درد دلی با صاحب الزمان(حضرت مهدی عج)

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
من

من

م
ام
من
کارِ«من»!
مدرکِ«من»!
هنر ِ«من»!
جوانی ِ«من»!
من
من
من...
تکلمم همه حدیث نفس
وتنفسم همه توصیف«خود»
وپرستشم همه بت پرستی
خود پرستی
آه!که چقدر...خسته ام
از این همه«من»...
ببین مرا که چگونه اسیرم
در «خود»
ودر حصار ضمیرهای ناگزیری
که از مرجعشان وامانده اند
ودر زندان واژگان وسوسه گری
که پیوسته بر «من ِ»من می افزایند...
تا آن جا که جز من نمی بینم
وجز من نمی گویم
به سان حلزونی
وهم زده
که در صدفی از«من»
قفسی از «خود»
نفسی می کشد
ومی پندارد که زنده است...
وه!چه پندارباطلی...
ای عاری از خود!
غریب آشنا!
«آشنایان تو بیگانه ی خویش اند همه»
ومن
آشنای خویشم وبیگانه تو...
ای منزه از «من»
ولب ریز از«او»!
«تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد»،حیف باشد
که تو باشی و مرا«من»ببرد... .
 

SEVDA.14

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز


.
..ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به در آیید!
ای روز آفتابی
ای مثل چشم های خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کجا چنین شتابان، سحرای نسیم جاری
گذری به باغ ما کن که دم مسیح داری

به کدام امیدواری در دوستان بکوبم
غم خویش با تو گویم که طبیب غمگساری

به خدا اگر بیایی اثر از خزان نماند
تو نهایت امیدی تو بدایت بهاری

چه شود که گاهگاهی نظری کنی به حالم
که به جان بی قراران همه راحتی، قراری

دل دردمند " دانش " نظر از تو بر نگیرد
که میان دوستانش تو یگانه دوستداری
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مولای مهربان من!
گفتند صبح آمدنت صبح دیگری است/
صبحی که در ادامه اش از هرچه شب بری است/
گفتند صبح جمعه ای از راه می رسی/
جمعه برای آمدنت صبح بهتری است/
هر هفت روز هفته ام از اشک پرشده/
چشمم درون بستری از اشک بستری است/
از شنبه تا سه شنبه و جمعه... کدام صبح؟
گفتند آمدنت صبح دیگری است.....
سمیه افشاری
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
گر مهی از مهر تو موئی بیار/ ور گلی از باغ تو بوئی بیار
ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه نشین چند بود آفتاب
منتظرانرا به لب آمد نفس/ ای ز تو فریاد به فریادرس
ملک برآرای و جهان تازه کن/ هردو جهانرا پر از آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند/ خطبه تو کن تا خطبا دم زنند
ما همه جسمیم بیا جان تو باش/ ما همه موریم سلیمان تو باش
 

O . P . O . S

عضو جدید
بس که از غم ها ملولم بس که از گریه ها خیسم
گله دارم از تو اما نمی تونم بنویسم
گفته بودی روز جمعه خبر خوبی میارن
آخه تقویمای دنیا که هزار تا جمعه دارن
جمعه های بی نشونی جاده های آسمونی
نعش خورشید رو ابرها رد یه پیرهن خونی

پا بذار تو کوچه هامون روی تقویمای پاره
روی برگای سیاهی که هزار تا جمعه داره
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"تو نیستی

و هراسی در دلم افتاده!

حال مادر لالی را دارم که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده باشد...
"
 

SEVDA.14

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو بيا ...
خبر امدنت را هم بشنوم پر ميكشم...
ميدانم لايق ديدنت نيستم...
اما اگر لايق شنيدن هم نباشم چه...
اما اين را ميدانم كه انقد اقايي كه صدات كنم جواب بدي..
پس هميشه صدات ميكنم تا لايقت بشم اقا...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ک روز می افتد ؛ آن اتفاق خوب را می گویم …
من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛ هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه …
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که فصل آمدنت ، زیباترین فصل زندگانی است وحضورت، گویاترین پیام آشنایی.

ای که باب خدایی و واسطه فیض ، دریای رحمتی و بی کران مهر.

مارا دریاب!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

من منتظرم

همه در جست*وجوی کوی تواند، بی* آن*که خوب تو را شناخته باشند.
همه در هوای روی بهارند؛ بی آن*که از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند.
همه در غربت شب، خوابیده*اند، بی آن*که از صدای خروس سحری سراغ بگیرند.
پهنای شهر را وجب به وجب، گام به گام، کاویده*ام.
از نردبان*های کوتاه و بلند مذاهب و مکتب*ها، ایسم*ها و فلسفه*ها، از همه عبور کرده*ام.
رفته*ام، فرو افتاده*ام، برخاسته*ام و خسته*ام.
می*گویند تو گشایشی. فرج تویی.
این گشایش باید شبیه یک گلستان باشد، پر از جوانه*های صداقت.
جایی برای تبسم بی*دغدغه.
من منتظرم.
قصه شوق، محال است به تقریر آید.
کسی چه می*داند راز رسیدن، در دل یک مشتاق که مهجور مانده است چیست؟
کسی چه می*داند جز دل روشن تو؟!
ما از رفتن، تمنای رسیدن داریم و کوی مهدی خدا، انگار نزدیک است؛
زیر پلک یک ندبه، روی آواز یک سجاده و بر بلندای شکفتن یک صبح آدینه.
از رو به روی خانه کعبه، صدایمان زده*ای که: من گنجینه خدایم؛ اوج آرزوهای دیرینه، با سیرتی شبیه محمد(ص)،
با شوری به وسعت دلتنگی و با جشنی از جنس خوش*بختی.
عدالت، میوه درخت ظهور است که با دست*های نیرومند و آسمانی تو غرس می*شود.
عدالت، یعنی برآمدن و تابیدن ماه برای همه چشم*ها؛ حتی نابینا*ها و شب*پره*ها.
نزدیک*تر می*شوی، قرآن می*خوانی و لبخند می*زنی.
من همان رؤیای صادقه*ام که در قلب خدا تعبیر شد و اینک تعبیر رؤیای خدا در سرزمین سوخته انسان.
از تولد حرف می*زنی.
تولد دوباره روزی**های معنوی و مادی.
تولد دیگر باره جان*های عاشق سرفرازی.
مکث دیدار و زیبایی بر دشت خشک بی*کسی و تنهایی.
حضور پیوسته باران بر کام*های تشنه ابدی.
از راه می*رسی، بیدار می*شویم، راه می*رویم
و همه سرزمین*های نرفته دانش و اندیشه، در کنار خاک پای تو، بر ما مکشوف می*شود.

به جزای ستم*ها که بر خلایق مظلوم، آوار گشته بود بر سر ظالمان، غضب می*باری و شیوه نوازش را ترویج می*کنی.
در انتظار توییم...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


در تلاطم زمان

بر دل سیاه خویش ،

با مرکّب سفید می نویسمت ...

السلام علیک یا اباصالح المهدی ( عج )







گوش دل را واکنید آید ندا

بانگ هل من ناصرش از هرکجا




آقاجان عاقبتم به خیر میشود...

اگر یک سحر برایم دعاکنید



 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
از هجر تو طبیعت ما گریه می کند / چشم تمام آینه ها گریه می کند

چشم انتظار آمدنت شیر خواره*ای است / گهواره*ای به کرب و بلا گریه می کند . . .

یا مهدی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آه...................

آه...................

میشود پرده چشمم پر کاهی، گاهی
دیده ام هر دو جهان را به نگاهی، گاهی

جاده عشق بسی دور و دراز است، ولی
طی شود جاده صد ساله به آهی، گاهی





مرا به غیر تو نبود پناه مهـــــدی جان
که من گدایم و هستی تو شاه مهـــــدی جان


در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز
نگشت حـــاصل من غیــــر آه مهـــــدی جان

...............
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جوان گفت:« زیارت بخوان»

پیرمرد گفت:« سواد ندارم.»

جوان شروع کرد به خواندن سلام داد به معصومین تا امام عسکری (ع)

پرسید:« امام زمانت را می شناسی؟» پیرمرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»

گفت:« پس سلام کن»...



پیرمرد دستش را روی سینه اش گذاشت:


«السلام علیک یا بقیه الله، یا حجه بن الحسن العسکری»

جوان لبخند زد: « و علیک السلام و رحمه الله و برکاته»
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهان تشنه و ما تشنه ترتو رفته ایی آب بیاوری برایمان
درست مثل عمویت عباس...
ولی نمی دانم چرامی گویند غائبی
آقا ی جمعه ها

اللهم عجل لولیک الفرج
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز




منی که مایه ی ننگـم به حـد رســوایی

چگــونه از تو خواهــم که به دیدنم آیـی

چو خویش یار تو دیدم به نیــک فهمیدم

عزیز فاطمه ، مهدی ، چه قدر تنهایی؟!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

دوباره صبح جمعه شد...
باز جمعه اي ديگر...

در انتهاي کوچه پس کوچه هاي غربت زده شهرِ دلم در انتظار تواي غريبه آشنا بي تابم، حيرانم؛

ديگر درياي هميشه جوشان چشمانم نمي جوشد و در برابر سهمگين ترين توفان ها به غرش در نمي آيد. ديگر اشکي نمانده، ديگر صبري نمانده.

منادي حضورت، اي غياث الفقراء، حضور سبز تو را هميشه در آسمانو زمين ندا مي دهد. نوروزها، عاشوراها، جمعه ها پي در پي گذشتند و مي گذرند؛ ولي هيهات!

کاش اجل مهلتي مي داد تا شاهد ظهور سبزت باشم و اگر نه حتّي شاخه گلي خشکيده زير پاي مبارکت گردم تا نشاني از انتظارها باشد.

*مي رسد از راه مردي بانگاه سبزسبز

مي رسد با خنده اي از شاهراهي سبزسبز

مي رسد امّا دلش مثل من و تو تيره نيست

مهربان است و صميمي، بي گناهي سبزسبز

او که مي آيد زمين را جمله عرفاني کند

تا بخواهي سرخ سرخ و تا بخواهي سبزسبز

او که مي داند چگونه عشق را معنا کند

مي رسد امروز و فردا با عبايي سبزسبز*
"الَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"
 

Similar threads

بالا