
دوست عزيز! نوشته ي زيبايتا ن را بهتر بود در تاپيك قطره هاي چكيده از قلم مي زاشتين به گمانم! البته جسارته ها!.....
بله دوست عزيز حق با شماست
فقط يه لحظه حس كردم بنويسم
ببخشيد اسپم دادم
ممنون از تذكر به جاي شما
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
حديث ما

حديث ما

امروز دو بار با موتور تصادف کردم! يه بار توي يه کوچه وقتي از يه پرايد سبقت گرفتم... يه باره يه ميله آهني جلو پاي چپم سبز شد... گرفت به پام و شاسي دنده موتور... من نمي‌دونم اين چه قرطي‌بازيه جلو خونه‌شون رو با ميله‌ و زنجير مرز‌بندي مي‌کنن که چي؟ که تن آدم به آجراش نخوره؟ اون قديما دو طرف در سکو مي‌ذاشتن تا رهگذراي خسته روش بشينن و نفسي تازه کنن، اما حالا مرز‌کشي مي‌کنن که اين‌جوري نفستو بگيرن...

زنگ زدم کتابخونه، به بچه‌ها گفتم دير ميام نگران نباشن.... بعد موتور بردم تعمير... توي راه برگشت به اداره، باز يه پيکان بدون اين که راهنما بزنه، جلوم پيچيد به راست که داخل يه فرعي بشه... اين‌بار از راست خورد زمين، خب چه ايرادي داره؟ خيلي هم خوبه... بايد بين چپ و راستم توازن بشه ديگه!

با عصبانيت دو دستي زدم رو شيشه ماشينش:

- چرا راهنما نمي‌زني؟!
شيشه رو کشيد پايين:
- من راهنما زودم تو نديدي! الان خاموشش کردم!
- چرا با اين سنت دروغ مي‌گي؟
- تو دروغ مي‌گي که نديدي!

بحث فايده‌اي نداشت... موتور رو بلند کردم، هرچي هندل مي‌زدم روشن نمي‌شد... از دوباره تماس گرفتم کتابخونه، بدون سلام، با بغض و عربده:

- د اين لامصب روشن نمي‌شه!
- چي روشن نمي‌شه؟
- موتور! هرچي هندل مي‌زنم روشن نمي‌شه! اين دومين باره تصادف مي‌کنم مي‌خورم زمين... خسته شدم!
- خب شترت رو يه جا ببند بقيه راه رو با ماشين بيا!

نيگاه کردم موتور بنزين نداشت... هر دوبار که افتاده بود، کلي ازش بنزين رفته بود... بنزين تو مملکت ما از خون هم با ارزش‌تره...

وقتي رسيدم داخل کتابخونه، همه جمع شده بودن، انگاري منتظرم بودن... کلي خنده:
- اِ تو زنده‌اي؟
- مرض! خنده داره؟ نکنه آرزو حلوامو دارين؟
- به لباست نيگاه انداختي؟
لباسام از پهلو خاکي شده بود... غروب بود... نديده بودم... در حال تکوندن لباسام بودم که هرکي يه تيکه مي‌انداخت:
- تقصير خودته! پارسال بهت گفتيم مث بقيه وام خودرو بگير! نگرفتي... حالا بکش!
- خب صبحا 500 تومن صدقه بنداز جونم! ارزش نداره؟ باز بگو معتقد نيستيم! پس بکش!
- از بس غدي! بالاخره جونتو پاي اين موتور مي‌دي!
...
اينام دلشون خوشه! ماها هنوز خيابوناي شهرمامون رو توسعه نداديم، همين‌طور تکنولوژي توليد بنزين... نفت خام صادر مي‌کنيم که بنزين تصفيه شده وارد کنيم! خيابونا پر از ترافيکه، جاي پارک براي ماشين نداريم... جايگاه‌هاي بنزين شلوغه چون تعدادش کمه! ماها از نظر توسعه و رفاه در حد موتورسيکلتيم حتا از نظر فرهنگي! کسي که از گاري پياده‌اش کردن و نشوندنش پشت خودرو، خيلي مدرن و پيشرفته شده؟ اين همون آدمه... اون حتا نمي‌فهمه وقت چرخش به راست راهنما بزنه...

ماها هنوز پيشرفته نيستيم، فقط از کالاها و دستاوردهاي عصر جديد بهره‌منديم... همين!
 
آخرین ویرایش:

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
همیشه سعی کردم همه ازم راضی باشن، همیشه حواسم بوده که چیزی نگم کاری نکنم که کسی ناراحت بشه،کسی دلش بشکنه،کسی ازم برنجه،همش دیگران همش بقیه پس خودم چی؟:cry:
وقتی خودم ناراحت میشم، وقتی دل خودم میشکنه، وقتی خودم خرد میشم:crying2: کی میاد جواب منو میده؟:cry:
آخه چرا؟این رسمشه؟این درسته که من فقط بشکنم؟آخه چرا؟این شکستن برای چیه؟مگه چه کار کردم؟:cry:
شدم مثل اون دیواری که میخ ها رو از توش درآوردن ولی جای میخا برای همیشه مونده.:cry:هر جای قلبمو نگاه میکنم از نیش و کنایه یه نفر،از رفتار یه نفر،از افکار یه نفر جا روش مونده.:crying2:
تو زندگیم همیشه دنبال یه دوست بودم.یکی که دوستم داشته باشه،یکی که بهم اعتماد کنه،یکی که منو برای خودم بخواد،یکی که مثل خودم باهام روراست باشه،یکی که درکم کنه،یکی که وقتی دلم گرفته وقتی براش حرف میزنم به جای مسخره کردنم کمکم کنه کمک نخواستم آرومم کنه،یکی که هر وقت بخوام وقتشو برای من بذاره،یکی که ............:cry:
ولی حیف که هر چی گشتم کمتر چنین آدمی گیرم اومد.به هر کی محبت کردم به هر کی اعتماد کردم همش جواب عکسشو بهم دادن.دریغ از اینکه یه بار دلم خوش باشه که فلان دوستم کمکم کرد فلان دوستم دلش برای میسوزه فلانی منو با همه چیم همه ضعفام می خواد.دریغ از اینکه تو این همه مدت عمر یکی رو پیدا کنم که اقلا یکی از اینارو داشته باشه.:crying2:
همیشه تنها بودم.:cry:همیشه همه چیمو ریختم تو دلم.همه کاری باهام کردن که مجبور بشم تنها باشم.همه از هر طرف.:cry:
خدایا چرا؟خدایا این تنهایی لازمه؟چی گیرم میاد تو این تنهایی؟چیو باید بفهمم از این تنهایی؟:cry:
همیشه تنها بودم تو این چند سال اخیر هم دیگه بعد این همه اتفاق بعد تمام چیزایی که برام پیش اومد بعد اینکه تو خیلی چیزا خیلی جلو رفتم جلوتر از حد مجازم، بدتر شدم.بدتر از اونی که خودم فکرشو میکردم.:cry:
چشم باز کردم دیدم از دل غافل..........:cry: چه کار کردی با من؟:crying2:
چرا هر چی مینویسم سبک نمیشم.چرا نمی تونم فراموش کنم؟:crying2:
چرا دیگه نمی تونم با گریه خودمو سبک کنم؟
خدایا منو ببخش.خدایا اگه این حرفام ناشکریه ببخش.:cry:
خودت میدونی تو دلم چی میگذره.خودت که خبر داری ازم.
خدایا کمکم کن.خستم خیلی خسته از خودم از همه چی خستم.:crying2:
خدایا کمکم کن کم نیارم.کمکم کن نشکنم بیشتر از این.خدایا کمکم کن خیلی چیزا برام تموم بشه.خدایا کمکم کن بتونم حکمتتو بفهمم.این جوری راحت میشم.:crying2:
هر جور خودت میدونی فقط تمومش کن.:cry:
خدایا شکرت برای همه چی شکرت.:crying2:
 
آخرین ویرایش:

nasimkhordad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی دلم واسه خودم میسوزه
میدونی یه جورایی در عین حال که دور و برم شلوغه ولی سخت احساس تنهایی میکنم
ناله پنداشت که در سینه ما جا تنگ است ... رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است :crying2:
من که یه روزی نقطه توجه بودم الان یه دفعه تنها شدم نه اینکه بگم کسی به من توجه نمیکنه نه ولی یه حسی تو منه یه غمایی تو دلمه که چون نمیتونم به کسی بگم باعث شده از همه فاصله بگیرم همش خودمو یه جا قایم کنم تا کسی منو نبینه حالا هم که دارم براتون مینویسم خونه ی ما پر مهمونه ولی فرار کردم و امدم تو اتاقم
چه شبا که تا صبح این اشکها امونم بریده بود و مثل بارون بهاری از چشمام میبارید و هر کار که میکردم نمیتونستم خودمو آروم کنم
باورتون میشه اگه یکی هم ازم میپرسید که چته نمیدونستم چی بهش بگم
شاید من توقعم زیاد شده نمیدونم
میترسم این گریه ها باعث قهر خدا بشه
نمیدونم چرا وقتی به یکی از ته دلت محبت میکنی و تا اونجا که میتونی بهش کمک میکنی ولی اون به خاطر خودش به خاطر منافعی که براش داره و ممکنه با دوستی با من منافعش به خطر بیافته این رابطه ی مقدس دوستی رو نادیده میگیره و بهت نارو میزنه ...

آوای باد انگار آوای خشک سالیست ....بگذار تا بگویم تقدیر لاابالیست ... وقتی که انسان مانند سنگ باشد ... دنیای به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست


یا من زیادی ساده هستم و دلم میخواد بی دریغ کمک کنم یا اون.......
خیلی دلم گرفته
دلم میخواد بلند بلند گریه کنم تا بلکه یه خرده از سنگینی غمهام کم بشه
وقتی فکرمیکنی که میتونی به یکی اعتماد کنی و در نهایت اعتمادی که به اون داری اون به تو خیانت میکنه واااااااای چه میکشی خیلی بهت سخت میگذره میخوای اون لحظه تودنیا نباشی که این بی وفاییها رو ببینی

این فصل فصل رویش سبز جوانه نیست ... این فصل فصل خواندن شعر و ترانه نیست .. ای وای من که حاصل آلاله باد برد ... مرگ شقایق است و سخن عاشقانه نیست

اگه بخوام بگم همینطور باید بنویسم
میگن اگه کسی غماشو بنویسه غمهاش سبک میشه من تا حالا این کار رو نکردم
نمیدونم ایا اینجا باید مینوشتم یا نه
اگه به جا نبود به بزرگیتون ببخشین

میگن زندگی تاس خوب آوردن نیست تاس بد را خوب بازی کردن است


ولی واقعا سخته که تاس بد رو خوب بازی کنیم نه ؟

اگر سهم من از این همه ستاره فقط سو سوی غریبی است ،غمی نیست ، همین انتظار رسیدن شب برایم کافی است




 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
چرا من همش باید منتظر بمونم؟ مگه دوست داشتن یه چیز دو طرفه نیست؟ اخه اگه یه بار هم تو زنگ بزنی حالمو بپرسی چی میشه مگه؟ تو که واسه حرف زدن با من حاضر نیستی یکم یه خودت سختی بدی گریه کردنات واسه چیه. تو وقتی میای حتی خبر هم نمیدی که اومدی و وقتی که میری باز نمیدونم کی. آخر باید از بقیه بشنم که اومدی. وقتی حتی حاضر نیستس منو ببینی،میگم بیا ببینمت میگی اگه یواشکی بیام عذاب وجدان میگیرم یعنی چی؟لااق اینو دیگه نگو که دل مارو یسوزونی. بگو نمیخوام ببینمت یا نمتونم چرا میگی عذاب وجدان میگیرم. مت که نمیتونم تورو مجبور به کاری بکنم که دوست نداری. بودن تو موقعی ارزش داره که خودت بخوای نه اینکه من اصرار کنم. کار زوری اصلا" ارزشی نداره. کسی که با دیدنش آدم عذاب وجدان میگیری ارزش اینو هم نداره که بخوای زندگیتو بخاطرش تلف کنی.

ولی ای کاش یکم......
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیروز بود که توی شرکت بودم
ساعت 2 بود تقریبا"
تلفنم زنگ شد
- الو بفرمایید
- الو آقای سرلکی
-بفرمایید
- من از امور دانشجویان زنگ میزنم ، شما طرحتون توی جشنواره ی خوارزمی سوم شد، می خواستم دعوت نامه ی جشنواره رو برای جشن فردا (یعنی امروز) به شما ابلاغ کنم
اولش شکه شدم
چون با اون خط و نشون هایی که برای داور طرحم کشیدم گمان نمیکردم اصلا" طرحرو بفرسته واسه مراحل بالاتر
مرتیکه ی بی سواد واسه من از تز دکتزاش وسط داوری طرح صحبت میکنه و به من مجالی واسه صحبت نداد ، کافی بود قدرتشو داشتم تا چشو چالشو اون روز تابستونی کفه سالن میریختم
برمیگردیم به مکالمه
- خوب پس اقای آقازاده چی(همکارم توی طرح)
- من بهشون زنگ میزنم چون باد خودم روال اداریشو طی کنم.
بعد از خددافظی گوشیو گذاشتم و گفتم خاک بر سر تو و بروکراسی اداری که اینجوری خودتونو سره کار میزارید

راستش خوشحال زیاد شدم ولی نه خیلی خیلی زیاد. خوب واسه کسی که 3 بار توی یه کار علمی شکست بخوره و سرشو تو دانشگاه واسه هر کسو ناکسی خم کنه ، و هزینه های گزافی بده ، زور داره سومی
در هر صورت شکر کردم!
الانم اومدم از این جشن کوفتی که اولو آخرش نفهمیدیم جشنواره اختراعاته و یا تفسیر احادیث و قرآن توسط آخوند بزرگوار اسلام!!!
بایه برگه ی خشک و خالی یه عابر بانکی که توش پول بود ، علنا" گفتن خوش گلدی؟!
اما بیشتر امروز تو این فکر بودم که واقعا" الان من نقشه چی دارم!کسی که برگزیده هست !باید خوشحال باشم یا ناراحت؟این بی ثباتی فقط تو یه جواب خلاصه میشه
بی برنامگی
با یه تیکه ورق پارهبه اسم لوح و یه حلب به اسم تندیس از ما خداحافظی کردند
اما میخواستم بگم "آیا کسی هست تا مرا یاری کند"
دیدم کسی نیست نه به من بگه آفرین که چیزی رو اختراع کردی که همگان اندر کفشن!!!
بیا این پولو بگیر و تولید بومیش کن!!
محمد (آقازاده) بهم گفت این موقع ها نباید تنهات بزارن چون سر از برزخ در میاری!خوارزمی هم همچنین آشه دهن سوزی نیست مثله چیزای دیگه که تو ایران فقط اسم دارند این هم اسم داره نه اسمو رسم.
آه از این همه بیداد!!!!
 

مربوب

عضو جدید
ديلي ديليم ديلي ديليم
چشام و وا نكرده زمان رو تو نطفه خفه ميكنم هنور تازه داش چشام گرم ميشد ساعت مبايل" ويو ويو ويو" اي بر پدر تكنولوژ‍ي لعنت بازم DREAM OVER!!
با هزار النماس خودم رو از رخت مرگ ميكشم بيرون
با صورتك نشسته بابا ماما رو سلام ميدم و يه صفاييي به اين صورت !صبحونه با هزار خواهش مامان جان نوش جان ميشه اما حس دانشگاه نيست ميخوام يكم برم بيرون .بابا ,سويچ و ميخوام سوار ماما برو! يكم غرو لند كه اين چه طرز خرف زدنه!!
يكم اين شبكه اون شبكه ميكنم و 4 تا فحش نثار اين تلوزيون چي ها, كه راس راس ماليات ميگيرن اينم وضع كله سحر ماس!
تا 9يه 100 صفحه اي ازاين كتاب مزخرف تاريخ تحليلي و كه اخر ترم نميدومنم استاد از خجالت من در مياد يا من از خجالت اون و ميخونم بعد خلاص!!!
رخش و با هزار تا 4 راهنما از غار افراسياب ميكشم بيرون و خداو ند مخافظتي عنايت كنه كه يه مو بر نداره
نميدونم چرا فريدون صغرا خانوم اينااوقتي با كمال پرويي با كليد رو در ماشين حك ميكنه حاج اق تقبّل الله خيلي مخلصيم اشكال نداره! اما وقتي من باسر ميرم تو ديفار124000 پيغمبر هزارتا مرده و مرده شور مرده شورخونه رو قسم بدم كه والله من پيچيدم و جاده نپيچيد !
راه ميافتم بقال چگال و نقال و بيب ميدم كه يعني سلام عرض شد جنابان!
كما في السابق مستقيم اليه ميرم پاتوق خودم كتابخونه !!! غرق در خوندن كتاب! سرت رو كه ميچرخوني ساعت شده 4 و دِ بدو خونه كه الان ماما از نگراني فشارش مياقته
شروع ميكنم لايي كشي ياد حرف ماما ميافتم كه مدام ميگه زشته!اخه كجاش زشته مگه دزديه!اهان زشته چون ميگن ولده چموش حاج فلاني رئيس فلان مكانك لايي كشيد!!
4تا خيابون و بالا پايين ميكني تو اين هواي يخمكي انگار حاليش نيس كه زمستونه والا چن وخ پيش يلداشم گذشت اخه يكي نيس بگه الان جوراب شيشه اي و شلوار پاكوتا جاشو داده به پوتين و پالتو عوض اينكه 10 ساعت موهاتو بيگودي كني يه شال ببند نچَاي
اما انگار پر پشت ديده شدن م‍ژگانت سر بالا بودن دماغت يك سايز بودن چنگال هات . كشدار بودن كلماتت مهمتر از پنسيلين و سرم و قرص و دكتره نه؟!
تو اوالم خودم خوردم به اين چراغ نامسب!!
اما نه يكي دو تا كه نيستن يكي از رو شكم سيري يكي از رو دلدردي!
ياد حرف پدرم ميافتم
اينجا همه چيز گران است الا جان. يك تكه نان ميدهند و 100 بار ياد آوريه آن نان و تن تو ارزانتر از جان!
الان ديگه مثل قديم ها نيست كه!! وقت ميگيري سرويس ميدن! شنيدن خدا لطفش به اجماع بيشتره باند تشكيل ميدن
يكي از سره زياديه مايه تيله پاپا OVER DOZ كرده يكي ازسره شيطنت عنكبوت هاي قعر جيبش كه در حسرت يه سكه اس خود را حراج كه چه عرض كنم تاراج كرده
بلماسكه جعبه جادو چنان دم از نفس باد صبا ميزنه انگار درد و رنج و غم رخت بسته و سالهاست كوچ كرده!!!
يادم مياد تو مدرسه هي بزور تو كلمون ميكردن كه صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران
اينان دروغ ميگن يا من IQ پايينه .
اسلام يعني دروغ نه !پس اين خندق بزرگ كه بين طبقات خودنمايي ميكند چيه!!!! نميدونم اين زلزله چند ميليارد ريشتري كي نم نمك اومد كه يه عده ماندند اين ور و چند عده اونطرفتر!!
اينجا همه از دست نوشته هاي دل مينويسند و من دردنامه شهرم رو به شور گذاشته ام
 
آخرین ویرایش:

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
نمی دونم چرا آدما این قدر سطحی نگرند؟:surprised:چرا تا یه چیزی رو میبینن قبول میکنن؟
جرا یه ذره عقلشونو به کار نمیگیرن که بابا این شاید ظاهرش این جوری باشه:surprised:
خسته شدم از این همه آدم دو رو :cry:، از این همه آدمی که فقط و فقط عقلشون به چشمشونه،از این همه آدمی که به خودشون اجازه میدن هزار تا فکر اونم هر چیزی که خودشون دلشون می خواد در مورد آدم بکنن:crying2:
خسته شدم از این دنیایی که آدماش هر کاری رو که خودشون انجام میدن رو به بقیه نسبت میدن،از آدمایی که هر روز نه یکی نه دوتا نه ده تا روزی صدتا نقاب عوض میکنن،خسته شدم از همشون:cry:
من نمی دونم مشکل از منه که نمی تونم مثل اونا باشم؟یا مشکل از اوناس که نمی خوان قبول کنن روزی باید جواب همه این کاراشونو بدن.:cry:
نمی دونم موندم تو کار این دنیا،موندم تو کارش که چرا همه این آدما هم جلو هستن تو همه چی کارشون زندگیشون و ...
خدایا کی می خوای جواب این آدمارو بدی؟کی می خوای بهشون بفهمونی کارشون زندگیشون رفتارشون همه چیشون اشتباهه؟
اصلا میفهمن چنین چیزایی رو؟نه بابا کجا میفهمن، اگه میفهمیدن که این کارارو نمی کردن.:crying2:
هی روزگار باید سوخت و ساخت:crying2:
کار دیگه ای هم نمیشه کرد.:crying2:
 

nasimkhordad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم که ھوس مي کردم سر سنگينم راکه پر از دغدغھ ي ديروز بود و ھراس فردا ،بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن لحظات شانه ھاي تو کجا بود ؟

گفت: عزيز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي ، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه ھستي .

من ھمچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن ھمه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟

گفت : عزيزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند ،اشکھايت به من رسيد

و من يکي يکي بر زنگارھاي روحت ر يختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان ، چرا که تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راھم گذاشته بودي ؟

گفت : <> بارھا صدايت کردم ، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي ، تو ھرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود ،که عزيز از ھر چه ھست از اين راه نرو که به ناکجاآباد ھم نخواھي رسيد .

گفتم : پس چرا آن ھمه درد در دلم انباشتي ؟

گفت : روزيت دادم تا صدايم کني ، چيزي نگفتي ، پناھت دادم تا صدايم کني ، چيزي نگفتي ،

بارھا گل برايت فرستادم ، کلامي نگفتي ، مي خواستم برايم بگويي .آخر تو بنده ي من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنھا اينگونه شد که صدايم کردي .

گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي ؟

گفت : اول بار که گفتي خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم ، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر ، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار مي کني ھمان بار اول شفايت مي دادم .

گفتم :مھربانترين خدا ، دوست دارمت ...

<> گفت : عزيز تر از ھر چه ھست من دوست تر دارمت ...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
امروز خودمو كشتم خاطره هاي بچه گيمو از ذهنم كشيدم بيرون! واي كه چقدر سخت بود! از مامانم در مورد بچه گيم پرس و جو كردم.... گفت اون موقع ها عاقل تر بودي! كاش همون جوي مي موندي! ديگه مامانم هم مي خواد عوضم كنه! آرزو به دلم مونده يكي بگه همينجوري كه هستي دوستت دارم! حالا مي خواي كارت درست باشه يا غلط! آخر سر هم اين آرزو باهام به گور ميره! عاقلي....تعريفي به تعداد نفرات زنده زمين!...
 

farahikia83

عضو جدید
گیج شدم. هر کسی یه جور نگاهم می کنه. تو نگاه همه یه جور محبت حس می کنم
اما تا میام اعتماد کنم، وای نه! سخته. من یکی که نمی تونم راحت راز دلمو بگم. آخه
می دونی؟ من یه راز خیلی خیلی بزرگ دارم. اونقدر بزرگ که می ترسم اگه بگم دیگه
کسی دوستم نداشته باشه.
چی بگم؟ از کی بگم؟ از اونی که بی خداحافظی گذاشت و رفت؟ یا اونی که همیشه
میگه دوستم داره اما چشماش میگن دلش جای دیگه اس؟ یا اون رفیق سفر کرده که
یه روز همین طور بی خبر منو تو این دنیای کثیف تنها گذاشت و رفت واسه همیشه؟
رفت پیش خدا، تا حالا هر وقت طنین خوابیدی بدون لالایی و قصه گوشمو نوازش میکنه
اشک چشمام گونه هامو تر میکنه.
حرفم با اونیه که به من میگه تو که مشکلی تو زندگیت نداری. بیا سینمو چاک چاک کن.
قلبمو بشکاف. وقتی درد منو فهمیدی، قول بده از من نرنجی. من واسه خوش بودن خیالت
گذشتم از وجودم. من خودمو ندیدم وقتی تو بودی. درد تو از یادم برد که واسه زنده موندن
مجالم خیلی بیشتر از تو نیست. حالا! حالا برو اگه میخوای بری. من به تنهایی عادت دارم.
من سکوت و تاریکی شبو بهتر از تو می شناسم. برو اگه دیگه دستام برات گرمایی نداره.
اگه تصمیمت به رفتنه، فقط برو. چیزی نگو. من طاقت ندارم. برو.
 

shanli

مدیر بازنشسته
چه کنم ؟! یکی بگه من چیکار کنم !؟ هیچ طرحی به ذهنم نمیرسه خب! چرا اینقدر منو زیر منگنه میذارید آخه؟! باور کن کم کم میخوام بشم خط! برم بشینم تو صفحه یکی بیاد ماکت منو بسازه! بابا ول کنید دیگه! اگه قرار باشه من طرحی رو بکشم، اولی عالیه،قابل قبوله! دومی خوبه ، بد نیست!..سومی قابل تحمله چهارمی رسما نقاشی بچه های مهد کودکه! حالا من نمیدونم چرا تاکید همه رو چهارمیه!! دو هفته ی پیش یکی از طرحامو به استادم نشون دادم یکم نگاه کرد گفت ببین! اینی که اینجا کشیدی رو حذف کن..این خط رو هم اینجوری بکش بذارش اینجا..آهان..اینم خوبه..رو همین کار کن! گفتم ok! هفته ی بعد بردم نشونش دادم گفت این چیییییییییههههه؟؟؟ گفتم ایییییییییینننه!!! گفت این خطی که اینجا کشیدی کل طرح رو فنا کرده! اینو حذف کن..!گفتم این همونیه که خودتون کشیدید!!!!! گفت باشه..تو اینو حذف کن!! من: :huh:
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که دستهای من برای اینکار ساخته نشده!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چه کنم ؟! یکی بگه من چیکار کنم !؟ هیچ طرحی به ذهنم نمیرسه خب! چرا اینقدر منو زیر منگنه میذارید آخه؟! باور کن کم کم میخوام بشم خط! برم بشینم تو صفحه یکی بیاد ماکت منو بسازه! بابا ول کنید دیگه! اگه قرار باشه من طرحی رو بکشم، اولی عالیه،قابل قبوله! دومی خوبه ، بد نیست!..سومی قابل تحمله چهارمی رسما نقاشی بچه های مهد کودکه! حالا من نمیدونم چرا تاکید همه رو چهارمیه!! دو هفته ی پیش یکی از طرحامو به استادم نشون دادم یکم نگاه کرد گفت ببین! اینی که اینجا کشیدی رو حذف کن..این خط رو هم اینجوری بکش بذارش اینجا..آهان..اینم خوبه..رو همین کار کن! گفتم ok! هفته ی بعد بردم نشونش دادم گفت این چیییییییییههههه؟؟؟ گفتم ایییییییییینننه!!! گفت این خطی که اینجا کشیدی کل طرح رو فنا کرده! اینو حذف کن..!گفتم این همونیه که خودتون کشیدید!!!!! گفت باشه..تو اینو حذف کن!! من: :huh:
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که دستهای من برای اینکار ساخته نشده!

دست هاي تو دارند كاري را انجام مي دهند كه من درحسرت انجامشان مي سوزم! دست هايي كه آرزو دارند همان به قول تو طرح هاي در حد كودكستان را بزند! اگر كم آورده اي حداقل به احترام كساني كه آرزو دارند جاي تو باشند جايگاهت را مستحكم كن! به استاد محترم هم سلام برسان....بگو كاش مي فهميد كه همه چيز مدرك نيست!
 

solar flare

مدیر بازنشسته
پرسه

پرسه

امروز بد جوري تو ذهنم پرسه ميزني
اگه جلوي چشام بودي بهت ميگفتم برو گم شو
دلم از به ياد آوري اون روزا داره تو سينه ام ميلرزه
من چه زود باور بودم خاك بر سرم
چرا باورت كردم؟
اما با اين همه بازم خودمو بهت متعلق ميدونم
اگه يه بار ديگه باهات حرف بزنم بهت ميگم كه مثل درختي بودم كه تو ريشه امو سوزوندي
آخه من چي بگم؟
اونقدر حرف تو اين دل زياده كه كشيدن حرف از لابلاي اونا خيلي سخته
دارم داغون ميشم
كاش يه كم واسم انصاف به خرج ميدادي و اينطوري تنهام نميذاشتي و اينهمه ازم دور نميشدي
ميترسم از همه ميترسم
آخه كسي كه اينهمه دوسم داشت اينطوري در به درم كرد واي به غريبه ها
ذهنم خراش برداشت ديگه اونجا پرسه نزن
برو بيرون
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز برای گرفتن و دادن چند طرح پیش استادم رفتم.
تابلویی رو که چند هفته درگیرش بودم را نشان دادم.وقتی دید اول لبخند زد و بعد تشویقم کرد.چند ساعتی با هم صحبت کردیم.
موقع برگشت بهم گفت: برای جلسه ی بعد می خواهم خودت به سلیقه ی خودت هر چیزی را که دوست داری بکشی.
از وقتی امدم تو فکرم که چی بکشم؟!
یک لحظه به ذهنم رسید سازم...
سازم را بکشم.
نمی دانم شاید برای استاد هم مثل بعضی ها سازم و علاقه ام عجیب باشد!
 

russell

مدیر بازنشسته
امروز هم ...
یادمه یه روز تو کلاس وقتی من بیرون بودم ، دفترم رو برداشته بودی و داشتی توش یه چیزایی می نوشتی !
من همین که اومدم متوجه شدم ... اما به روی خودم نیاوردم ... تا این که تو راه رفتن به خونه خوندمش !
نوشته بودی: ( خیلی چیزها نوشته بودی ) ...
حرفایی که حرفای دل منم بود ...
هنوز هم اون دفتر رو دارم ،
دفتر چرک نویسم بود اما به خاطر نوشته تو هنوز نگهش داشتم ... بارها و بارها خوندم ... و شعری که نوشته بودی رو زمزمه کردم : دنگ . . .، دنگ . . .ساعت گيج زمان در شب عمر مي زند پي در پي زنگ. زهر اين فكر كه اين دم گذراست ، مي شود نقش به ديوار رگ هستي من ... لحظه ام پر شده از لذت يا به زنگار غمي آلوده است...ليك چون بايد اين دم گذرد، پس اگر مي گريم گريه ام بي ثمر است...و اگر مي خندم خنده ام بيهوده است. ....
و تو همیشه برام فال سهراب می گرفتی !!!
خیلی دلم هوای دیدن دوباره ات رو داره ... حرف زدن با تو ...
خیلی بهت نزدیکم اما چرا پیدات نمی کنم ؟ حتی شماره تلفنت رو هم ندارم :cry: پس تو کجایی ؟؟؟
نوشته بودی دوستای خوب مثل ستاره می مونن ، که روزها هم اگرچه دیده نمی شن ، اما وجود دارن و می درخشن ...
امروز هم به یادت بودم ... به یاد بهترین دوستم !:gol:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
سرم خالي شده چند روزه حال خوبي ندارم احساس ميكنم سرم پر آبه
چرا؟ نميدونم از وقتي رفتي اين درد اومده سراغم
بهانه ميگيرم كه به خاطر سرماخوردگيه اما خودم دارم خودمو گول ميزنم
نه وقتي به روزايي كه با تو بودم فكر ميكنم اين مرض لعنتي مياد سراغم
يادته بهم ميگفتي تحمل مريضيمو نداري پس چي شد؟
بيا الان ببين چه حال بدي دارم
هنوز باور نميكنم تو تنهام گذاشتي با اون همه ادعا
سرم داره گيج ميره اما بايد بشينم پشت اين كامپيوتر لعنتي بايد كاري كه شنبه تحويل ميدم تموم كنم
واي خداي من
اگه بودي حتما كمكم ميكردي نميدونم خودمو نفرين كنم؟تورو؟ اون كسي كه تو رو ازم گرفت؟ يا بختمو كه هميشه خوابيده؟
راستي چرا به اين زودي فراموشم كردي؟
23 مهر 1387 يه روز نحس كه تموم زندگيم به هم ريخت
نكنه خيلي وقته من نميدونم اما نه 2 ماه و چند روز بيشتر نيست
ديگه حالم بده
اگه اين تاپيك هم نبود ميتركيدم
به كي بگم كه دلم بدجور هواتو كرده
راستي يادم رفت بگم از وقتي رفتي قلبم بيشتر درد ميكنه
كاش يه بار از كار بيوفته خلاصم كنه
 

farahikia83

عضو جدید
امروز فهمیدم که تاثیر گفتن دوست دارم از هر کار دیگه ای بیشتره.
اما خودمو سرزنش می کنم که چرا نمی تونم بگم. خیلی سخته.
شاید من زیادی مغرورم. شاید زیادی می ترسم. می ترسم بشکنه.
می ترسم ناراحت بشه. آخه اگه من چیزی بگم یعنی منظورم همونه.
اینو خودشم می دونه. و فکر کنم خودشم می دونه که ...!
آخه امروز که با هم بودیم و رو صندلی نشسته بودیم، من کمی جلوتر بودم.
کمی کمرم رو خم کرده بودم. اون پشت سرم بود. از پشت منو گرفت و
دستش رو انداخت دور من. صورتشو به من چسبوند و از صورتم یه
بوسه گرفت. گرماش خیلی به دلم نشست، ولی وای بر من که بازم
نگفتم. نتونستم بگم. شرمم اومد ولی!
ولی نگارم، نازنینم، عزیزم ایکاش می دانستی دوستت دارم.
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخ که چقدر حال بدی دارم .خیلی وقته که حالم بده اما دیگه امشب به اوج رسیده. خیلی وقته یادم رفته شادی واقعی چه رنگی است یادش بخیر اون روز ها چقدر خوب بود . چقدر من احساس خوشبختی می کردم . چقدر تو خوب بودی .چقدر ساده بودی و من عاشق همین سادگی ات شدم . چقدر احساسمان قشنگ و پاک بود.چقدر حرفهایت به دل می نشست ..چقدر ............
حرف هیچ کس به دل من نشسته بود .اما تو با بقیه فرق داشتی . چقدر خدا رو شکر کردم . عشقمون فرق داشت . احساسمون با بقیه فرق داشت . من فرق داشتم . تو فرق داشتی و حتی جداییمون هم با همه فرق داشت . چقدر از این واژه بیزارم .چقدر بی معنبه این واژه . چطوری میشه جدا شد وقتی قلبت یک جا جامونده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتی هنوز هم نگرانش میشی.؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دفعه چی شد ؟ خیلی وقته دارم بهش فکر می کنم که آخه چی شد؟ چی شد که عوض شدی ؟ مغرور شدی . خودتو زدی به بی احساسی . می فهمیدم داری فیلم بازی میکنی حتی تو هم نمی نونستی خدا حافظی کنی اما رفتارت ........بگذریم .
و من امشب راحتت کردم . گفتم که اگه واقعا برات عشقی نمونده برو . بهت قبلا گفته بودم که از گدایی کردن عشق بیزارم . بهت گفتم اگه واقعا تصمیمت به رفتنه برو . و تو هیچی نگفتی ...
کاش می تونستم بهت بگم چقدر دوستت داشتم و دارم ........ کاش می فهمیدی چقدر بعد از گفتن این حرف ها خودم و نفرین کردم ....... کاش می دونستی که چقدر برام عزیزی....... کاش می فهمیدی که می شوی یک جای خالی تو زندگیم در حالی که قلبم به تسخیر توست ... . کاش می فهمیدی یک بغض لعنتی دیگه هیچ وقت رهام نمی کنه ..... کاش دنیا اینقدر بیرحم نبود..... کاش زود خسته نمیشدی ...... کاش بدانی که خودت خواستی . چرایش بماند کنار همه سوال های بی جوابم ... کاش تو هم چیزی می گفتی مهربانم ....... کاش سهم آینده ام تنهایی نبود.......................................... ...........
و امشب به یاد همه روز های خوشبختی که تمام شد و به یاد همه سال های بعد از این که باید در بی خبری از تو بماند . سالهای آینده بی تو اشک میریزم. اما این بار اشک هم مرحم نمی شود . این بار ..........

__________________
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

shanli

مدیر بازنشسته
زندگی حس غریبیست که من دارم...
یه حس عجیبی دارم!یه حسی که داره یه شب ِ پر تلاطم رو بهم نوید میده... دقیقا از وقتی گاز سوم رو به ساندویچ کالباسِ دست ساز خودم زدم این حس به سراغم اومد...یه جور آرامش قبل از طوفان رو شاید دارم تجربه میکنم...
خدا به خیر بگذرونه!

 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غربت من
شده نبودن تو

همه چيز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من
يادت نرود مال منی
اين رنگ‌های نو به نو
اين جنگ‌های ويرانگر
اين سنگ‌های مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را پرت می‌کنند
از اسب
می‌ترسم
نگاهت
حواس مرا پرت کند
می‌ترسم
يادم برود مال منی
در آغوشت بگويم
کی می‌آيی؟
بپرسی
کجا؟و من بگويم
با اسب


عباس معروفی
http://maroufi.malakut.org/
 

مربوب

عضو جدید
یادواره همزادم

یادواره همزادم

تقویم جلالی 82 را نبش قبر میکنم
باد ناجوانمردانه میتازد. سرد سرد یخ.تا خرخره برف آمده. سه شنبه 6 دی ماه است. چشمم به دهان اخبارچی است که اَنّهُ اعلام میکند چهارشنبه پنجشنبه را خوش باشید که holiday است!!بیخیالِ دعوای ظهر پشت مدرسه بیخیال کبودیِ زانو م و خراش عمیقِ آرنجم.
7 رقم شماره میگیرم ...الو.. هی همزاد .... تا یکشنبه فیتیله هوتوتو!!!
منشینم پای خرخونی که الان بهترین فرصت برای جبران مافات است.یکشنبه نحس از راه میرسد. هندسه داریم و من در انتظار گودزیلای"معلم"سختگیر که با آن سوالات من در اوردی اش خونمان را در شیشه کرده است وتجارت میکند.
به کوریِ چشمش همه را حل کرده ام. (خدا لعنتت کند به ناحق 0.5 نمره از ورقه ترم یکم کم کردی شاگرد دوم شدم)همه میایند و بساط فتولوژی داغ داغ است همه از روی هم غلط غولط چاپ میکنن و من در انتظار همزادم!!به برادران زمان نگاه میندازم ....9:00 .....اما از هندسه چی(معلم) خبری نیست.بیخیال ناظم و نظمیه چی وارد سالنِ لرز میشوم. توپ بیسبالم که با هیچ چیز عوض نمیکنم بالا پایین میکنم از مدیر بداخلاقمون میپرسم این هندسه چی نیومده؟؟دست به شونم میکشد و میگوید خدا صبرت دهد!!و من با خنده از همه جا بیخبر, جواب میدهم شمارا بیشتر!!!آنروز هندسه چی نیامد همزاد هم نیامد!!
امروز سه شنبه است و من دو روز است در رخت مرگ پتو را تا بنا گوش کشیده ام .شوفاژ آنقدر داغ است که مرغ زنده بریان میشود ولی من در این اتاق سگ لرزه میزنم!
مادرم با لحن مهربان :هنوزم نمیخواهی حرف بزنی(روزه سکوت و طعام گرفته ام)
بازم سکوت!!ساعت نزدیک اذان است صدا میاید اما نه ندای تسبیح خدا ,صدای آشناس... اری... صدای گریه که چه عرض کنم صدای اربده بنده است که همه را هراسان به اتاقم میخواند
پدرم خوشحال میشود بلاخره شکست بلاخره خلاص شد بلاخره اون بغض ترکید و من در آغوش مهربان پدر هق میزنم
Flashback
اتاق مدیر!!!
نمیدانم ان روز حس شنوایی ام را از دس داده بودم یا پنبه در گوشهایم!
مدیر را میدیدم اما هی هندل میزدم که چه میگوید!
لعنت بر هرچی تریلی و کامیون, که همزادم را بلعید و لعنت به زمانه که همزادم را لاشه کرد (تصادف)
5 سال است سوالی بیجواب همچون موریانه ای به جانم افتاده که چرا هیچ کس نمیتواند جای تورا بگیرد!
به یاد تو ای همزاد این جایگاهِ مقدس تا اَبدالدَّهر خالی میماند
نثار روح پاکش فاتحه ای.....
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقویم جلالی 82 را نبش قبر میکنم
باد ناجوانمردانه میتازد. سرد سرد یخ.تا خرخره برف آمده. سه شنبه 6 دی ماه است. چشمم به دهان اخبارچی است که اَنّهُ اعلام میکند چهارشنبه پنجشنبه را خوش باشید که holiday است!!بیخیالِ دعوای ظهر پشت مدرسه بیخیال کبودیِ زانو م و خراش عمیقِ آرنجم.
7 رقم شماره میگیرم ...الو.. هی همزاد .... تا یکشنبه فیتیله هوتوتو!!!
منشینم پای خرخونی که الان بهترین فرصت برای جبران مافات است.یکشنبه نحس از راه میرسد. هندسه داریم و من در انتظار گودزیلای"معلم"سختگیر که با آن سوالات من در اوردی اش خونمان را در شیشه کرده است وتجارت میکند.
به کوریِ چشمش همه را حل کرده ام. (خدا لعنتت کند به ناحق 0.5 نمره از ورقه ترم یکم کم کردی شاگرد دوم شدم)همه میایند و بساط فتولوژی داغ داغ است همه از روی هم غلط غولط چاپ میکنن و من در انتظار همزادم!!به برادران زمان نگاه میندازم ....9:00 .....اما از هندسه چی(معلم) خبری نیست.بیخیال ناظم و نظمیه چی وارد سالنِ لرز میشوم. توپ بیسبالم که با هیچ چیز عوض نمیکنم بالا پایین میکنم از مدیر بداخلاقمون میپرسم این هندسه چی نیومده؟؟دست به شونم میکشد و میگوید خدا صبرت دهد!!و من با خنده از همه جا بیخبر, جواب میدهم شمارا بیشتر!!!آنروز هندسه چی نیامد همزاد هم نیامد!!
امروز سه شنبه است و من دو روز است در رخت مرگ پتو را تا بنا گوش کشیده ام .شوفاژ آنقدر داغ است که مرغ زنده بریان میشود ولی من در این اتاق سگ لرزه میزنم!
مادرم با لحن مهربان :هنوزم نمیخواهی حرف بزنی(روزه سکوت و طعام گرفته ام)
بازم سکوت!!ساعت نزدیک اذان است صدا میاید اما نه ندای تسبیح خدا ,صدای آشناس... اری... صدای گریه که چه عرض کنم صدای اربده بنده است که همه را هراسان به اتاقم میخواند
پدرم خوشحال میشود بلاخره شکست بلاخره خلاص شد بلاخره اون بغض ترکید و من در آغوش مهربان پدر هق میزنم
Flashback
اتاق مدیر!!!
نمیدانم ان روز حس شنوایی ام را از دس داده بودم یا پنبه در گوشهایم!
مدیر را میدیدم اما هی هندل میزدم که چه میگوید!
لعنت بر هرچی تریلی و کامیون, که همزادم را بلعید و لعنت به زمانه که همزادم را لاشه کرد (تصادف)
5 سال است سوالی بیجواب همچون موریانه ای به جانم افتاده که چرا هیچ کس نمیتواند جای تورا بگیرد!
به یاد تو ای همزاد این جایگاهِ مقدس تا اَبدالدَّهر خالی میماند
نثار روح پاکش فاتحه ای.....

چقدر زیبا نوشتی .
آفرین .:gol::gol:
روحش قرین رحمت و در جوار دوست در آسایش باشد.
منم عزیز مهربانی را 4 سال پیش از دست دادم .
میتونم بفهمم چه حالی داری .:( :crying2:
امشب دل گرفته بودم .
دلم بیشتر گرفت .
خدا ........
 

solar flare

مدیر بازنشسته
هواي شهر ناجوانمردانه سرد شده
امروز اولين روزه كه دارم زمستان رو درك ميكنم
كنار پنجره ام
دونه هاي برف پايين ميان و محو ميشن
من از به ياد آوري خاطرات گذشته گر گرفته ام
به يك لباس تابستاني نظاره گر زمستان هستم
يادم افتاد اولين شبي كه تو مال من بودي تا صبح باهم حرف زديم
بهم گفتي وقتي باهم بريم اونجايي كه تو به اون جا تعلق داري منو ميبري باغ
باغ خودتون كه توش يه چشمه است
گفتم دوست دارم شب بريم باغ
گفتي باشه
بي اختيار ياد فريدون مشيري مي افتم
يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
آه كه دلم پره خاطراته كه ميدونستم زود تموم ميشه
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندر حکایت این فارغ التحصیلی واقعا منحوس ما دیروز با هزار زحمت بعد اینکه سه بار زنگ زدم تا آدرس دقیق پیش دانشگاهی سابقمو- که از شانس چپر چُلاق من منتقل شده به اون سر شهر- پیدا کردم، از اونجایی که نمی تونستم با تاکسی برم زنگ زدم به آژانس...
اعصابم سامورایی بود بد!
حوصله ی خودمم نداشتم ، چشمتون روز بد نبینه! ماشین آژانس اومد و ما سوار شدیم . به هزار زور دهنمو باز کردم و آدرسو گفتم اونم نصفه نیمه...(اینجور موقع ها دهنم قفل می شه، بدبختیه!!) بعد هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و طبق معمول موزیک....(مامانم می گه 24 ساعته این سیم بهت وصله!!)
آخ اگه این ترانه ها ساخته نمی شدن من می خواستم چیکار کنم؟

من با التماس می گفتم واسه ی جدایی زوده
تو با خنده هات می گفتی بین ما هیچی نبوده!
همه ی روزای خوبو خیلی آسون پس گرفتی
من پیش چشات شکستم اما تو هیچی نگفتی....
من گلایه ای ندارم همه چیزو خوب می دونم
اگه حتی بگی برگرد من کنارت نمی مونم!

خلاصه ما غرق در احوالات خودمون بودیم ، آسمان طبق معمول ابری!!یهو دیدم راننده زد رو ترمز و 180 درجه چرخید سمت من.... لباشو می دیدم تکون می خوره ولی هیچی نمی شنیدم... یهو پیام منتقل شد که بابا داره با من حرف می زنه ... گوشیمو خاموش کردم :
-بله؟
-می گم اینجا بپیچم؟
-آها .... بله لطفا( تا بناگوش سرخ شده بودم)
آروم راه افتاد ، تو آینه یه نگاهی به من انداخت گفت:
-خانم .... خیلی تو فکر بودین ، چند بار صداتون زدم ، نشنیدین!
-داشتم موزیک گوش می دادم!
-اِ ....... من گفتم نکنه مشکلی پیش اومده!!!
-نخیر! (پسره ی فضول خجالت نمی کشه! به تو چه اصلاً)

تو عمرم انقدر احساس تابلو بودن نداشتم! من ، که حتی مامانمم نمی دونست بزرگترین غصه ی دنیا تو دلمه حالا یه راننده آژانسم با 5 دقیقه همسفر شدن تمام غصه هامو می خونه!
لعنت به من!!!
خلاصه رسیدیم با عصبانیت پیاده شدم رفتم تو مدرسه.... خانم مسئول مربوطه تشریف نداشتن... کارم افتاد شنبه...
-ای بابا! امروز از در و دیوار واسمون می باره!
غرغر کنان برگشتم تو ماشین :
-می رم خونه!
بیچاره پسره هیچی نگفت دیگه ... بی صدا راه افتاد و برگشت خونه!
تو راه انقدر عصبانی بودم که کم مونده بود بزنم زیر گریه... می خواستم داد بزنم : آخه تقصیر کیه؟
__________________________________________
در خونه پیاده می شم اما نمی رم خونه.... یه پیاده روی توی این هوای سرد خیلی می چسبه.... راه میافتم که برم دانشگاه!
زیر لب می گم : لعنت به من!!!!باز رودست خوردم!
مدیا پلیر آن!

تو که تقصیری نداری سادگی از دل من بود
فکر دوست داشتنت انگار یه خیال قدغن بود
نه به فکر انتقامم نه به فکر راه چاره
سهم من از تو و عشقت یه نگاه بی قراره!
__________________________________________
مثل همیشه من همه ی تقصیرا رو گردن می گیرم...
من بار همه ی این اشتباهات رو با همین شونه هام تحمل می کنم! اما بلاخره باید یکی کمکم کنه این بارو از زمین بردارم و بذارم رو شونه هام....می شه کمک کنی لطفا؟
 
بالا