ارام چشمانم را میبندم
بی هیچ واژه ای
تنها
تمام نگاهم را به اسمان میدوزم
خدا
ادمهایت همیشه مرا
دست کم میگیرند
کافیست تو دستم را بگیری انگاه دیگر
کسی مرا نادیده نمیگیرد
دیگر کسی نمیتواند وقتی مرا زمین زد
وقتی دلم را شکست
به من بخندد و حس خوشبختی بکند
هيچ وقت دقيقا هيچ وقت
تنها با نگاه کردن
هيچ اتفاق بزرگي نيافتاده...
هميشه براي رسيدن به لحظه هاي خوب بايد حرکت کني
بايد بزني به دل لحظه هاي دوست نداشتني
بايد درست از وسط تلخي ها بگذري
تا شيريني دورترين دوست داشتني ها را تو خاطر دلت حک کني... smart student
تمام کوچه ها را میگردم
تمام کوچه های دلم را
تک تک دقایق را
میگردم
به دنبال تویی که
هر لحظه ام
با یادت
و با تمام احساسم به دنبالت هستم
تمام وجودم پر از دلتنگیست
تمام روزهایم را با
چشمانی منتظر
به تمام شهر مینگرم
شاید
تو بالاخره بیایی
و ارام بگویم
در گوشت
انچه در قلبم هست
ایناز
از رفتنم پشیمان نیستم
گاهی باید رفت ...باید رفت تاانچه را که میگیند ثابت کنند....
اما....
اما بعد از رفتن تو همه چیز فراموششان می شود
حتی دوست داشتنت..
باید رفت...
نایستاد...
ایستادن مرگ است
باید جاری بود...
باید فراموش کرد...
باید رفت ازقلبشان
از ذهنشان...
وگاهی حتی از جلو چشمشان...
باید رفت..................
اگر دل ی بدست نمیاوری
لاقل با سخنها و رفتارت
دلی را نشکن
اگر سر حرفهایت نمیتوانی بمانی
قول نده و حرف هم نزن
اگر اشکی را باعث میشوی
یادت باشد به اسمان نگاه کنی
ایناز
گوش در برابر گوش خشم در برابر شادی کینه در برابر ارامش بایست کبوتر نیز عاشق عقاب شده کمی خشخاش برای درد بیشتر سکوت شده فریادی بس بلند ادم که به ادم نمیرسد پس عاشق نشو
گاهی باید برای او نوشت
گاهی باید برای او گفت
گاهی باید از او خواست .... گاهی نه همیشه !
ای هست همیشگی
در میان نمیدانم هایم گم شده ام
در این انبوه دست و پا میزنم
کمکم کن رها شوم
من تشنه ی یک رهایی بزرگ هستم
مرا رها کن
خسته ی این غل و زنجیر هایی هستم که دست و پاهایم را بسته
رهایم کن ای بهترینم
رهایم کن ای مهربانم
راه را گم کرده ام ، نشانم ده ، نشانم ده ، نشانم ده
خسته ی حبس زمینم ، دریاب مرا...
همیشه در میان انبوه
لحظاتمان
تنها یک نفر ما را میفهمد
درک میکند
و ما را ارام میکند
همین چه لذتی دارد
بودن همان یک نفر که ما را بیشتر از خودمان دوست میدارد
و همان یک نفر که اگر نبود ما نیز نبودیم
همیشه هوای همه ما را داشته باش
خدا مهربانم
ایناز
میگویند بنویسید از احساس
اما مگر میتوان نوشت
وقتی تمام احساست را نادیده میگیرند
انگاه میخواهی که چه بیانشان کنی
همان بهتر که سکوت کنی
تا مبادا صدای احساست کسی را اذیت کنی
گاهی لازم میشود سکوت
احساس
این روزها
ادمها پشتم را به خاک مالیده اند
دقیقا همانهایی که
روزی میامدند
و در گوشم میگفتند میمانیم تا ته خط
ولی مدانی
همشان رفتند به سادگی پلک زدند
تنها به اطرافم مینگرم
یاد ماندنیها میافتادم برگشتم
ولی تنها خاطرات بهم باقی مانده بود
پس رفتم از تمام خاطراتم بیرون
میدانی دیده ام بعضیهایشان را
وقتی سلامشان میکنم
با لبخند میگویند
شما
این هست درد من
از یاد رفته ام
امروز دلم خواست بمیرم
اما یادم امد
سالهاست مرده ام
تنها اینبار دلم خواست
بروم زیر خاک سرد
تا دیگر نبینم ادمها را تا دیگر نبینند مرا
اصلا ادمها ببخشید که هوایتان را الوده میکنم
ببخشید که تنهایهایم را در اغوش میگیرم
اخر کسی نمیفهمد تنها اغوشم برایم مانده و بس
ایناز
چقدر نبض زمان را بگیرم تا ضربه های آرام قدم هایت سرانگشتانم را بنوازد؟
کجای این قصه می آیی؟
چلچله ها دیگر آواز نمی خوانند، بهانه بهار را میگیرند!
تب اما... دشت وجودم را گداخته است!
بی تو... اینجا... تابستان بی رحمانه از وجودم کویر ساخته...
باد پاییزی بی رحمانه به صورت رویاهایم سیلی زده
دانه احساسم اما، دیگر بی تابی نمی کند!
در ژرفای زمستان تنهایی منجمد شده...
می آیی... شکوفا می شود!
آنقدر که تو زیبا زیبا هستی , حق هم داری اینقدر مغرور باشی.
دلبری میکنی , صدها مرد رو مدهوش میکنی ولی به هیچ خوشمزگی روی خوش نشون نمیدی. واسه همینه اینقدر خواستنی هستی...
گاه دلم می گوید که تو برخیز زجا
ناله کن، خیز کن اما در خود نشکن
کین مردمان دل شکنانند و خریدار نی اند
خریدار تو آن است که
همه حال گر به یادش باشی
یاد تو در دلش افروخته است
قانون این دوره
بی قانونی است
بی تفاوت بنشین
تفاوت در ایت است که حواست باشد
بی خیال خنده های باغ سیب باش
بی خیال گریه های گلها باش
مثل آفتابگردان عاشق ابر باش
وگرنه همه عاشق افتاب اند
تنها تفاوت در این است
خودت باشی
دل که می شکند
دل که می گیرد
مرهمی نیست
غمخواری نیست که بشنود و ملامت نکند
بشنود و نگوید
بشنود و بدتر از بد نکند
با سخنان زیبایش ناگاه خنجری در دل فرو نبرد
اما خدایی هست که گر هزار گنه کردی
می گوید بنده ام ناامید نباش از رحمت ام
خدایا، تمام کسم، یگانه ام، معبودم،مرهم غم های نگفته ام
بجز مهربانی ات دل به مهربانی کس ندارم
دستم را در دستانت می گذارم آنگاه که جز آستانت، آستانی ندارم
درها زدم، اما دری به سویم باز نشد
مهربانا در مهربانی ات به رویم بگشا
گشودی،فراخ تر اش کن، دل امان گریه ندارد