دانشجو در سبد میوه ها
یا آسیب شناسی نظام دانشگاهی کشور از گذشته تا حال
کاملا کارشناسی شده
خیلی جالب است که نظام دانشگاهی کشور بر خلاف باور عامه، از مثلا 100 سال پیش شروع نشده و از خیلی قدیم تر بوده است. نشان به آن نشان که شاعران این مرز و بوم از همان قدیم به نقد این نظام می پرداختند، البته به زبان کنایه! چطور؟ عرض می-کنم خدمت تان. حتما شنیده اید که «دانشجو باید سیب زمینی نباشد.» یک چنین مقایسه ای بین دانشجو و یکی از میوه ها ریشه-ای تاریخی دارد. شاعران از آن جایی که هم به علم و اندیشه اهمیت می داده اند و هم با نظام دانشگاهی مشکل داشته اند و می-گفتند همین نظام مکتب خانه ای خوب است، نمی توانسته اند مستقیم به نقد دانشگاه ها بپردازند، چون متهم به مخالفت با علم می-شدند. بنابر این دست به دامان میوه ها شدند و به کنایه دانشجویان را با انواع میوه ها مقایسه می کردند و به این ترتیب به آسیب-شناسی دانشگاه ها می پرداختند. این که چطور فهمیده می شود که منظور شاعران از میوه ها، دانشجویان ند، بحث مفصلی می طلبد و این جا جایش نیست! در این جا قرار است مختصرا به این موضوع پرداخته شود که نقدهای شاعران (به عنوان روشنفکران سنتی جامعه) چگونه بوده است. برای این کار به شکل تفکیکی کار کرده ایم تا موضوع روشن تر شود. یعنی هر میوه را جدا بررسی کرده-ایم.
دانشجو باید سیب نباشد!
سیب در میان میوه ها بیش ترین کاربرد را در شعرها داشته است. شاعران خودشان را سرو و صنوبر می دانسته اند و دانشجویان را سیب. که یعنی ما خودمان آزاده ایم و کسی نباید از ما انتظار به بار نشستن داشته باشد. ما هر وقت صلاح بدانیم شعری می-گوییم. در صورتی که از دانشجویان، مدام انتظار به بار نشستن و تولید علم دارند.
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب، کجا؟ [حافظ]
در این جا حافظ خطاب به یکی از دوستانش که گول تبلیغات دانشگاه ها را خورده و قصد ورود به دانشگاه را دارد می گوید گول این دانشجوها را نخور که این قدر خوش تیپ ند و به چانه ی یار می مانند! (متاسفانه بعضی از ادبا به اشتباه گفته اند در این جا زنخدان (چانه) به سیب تشبیه شده است که به وضوح اشتباه کرده اند.) در این جا عصبانیت حافظ مشهود است. در مصراع دوم، دوست حافظ ناراحت شده و فکر کرده حافظ حسودی می کند که خودش در کنکور قبول نشده و بی توجه می رود. حافظ هم می-گوید: اوهوی! کجا؟ کجا می ری؟ دارم حرف می زنم.
سیب را بو کرد موسی جان بداد
باز جو آن بو ز سیبستان کیست؟ [مولوی]
از آن جایی که در زمان مولوی، تب دانشگاه رفتن بالا رفته بود، در این جا مولوی سعی دارد افراد را را از دانشگاه رفتن بر حذر دارد و می گوید این دانشگاه ها از قدیم الایام مایه ی بدبختی بودند و مثلا حضرت موسی را هم یک دانشجو به کشتن داد! البته در مورد ریشه ی تاریخی این حرف مولوی نمی توان چندان مطمئن بود. او این جا از آرایه ی اغراق استفاده کرده. بعد می گوید فکر کردی مثلا دانشجو با دانشجو فرق دارد؟ نه عزیزم! این سیبستان ها (دانشگاه ها) همان ها هستند که آن دانشجوی قاتل را تربیت کردند.
سیب سیمین برای چیدن نیست
زو نصیب تو غیر دیدن نیست [عراقی]
البته نباید احساس شود که شاعران همه اش غر می زده اند. آن ها برای نقدهایشان دلیل هم می آوردند. مثلا در این جا عراقی می-گوید متاسفانه علی رغم این که دانشجوها برای کار در جامعه تربیت می شوند، هیچ کاری نمی کنند و دانشگاه با صنعت ارتباط ندارد و اصلا نمی شود به دانشجوها گفت یک کم کار کنید. فقط باید از دور تماشایشان کرد و بَه بَه و چَه چَه کرد!
اگر سیب صفاهان نیست، غم نیست
زنخدانم به لطف از سیب کم نیست! [وحشی بافقی]
با این وجود و به رغم اشعار فراوان شاعران باز هم جوانان به سمت دانشگاه ها می رفتند. اما به خاطر نفوذ شاعران در دربارها و مجامع رسمی، توجه به دانشجوها کم شد و پدیده ی فرار مغزها زیاد شد و دانشجویان گُرّ و گُر به خارج می رفتند. شاعران هم کم نیاوردند و گفتند به درک که می روند! همان طور که می بینید وحشی بافقی می گوید اگر دانشجوهای دانشگاه صنعتی اصفهان (صنعتی اش مستتر است!) رفتند خارج، غم نیست. همین بر و بچه های مکتب خانه خوبند و چانه شان می ارزد به کل وجود دانشجوها!
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار [پروین اعتصامی]
این ماجراها گذشت تا رسید به زمان پروین اعتصامی خدا بیامرز. در این زمان دیگر هر چه شاعران نصیحت کردند، فایده ای نداشت و دانشگاه ها همه گیر شده بود. پروین در نقدی مادرانه بر نظام دانشگاهی، می گوید ببینید که به خاطر علوم دنیوی، صدها حقیقت را از بین بردیم و به خاطر تربیت دانشجو، به مکتب خانه ها بها ندادیم و افسوس!
هاجستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم [شاملو]
البته همه ی شاعران با دانشگاه مشکل نداشتند. به ویژه شاعران نو. در شعر بالا، شاملو اشاره دارد به تاسیس دانشگاه تهران به عنوان نقطه ی عطفی در نظام دانشگاهی کشور و با خوشحالی - و همان طور که پیداست همراه با بشکن و کمی حرکات موزون!- از این واقعه یاد می کند. در مورد مصراع آخر بین ادبا اختلاف است. برخی می گویند منظور او از خونه، همان اهداف عالی سنتی است و در واقع شاملو می گوید دیدید که با دانشگاه به همان اهداف خوب رسیدیم؟ بعضی هم می گویند منظور او از خونه، غرب است و او می گوید دانشگاه را تاسیس کردیم و فرهنگ غرب را به کشور آوردیم، هورا!
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند، اما من و تو [فروغ فرخزاد]
در شعر بالا، فروغ اشاره دارد به جذب دانشجویان خارج از کشور به داخل با حمایت او و یکی از دوستانش. او می گوید همه می-ترسیدند با آوردن این دانشجوها، کشور به سمت غرب گرایی برود، اما من و تو باکی نداریم و کارمان را می کنیم. نکته این جاست که نام این شعر، «فتح باغ» است که در واقع اشاره دارد به سیطره ی فرهنگ غرب بر کشور عزیزمان.
و در پایان این بخش باید اشاره ای کنیم به شعر «من به سیبی خوشنودم» [سهراب سپهری] که نشان می دهد سهراب با وجود کامل ندانستن دانشگاه ها معتقد است فعلا که همین است که هست و کاریش هم نمی شود کرد!
با وجود اشاره های فراوان شاعران به سیب، آن ها میوه های دیگر را هم برای توصیف دانشگاه به کار برده اند. اما کم تر از سیب:
دانشجو باید شفتالو نباشد!
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گلِ تَر چند سخن سوی سَمَن [مولوی]
در این بیت، مولوی با زبان اشاره به دوستان شاعرش می گوید بچه ها! لو رفتیم. همه دارند می فهمند که منظور ما از سیب، دانشجوها هستند. بهتر است سخن را به سمت دیگر میوه ها از جمله شفتالو ببریم. همان طور که خواهید دید شاعران ندای مولوی را لبیک گفتند و از میوه های دیگر استفاده کردند! در اولین قدم، خود مولوی گفت:
به سیبستان رسد سیبش، رهد از سنگ، آسیبش
نبیند اندر آن گلشن، به جز آسیب شفتالو
که اشاره دارد به این که به دلیل کاربردی نبودن علوم آموزش داده شده در دانشگاه ها، دانشجوها تا وقتی در دانشگاه هستند، مشکلی برایشان پیش نمی آید اما به محض این که وارد جامعه شوند، همه طردشان می کنند و حتی آجر دستشان نمی دهند که پرت کنند بالا.
باری غرور از سر بنه وانصاف درد من بده
ای باغ شفتالو و بِه، ما نیز هم بد نیستیم [سعدی]
سعدی این شعر را خطاب به معشوق خود گفته که رفته بوده خواستگاریش و آن معشوق گفته من تحصیل کرده ام و لیسانس دارم و خیلی باکلاسم. سعدی چون خودش هم مدتی در دانشگاه نظامیه تحصیل کرده بوده در این جا می گوید اصلا تو باغ شفتالو! بابا من خودم هم تحصیل کرده ام، چرا این قدر کلاس می گذاری؟
دانشجو باید گلابی نباشد!
گر زان که نمی خواهی تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی دُکان گلابی را؟ [مولوی]
مولوی در این جا سعی دارد به ماهیت دانشگاه بپردازد و می گوید هدف از دانشگاه، نشان دادن حقایق عالم (گلشن) نیست و شما موسسین دانشگاه که نمی خواهید این حقایق را نشان دهید، چرا بی خود دانشگاه (دکان گلابی) تاسیس کرده اید؟ چه فایده ای دارد؟
دانشجو باید هلو نباشد!
توبه هرگز نکنم باز اگر برگردم
بکند باز هلوی لب تو اغوایم [احمد پروین]
در بیت بالا، اعتراف های یک دانشجوی سرخورده را می شنویم که پس از تحصیل در دانشگاه به اهداف خود نرسیده اما باز هم می-گوید اگر به دانشگاه برگردم، مظاهر آن مرا فریب خواهد داد. بنابر این در یک حلقه ی بسته افتاده و نه راه پس دارد و نه راه پیش!
دانشجو باید بادمجان نباشد!
بعدِ پُر خوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر [مولوی]
باز هم مولوی یک نقد جانانه به دانشگاه وارد کرده است! در این جا مولوی می گوید دانشگاه هیچ نتیجه ای ندارد! آخر کار دانشجو (بادنجان) یا بیکاری است (سرکه) یا فخر فروشی و کلاس گذاشتن که من درس خوانده ام و این ها (سیر)
دانشجو باید پرتقال نباشد!
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد:
پرتقالی پوست می کندم،
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد! [سهراب سپهری]
البته از روحیه ی لطیف سهراب بعید بود یک چنین شعر خشنی! اما در هر صورت در این جا سهراب اشاره دارد به سنگینی شهریه ها که باعث کنده شدن پوست دانشجوها (پرتقال ها) می شود و فشار درس ها که باعث می شود دانشجوها عینکی شوند. (شهرها در آیینه پیدا بود) چون خود سهراب هم مدتی دانشجو بوده و این فشارها را تحمل کرده می گوید آن دوستان مکتب خانه-ای من کجا هستند؟ الهی همه شان بروند دانشگاه و پوستشان کنده شود!
دانشجو باید انگور نباشد!
مستیِ عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری [حافظ]
کسی پیش حافظ آمده بود و گفته بود من می خواهم شاگردت باشم و این ها. حافظ شروع کرد به درس دادن به او، ولی بعد از مدتی دید او کلاس ها را می پیچاند و تکلیف هایش را کپ می زند و پروژه اش را از اینترنت دانلود می کند و... . بعد هم دید که هی می پرسد استاد این کار چند نمره دارد و این بیت در امتحان می آید یا نه و این ها. حافظ هم گفت برو که تو این کاره نیستی! معلوم شد که دانشجویی و به درد مکتب خانه ی ما نمی خوری.
این شرابی را که ساقی گشته ای
از کدام انگورها افشرده ای؟ [مولوی]
مولوی هم یک کار تحقیقاتی داده بود دست شاگردانش و بعد دیده بود یکی از شاگردان یک کاری آورده که اسمش خیلی آشناست. رفت توی گوگل و اسم کار را سرچ زد، دید که بله! عینا از یک سایت دیگر کپی کرده و آورده این جا. حتا نکرده اسم کار را عوض کند. در این جا خطاب به شاگردش می گوید فکر کردی خیلی زرنگی؟ من خودم ختمم. این کارها را از کدام دانشجویی یاد گرفته ای و آمدی در مکتب خانه اجرا می کنی؟
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور...
پخته شدم و چو گشت پخته
زنبور سزاتر است به انگور [ناصر خسرو]
این جا داد ناصر خسرو هم در آمده از دانشجویان و می گوید دیگر پیش من نیایید و زنبور بهتر است از شماها!
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار [سعدی]
این بیت نشان می دهد که شاعران همیشه هم با دانشجوها مخالف نبوده اند. این بیت مربوط به دوران دانشجویی سعدی است که خطاب به استادان شاعرش می گوید گسترش دانشگاه ها، به خاطر عملکرد ضعیف خود شما بوده و این که شما مثل درخت گز بی بارید و انتظار نداشته باشید دانشجوها بیایند سراغ شما.
دانشجو باید موز نباشد!
به گلگشت جنان گل می فرستم
به رضوان شاخ سنبل می فرستم
به هندوستان فضل و خلر علم
می موز و قرنفل می فرستم [بهار]
در این بیت، بهار اشاره ای دارد به دانشجویان خارجی مهمان در ایران! در آن زمان، دانشجویانی از هند وارد ایران شده بودند و از دانشگاه ها استفاده می کردند. بهار می گوید من همه ی این دانشجوها (موزها) را با نفوذی که دارم به همان هندوستان دیپورت می-کنم و شوخی هم ندارم و این هم رزومه ی من! قبلا کسانی را که برایم شاخ شده بودند به رضوان آن دنیا فرستادم و الفاتحه!
دانشجو باید نارنگی نباشد!
در هر رهی فتاده و گمراهی
تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ
چشم تو خفته است، از آن هرکس
زین باغ سیب می برد و نارنگ [پروین اعتصامی]
در این جا پروین نقدی بر مسئولین وارد می کند و می گوید حواستان کجاست؟ درست است که ما با دانشجوها مشکل داریم، اما این دلیل نمی شود که شما غفلت کنید و آن ها فرار مغزها شوند! الان هی از این باغ ایران، سیب و نارنگی است که می برند به خارج. مواظب باشید آقایان!
دانشجو باید زردآلو نباشد!
کودکی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بی رنگ پدر تف می کرد
و بزی از خزر نقشه ی جغرافی، آب می خورد [سهراب سپهری]
سهراب در این جا اشاره دارد به تقابل سنت و مدرنیسم و می گوید متاسفانه دانشجوها به سنت ها بی اعتنایی کردند و همین باعث شد که کشورهای غربی مثل بز به تمامیت ارضی کشور، دست درازی کنند. شاید هم هدف کودک از این کار، این بوده که مثلا می خواسته بگوید پدر، مساحت این هسته را حساب کن! و این کار را با بی ادبی انجام داده که نشان دهنده ی غرور علمی است.
نتیجه
یا بادمجان هم میوه است!
همان طور که دیدید شاعران منصفانه و گاهی هم غیرمنصفانه به آسیب شناسی نظام آموزشی کشور پرداخته بودند. با عنایت به این موضوع، پیشنهاد می شود مجموعه ای از نقدهای شاعران -به عنوان بخشی از روشنفکران جامعه- جمع آوری شود و در دسترس دانشجویان و مسئولین قرار گیرد.
از مجموع این نقدها می توان نتیجه گرفت که دانشجوها بهتر است از سبد میوه ها بیرون بیایند! همچنین می توان نتیجه گرفت که بادمجان هم میوه است!
ولی در کل
دانشجو باید سیب زمینی نباشد
یا آسیب شناسی نظام دانشگاهی کشور از گذشته تا حال
کاملا کارشناسی شده
خیلی جالب است که نظام دانشگاهی کشور بر خلاف باور عامه، از مثلا 100 سال پیش شروع نشده و از خیلی قدیم تر بوده است. نشان به آن نشان که شاعران این مرز و بوم از همان قدیم به نقد این نظام می پرداختند، البته به زبان کنایه! چطور؟ عرض می-کنم خدمت تان. حتما شنیده اید که «دانشجو باید سیب زمینی نباشد.» یک چنین مقایسه ای بین دانشجو و یکی از میوه ها ریشه-ای تاریخی دارد. شاعران از آن جایی که هم به علم و اندیشه اهمیت می داده اند و هم با نظام دانشگاهی مشکل داشته اند و می-گفتند همین نظام مکتب خانه ای خوب است، نمی توانسته اند مستقیم به نقد دانشگاه ها بپردازند، چون متهم به مخالفت با علم می-شدند. بنابر این دست به دامان میوه ها شدند و به کنایه دانشجویان را با انواع میوه ها مقایسه می کردند و به این ترتیب به آسیب-شناسی دانشگاه ها می پرداختند. این که چطور فهمیده می شود که منظور شاعران از میوه ها، دانشجویان ند، بحث مفصلی می طلبد و این جا جایش نیست! در این جا قرار است مختصرا به این موضوع پرداخته شود که نقدهای شاعران (به عنوان روشنفکران سنتی جامعه) چگونه بوده است. برای این کار به شکل تفکیکی کار کرده ایم تا موضوع روشن تر شود. یعنی هر میوه را جدا بررسی کرده-ایم.
دانشجو باید سیب نباشد!
سیب در میان میوه ها بیش ترین کاربرد را در شعرها داشته است. شاعران خودشان را سرو و صنوبر می دانسته اند و دانشجویان را سیب. که یعنی ما خودمان آزاده ایم و کسی نباید از ما انتظار به بار نشستن داشته باشد. ما هر وقت صلاح بدانیم شعری می-گوییم. در صورتی که از دانشجویان، مدام انتظار به بار نشستن و تولید علم دارند.
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب، کجا؟ [حافظ]
در این جا حافظ خطاب به یکی از دوستانش که گول تبلیغات دانشگاه ها را خورده و قصد ورود به دانشگاه را دارد می گوید گول این دانشجوها را نخور که این قدر خوش تیپ ند و به چانه ی یار می مانند! (متاسفانه بعضی از ادبا به اشتباه گفته اند در این جا زنخدان (چانه) به سیب تشبیه شده است که به وضوح اشتباه کرده اند.) در این جا عصبانیت حافظ مشهود است. در مصراع دوم، دوست حافظ ناراحت شده و فکر کرده حافظ حسودی می کند که خودش در کنکور قبول نشده و بی توجه می رود. حافظ هم می-گوید: اوهوی! کجا؟ کجا می ری؟ دارم حرف می زنم.
سیب را بو کرد موسی جان بداد
باز جو آن بو ز سیبستان کیست؟ [مولوی]
از آن جایی که در زمان مولوی، تب دانشگاه رفتن بالا رفته بود، در این جا مولوی سعی دارد افراد را را از دانشگاه رفتن بر حذر دارد و می گوید این دانشگاه ها از قدیم الایام مایه ی بدبختی بودند و مثلا حضرت موسی را هم یک دانشجو به کشتن داد! البته در مورد ریشه ی تاریخی این حرف مولوی نمی توان چندان مطمئن بود. او این جا از آرایه ی اغراق استفاده کرده. بعد می گوید فکر کردی مثلا دانشجو با دانشجو فرق دارد؟ نه عزیزم! این سیبستان ها (دانشگاه ها) همان ها هستند که آن دانشجوی قاتل را تربیت کردند.
سیب سیمین برای چیدن نیست
زو نصیب تو غیر دیدن نیست [عراقی]
البته نباید احساس شود که شاعران همه اش غر می زده اند. آن ها برای نقدهایشان دلیل هم می آوردند. مثلا در این جا عراقی می-گوید متاسفانه علی رغم این که دانشجوها برای کار در جامعه تربیت می شوند، هیچ کاری نمی کنند و دانشگاه با صنعت ارتباط ندارد و اصلا نمی شود به دانشجوها گفت یک کم کار کنید. فقط باید از دور تماشایشان کرد و بَه بَه و چَه چَه کرد!
اگر سیب صفاهان نیست، غم نیست
زنخدانم به لطف از سیب کم نیست! [وحشی بافقی]
با این وجود و به رغم اشعار فراوان شاعران باز هم جوانان به سمت دانشگاه ها می رفتند. اما به خاطر نفوذ شاعران در دربارها و مجامع رسمی، توجه به دانشجوها کم شد و پدیده ی فرار مغزها زیاد شد و دانشجویان گُرّ و گُر به خارج می رفتند. شاعران هم کم نیاوردند و گفتند به درک که می روند! همان طور که می بینید وحشی بافقی می گوید اگر دانشجوهای دانشگاه صنعتی اصفهان (صنعتی اش مستتر است!) رفتند خارج، غم نیست. همین بر و بچه های مکتب خانه خوبند و چانه شان می ارزد به کل وجود دانشجوها!
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار [پروین اعتصامی]
این ماجراها گذشت تا رسید به زمان پروین اعتصامی خدا بیامرز. در این زمان دیگر هر چه شاعران نصیحت کردند، فایده ای نداشت و دانشگاه ها همه گیر شده بود. پروین در نقدی مادرانه بر نظام دانشگاهی، می گوید ببینید که به خاطر علوم دنیوی، صدها حقیقت را از بین بردیم و به خاطر تربیت دانشجو، به مکتب خانه ها بها ندادیم و افسوس!
هاجستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم [شاملو]
البته همه ی شاعران با دانشگاه مشکل نداشتند. به ویژه شاعران نو. در شعر بالا، شاملو اشاره دارد به تاسیس دانشگاه تهران به عنوان نقطه ی عطفی در نظام دانشگاهی کشور و با خوشحالی - و همان طور که پیداست همراه با بشکن و کمی حرکات موزون!- از این واقعه یاد می کند. در مورد مصراع آخر بین ادبا اختلاف است. برخی می گویند منظور او از خونه، همان اهداف عالی سنتی است و در واقع شاملو می گوید دیدید که با دانشگاه به همان اهداف خوب رسیدیم؟ بعضی هم می گویند منظور او از خونه، غرب است و او می گوید دانشگاه را تاسیس کردیم و فرهنگ غرب را به کشور آوردیم، هورا!
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند، اما من و تو [فروغ فرخزاد]
در شعر بالا، فروغ اشاره دارد به جذب دانشجویان خارج از کشور به داخل با حمایت او و یکی از دوستانش. او می گوید همه می-ترسیدند با آوردن این دانشجوها، کشور به سمت غرب گرایی برود، اما من و تو باکی نداریم و کارمان را می کنیم. نکته این جاست که نام این شعر، «فتح باغ» است که در واقع اشاره دارد به سیطره ی فرهنگ غرب بر کشور عزیزمان.
و در پایان این بخش باید اشاره ای کنیم به شعر «من به سیبی خوشنودم» [سهراب سپهری] که نشان می دهد سهراب با وجود کامل ندانستن دانشگاه ها معتقد است فعلا که همین است که هست و کاریش هم نمی شود کرد!
با وجود اشاره های فراوان شاعران به سیب، آن ها میوه های دیگر را هم برای توصیف دانشگاه به کار برده اند. اما کم تر از سیب:
دانشجو باید شفتالو نباشد!
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گلِ تَر چند سخن سوی سَمَن [مولوی]
در این بیت، مولوی با زبان اشاره به دوستان شاعرش می گوید بچه ها! لو رفتیم. همه دارند می فهمند که منظور ما از سیب، دانشجوها هستند. بهتر است سخن را به سمت دیگر میوه ها از جمله شفتالو ببریم. همان طور که خواهید دید شاعران ندای مولوی را لبیک گفتند و از میوه های دیگر استفاده کردند! در اولین قدم، خود مولوی گفت:
به سیبستان رسد سیبش، رهد از سنگ، آسیبش
نبیند اندر آن گلشن، به جز آسیب شفتالو
که اشاره دارد به این که به دلیل کاربردی نبودن علوم آموزش داده شده در دانشگاه ها، دانشجوها تا وقتی در دانشگاه هستند، مشکلی برایشان پیش نمی آید اما به محض این که وارد جامعه شوند، همه طردشان می کنند و حتی آجر دستشان نمی دهند که پرت کنند بالا.
باری غرور از سر بنه وانصاف درد من بده
ای باغ شفتالو و بِه، ما نیز هم بد نیستیم [سعدی]
سعدی این شعر را خطاب به معشوق خود گفته که رفته بوده خواستگاریش و آن معشوق گفته من تحصیل کرده ام و لیسانس دارم و خیلی باکلاسم. سعدی چون خودش هم مدتی در دانشگاه نظامیه تحصیل کرده بوده در این جا می گوید اصلا تو باغ شفتالو! بابا من خودم هم تحصیل کرده ام، چرا این قدر کلاس می گذاری؟
دانشجو باید گلابی نباشد!
گر زان که نمی خواهی تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی دُکان گلابی را؟ [مولوی]
مولوی در این جا سعی دارد به ماهیت دانشگاه بپردازد و می گوید هدف از دانشگاه، نشان دادن حقایق عالم (گلشن) نیست و شما موسسین دانشگاه که نمی خواهید این حقایق را نشان دهید، چرا بی خود دانشگاه (دکان گلابی) تاسیس کرده اید؟ چه فایده ای دارد؟
دانشجو باید هلو نباشد!
توبه هرگز نکنم باز اگر برگردم
بکند باز هلوی لب تو اغوایم [احمد پروین]
در بیت بالا، اعتراف های یک دانشجوی سرخورده را می شنویم که پس از تحصیل در دانشگاه به اهداف خود نرسیده اما باز هم می-گوید اگر به دانشگاه برگردم، مظاهر آن مرا فریب خواهد داد. بنابر این در یک حلقه ی بسته افتاده و نه راه پس دارد و نه راه پیش!
دانشجو باید بادمجان نباشد!
بعدِ پُر خوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر [مولوی]
باز هم مولوی یک نقد جانانه به دانشگاه وارد کرده است! در این جا مولوی می گوید دانشگاه هیچ نتیجه ای ندارد! آخر کار دانشجو (بادنجان) یا بیکاری است (سرکه) یا فخر فروشی و کلاس گذاشتن که من درس خوانده ام و این ها (سیر)
دانشجو باید پرتقال نباشد!
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد:
پرتقالی پوست می کندم،
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد! [سهراب سپهری]
البته از روحیه ی لطیف سهراب بعید بود یک چنین شعر خشنی! اما در هر صورت در این جا سهراب اشاره دارد به سنگینی شهریه ها که باعث کنده شدن پوست دانشجوها (پرتقال ها) می شود و فشار درس ها که باعث می شود دانشجوها عینکی شوند. (شهرها در آیینه پیدا بود) چون خود سهراب هم مدتی دانشجو بوده و این فشارها را تحمل کرده می گوید آن دوستان مکتب خانه-ای من کجا هستند؟ الهی همه شان بروند دانشگاه و پوستشان کنده شود!
دانشجو باید انگور نباشد!
مستیِ عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری [حافظ]
کسی پیش حافظ آمده بود و گفته بود من می خواهم شاگردت باشم و این ها. حافظ شروع کرد به درس دادن به او، ولی بعد از مدتی دید او کلاس ها را می پیچاند و تکلیف هایش را کپ می زند و پروژه اش را از اینترنت دانلود می کند و... . بعد هم دید که هی می پرسد استاد این کار چند نمره دارد و این بیت در امتحان می آید یا نه و این ها. حافظ هم گفت برو که تو این کاره نیستی! معلوم شد که دانشجویی و به درد مکتب خانه ی ما نمی خوری.
این شرابی را که ساقی گشته ای
از کدام انگورها افشرده ای؟ [مولوی]
مولوی هم یک کار تحقیقاتی داده بود دست شاگردانش و بعد دیده بود یکی از شاگردان یک کاری آورده که اسمش خیلی آشناست. رفت توی گوگل و اسم کار را سرچ زد، دید که بله! عینا از یک سایت دیگر کپی کرده و آورده این جا. حتا نکرده اسم کار را عوض کند. در این جا خطاب به شاگردش می گوید فکر کردی خیلی زرنگی؟ من خودم ختمم. این کارها را از کدام دانشجویی یاد گرفته ای و آمدی در مکتب خانه اجرا می کنی؟
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور...
پخته شدم و چو گشت پخته
زنبور سزاتر است به انگور [ناصر خسرو]
این جا داد ناصر خسرو هم در آمده از دانشجویان و می گوید دیگر پیش من نیایید و زنبور بهتر است از شماها!
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار [سعدی]
این بیت نشان می دهد که شاعران همیشه هم با دانشجوها مخالف نبوده اند. این بیت مربوط به دوران دانشجویی سعدی است که خطاب به استادان شاعرش می گوید گسترش دانشگاه ها، به خاطر عملکرد ضعیف خود شما بوده و این که شما مثل درخت گز بی بارید و انتظار نداشته باشید دانشجوها بیایند سراغ شما.
دانشجو باید موز نباشد!
به گلگشت جنان گل می فرستم
به رضوان شاخ سنبل می فرستم
به هندوستان فضل و خلر علم
می موز و قرنفل می فرستم [بهار]
در این بیت، بهار اشاره ای دارد به دانشجویان خارجی مهمان در ایران! در آن زمان، دانشجویانی از هند وارد ایران شده بودند و از دانشگاه ها استفاده می کردند. بهار می گوید من همه ی این دانشجوها (موزها) را با نفوذی که دارم به همان هندوستان دیپورت می-کنم و شوخی هم ندارم و این هم رزومه ی من! قبلا کسانی را که برایم شاخ شده بودند به رضوان آن دنیا فرستادم و الفاتحه!
دانشجو باید نارنگی نباشد!
در هر رهی فتاده و گمراهی
تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ
چشم تو خفته است، از آن هرکس
زین باغ سیب می برد و نارنگ [پروین اعتصامی]
در این جا پروین نقدی بر مسئولین وارد می کند و می گوید حواستان کجاست؟ درست است که ما با دانشجوها مشکل داریم، اما این دلیل نمی شود که شما غفلت کنید و آن ها فرار مغزها شوند! الان هی از این باغ ایران، سیب و نارنگی است که می برند به خارج. مواظب باشید آقایان!
دانشجو باید زردآلو نباشد!
کودکی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بی رنگ پدر تف می کرد
و بزی از خزر نقشه ی جغرافی، آب می خورد [سهراب سپهری]
سهراب در این جا اشاره دارد به تقابل سنت و مدرنیسم و می گوید متاسفانه دانشجوها به سنت ها بی اعتنایی کردند و همین باعث شد که کشورهای غربی مثل بز به تمامیت ارضی کشور، دست درازی کنند. شاید هم هدف کودک از این کار، این بوده که مثلا می خواسته بگوید پدر، مساحت این هسته را حساب کن! و این کار را با بی ادبی انجام داده که نشان دهنده ی غرور علمی است.
نتیجه
یا بادمجان هم میوه است!
همان طور که دیدید شاعران منصفانه و گاهی هم غیرمنصفانه به آسیب شناسی نظام آموزشی کشور پرداخته بودند. با عنایت به این موضوع، پیشنهاد می شود مجموعه ای از نقدهای شاعران -به عنوان بخشی از روشنفکران جامعه- جمع آوری شود و در دسترس دانشجویان و مسئولین قرار گیرد.
از مجموع این نقدها می توان نتیجه گرفت که دانشجوها بهتر است از سبد میوه ها بیرون بیایند! همچنین می توان نتیجه گرفت که بادمجان هم میوه است!
ولی در کل
دانشجو باید سیب زمینی نباشد