امروز هم جمعه بود مثل تمام جمعه های غم گرفته ی دیروز گذشت
ثانیه شماری تا غروب 1،2،3،... و باز هم غروب سرد و ابری و گرفته
و غم هجر و بغض دوری حلقه زد در گلو
برایت گفته ام تمامی اتاقم پر شده از نامه های دلتگی ات آقا
برایت گفته ام چشمانم بی فروغ گردیده و منتظر عطر یوسف گونه ی توست
برایت گفته ام بارها در کنج خلوت گفته ام تو هم مرا دوست نمیداری چرا که یک بار بر من نظر نمیکنی
برایت گفته ام همه جا پرشده از نفاق و نامردی ،دیگر جایی برای گوشه نشینی من غمزده نمانده است
میدانی غم هجرانت با من چه میکند.............................؟؟؟؟
ثانیه شماری تا غروب 1،2،3،... و باز هم غروب سرد و ابری و گرفته
و غم هجر و بغض دوری حلقه زد در گلو
برایت گفته ام تمامی اتاقم پر شده از نامه های دلتگی ات آقا
برایت گفته ام چشمانم بی فروغ گردیده و منتظر عطر یوسف گونه ی توست
برایت گفته ام بارها در کنج خلوت گفته ام تو هم مرا دوست نمیداری چرا که یک بار بر من نظر نمیکنی
برایت گفته ام همه جا پرشده از نفاق و نامردی ،دیگر جایی برای گوشه نشینی من غمزده نمانده است
میدانی غم هجرانت با من چه میکند.............................؟؟؟؟