داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
هفت سین چیده ام :

...

به ساعت که نگاه می کنم،


دلم مثل سیر و سرکه می جوشد !!


تا بیایی..


پشت این پنجره ..


هی ثانیه می پرانم و سماق می مکم !..


نکند آخر سکه ی یک پولمان کنی!

...

امسال عیدی ، به تودل می دهم ...


سیب سبز و کالِ دل را...!!
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز


شاید آن روز که سهرابــــــ (سپهـــــری) نوشت :
تا شقـــــایق هست زندگــــی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یــــاس نداشت.
باید اینطــــور نوشت :
هر گلـــــی هم باشی
چه شقایــــق ، چه گل پیچکـــــ ، و یــــاس ،
زندگــــی اجبار است ،
زندگی در گروی فاصلـــــه هاست.
فاصله تلــــخ ترین خاطـــــره هست.
 

outlandish_tak

عضو جدید
درخت سمی
از دوستم خشمگین بودم
خشم خود را شجاعانه با او در میان گذاشتم
خشم من فرو نشست و ارام شد

از دشمن خویش خشمگین بودم

این خشم را در اعماق ضمیر خود بر هم انباشتم این خشم اوج گرفت و تمام جسم و جانم را تسخیر کرد.
هر صبح و شب لرزان و هراسان نهال خشم را با اشکهایم ابیاری کردم.
و با لبخندهای ظاهری و فریبکارانه بر این نهال نور تاباندم .
و شب و روز رشد کرد تا اینکه روزی به ثمر نشست و یک سیب نورانی بر روی ان ظاهر شد
و دشمن من این سیب را که میدرخشید مشاهده کرد
و او میدانست که این سیب از ان من است.
وقتی شب چون ابری سیاه همه جا را در برگرفت و او برای دزدی به باغ من امد
صبح با خوشحالی دیدم که دشمن من زیره درخت درازکش افتاده است.
 

outlandish_tak

عضو جدید
قدر شناسی

چرا وقتی در رم هستم
بازگشت به میهن ام را انتظار میکشم
اما وقتی در سرزمین بومی خود به سر می برم
روح من شیفته و شیدای حضور در ایتالیا ست؟

و چرا عشق من سرورم وقتی با تو هستم

به شدت خسته و بی حوصله ام
اما وقتی بر میخیزی و ترکم میکنی
برای دیدار مجدد تو با تمام وجود فریاد میکشم.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسر کوچک مدتي بود که به کلاس پيانو مي رفت و ياد گرفته بود چند قطعه را بنوازد. مادرش براي اين‌که او را در يادگيري پيانو تشويق کند بليت يک کنسرت پيانو را تهيه کرد و پسرک را با خود به کنسرت برد.
زماني که به سالن وارد شدند و روي صندلي خود نشستند مادر يکي از دوستانش را ديد و پيش او رفت تا گفت وگويي بکنند. زماني که آن‌ها گرم صحبت بودند پسرک با کنجکاوي به سمت پشت صحنه رفت. مادر که از گفت‌وگو با دوستش فارغ شده بود به سمت صندلي خودشان برگشت و با تعجب ديد که پسرک سرجايش نيست. در همين حين پرده کنار رفت و همه با تعجب پسر کوچکي را ديدند که پشت پيانو نشسته و قطعه کوچکي را مي نوازد.
در اين زمان استاد پيانو روي سن و به کنار پيانو آمد و به آرامي به پسرک گفت: نترس، ادامه بده. و خودش نيز در کنار او قرار گرفت و در نواختن گوشه‌هايي از قطعه کمک کرد. کودک نيز بدون هيچ ترسي به نواختن قطعه ادامه داد. اين صحنه تمامي حاضران را تحت تاثير قرار داد و شرايط بسيار هيجان انگيزي در سالن به وجود آمد.
حضور در اين صحنه درست مثل حضور در عرصه زندگي است وقتي که احساس مي کنيم مورد توجه هستيم سعي مي کنيم نهايت تلاش خود را به کار گيريم، اما هنگامي که احساس مي کنيم دست قدرتمندي از ما حمايت مي کند، با اطمينان و اعتماد به نفس بيش‌تري از زيبائي هاي زندگي استفاده مي کنيم.
بار ديگر که در مسير زندگي دچار دلهره و هراس شديد، خوب گوش فرا دهيد حتما صداي او را مي شنويد که مي گويد: نترس، ادامه بده.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست
وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره
وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته
وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری
وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی
وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده
وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه

وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی
 

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان مداد

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی
 

outlandish_tak

عضو جدید
می دانی سخت ترین لحظه زندگی چیه ؟؟
وقتی بفهمی واسه کسی که تمام زندگیته
فقط یه تجربه ای....!!!!
 

atena.s

عضو جدید
مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!​



وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...​

بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟


و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...​
 

khosroshahiy

مدیر بازنشسته
با مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم
اووه !! معذرت میخوام
...
من هم معذرت میخوام , دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم ، من و آن غریبه ,خداحافظی كردیم و به راهمان ادامه دادیم

اما در خانه با آنهایی كه دوستشان داریم چطور رفتار می كنیم
كمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام كنارم ایستاد همینكه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش
با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو كنار
قلب کوچکش شکست و رفت
نفهمیدم كه چقدر تند حرف زدم
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یك غریبه برخورد میكنی ، آداب معمول را رعایت میكنی
اما با بچه ای كه دوستش داری بد رفتار میكنی
برو به كف آشپزخانه نگاه كن. آنجا نزدیك در، چند گل پیدا میكنی.
آنها گلهایی هستند كه او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی
آرام ایستاده بود كه آنها را به تو هدیه کند
هرگز اشكهایی كه در چشمهای كوچیكش حلقه زده بود ندیدی
در این لحظه احساس حقارت كردم

اشكهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و كنار تختش زانو زدم
بیدار شو كوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری كه امروز داشتم

دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
...
آیا میدانید كه اگر فردا از این دنیا روید شركتی كه در آن كار میكنید به آسانی در ظرف یك روز برای شما جانشینی می آورد؟
اما خانواده ای كه به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد كر
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
نهمین در بهشت / تنها آن که عصیـان می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود!





[FONT=tahoma, sans-serif]شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را بچشد، آسمـان برایش تنـگ[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و...شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند. شـب کـه هر دو به خانه برگشتند، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر ....[/FONT]

[FONT=tahoma, sans-serif]فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم[/FONT]
[FONT=tahoma, sans-serif]شاعر گفت: نه. تو فرشته ای و عشق کار تو نیست. فرشته اصرار کرد و اصرار کرد[/FONT]. شاعر گفت: اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند.
آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟

اما فرشته باز هم پافشاری کرد. آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد.
فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد. اما پرهایش ریخت و پشیمان شد.

آنگاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش. من به خودم ظلم کرده ام. عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی؟

خدا گفت: پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی! پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود!


و آن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط! فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد. آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست

 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز

مجموعه ای از جملات زيبا و انرژي بخش انديشمندان



رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است. آنتونی رابینز سعی نكنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بكوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. ماركوس گداویر


معیار واقعی بودن تصمیم، آن است که دست به عمل بزنیم. آنتونی رابینز

اجازه نده ترس تو را فلج سازد. مارک فیشر

افرادی که از ریسک کردن میترسند، به جایی نمیرسند. مارک فیشر

نشاط، آزادی مطلق است. تو حرکت به بالا را آغاز میکنی؛ نشاط به تو بال می دهد تا با آن پرواز کنی. اشو


منشا همه بیماریها در فکر است. ژوزف مورفی


رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است. آنتونی رابینز


چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد.

افراد موفق هیچ وقت اجازه نمیدهند که شرایط آزارشان دهد. مارک فیشر


افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست میدهند هرگز موفق نمیشوند.

اعمال ثابت ما سرنوشت ما را تعیین میکند. آنتونی رابیتز


تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند، فاصله این دو را زندگی كنیم.

هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند، تخیلات پیروز میشوند. مارک فیشر


وقتی که هدف روشنی داشته باشیم احساس روشنی به ما دست میدهد.

ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم. ژوزف مورفی


هر واقعه ای در آغاز به صورت رویا است.

هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب کند. ژوزف مورفی


قانون زندگی، قانون باور است.

اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل میدهد. آنتونی رابینز


با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی آغاز میکنید.

برای شروع باید باور داشته باشی که میتوانی، سپس با اشتیاق شروع کنی. مارک فیشر


اگر نمیدانی به کجا میروی به هیچ کجا نخواهی رسید.

سعی نكنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بكوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. ماركوس گداویر


نبوغ در سادگی نهفته است.

این روشنی هدف است که به شما نیرو میبخشد. آنتونی رابینز


در زندگی شکست وجود ندارد بلکه فقط نتیجه موجود است.

تمام کسانی که ثروتمند شده اند باور داشته اند که میتوانند ثروتمند شوند. مارک فیشر


باور به طور خود بخود به اجرا در می آید.

نه موفقیت و نه شکست یک شبه ایجاد نمیشود. آنتونی رابینز


به ضمیر باطن خود به صورت یک هوش زنده و یک یار موافق بنگرید.

ترس باعث میشود تا بسیاری از مردم به رویاهایشان نرسند. مارک فیشر


شجاعت واقعی زمانی است كه شخصی بتواند از اعماق مشكلات و بدبختی ها به زندگی لبخند بزند.

زندگی دقیقا به ما آن چیزی را میدهد که به دنبالش هستیم. مارک فیشر


نباید مطالب غلطی که از گذشته در ذهن ما برنامه ریزی شده اند حال و آینده ما را تباه کنند.

آرزوهای هر فرد موجب شکل گرفتن و بقای افکار او میشود. هراکلیتوس


اندیشه هایتان را عوض کنید تا سرنوشتتان عوض شود.

زندگی آماده است تا بسیار بیشتر از آنچه تصورش را میکنید به ما آسایش بدهد. مارک فیشر


كسی رو كه دوستش داری، چند وقت یكبار بهش یادآوری كن، تا فراموش نكنه قلبی براش می‌تپه.

تنها کسانی میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند که به قدرت ذهن ایمان دارند. مارک فیشر


ضمیر باطن شما سازنده بدن شماست و میتواند شما را درمان کند.

همه رویاهای ما می توانند محقق شوند، مشروط بر اینکه ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم. والت دیسنی

بیشتر مردم خودخواه و خودپرستند، تو اما آنها را ببخش.
اگر صمیمی و مهربان باشی، تو را به انگیزه های دیگر متهم می کنند، تو اما صمیمی و مهربان بمان.
اگر شریف و صادق باشی فریبت می دهند، تو اما هنوز هم شریف و صادق بمان.
آنچه سالها ساخته ای را یکشبه ویران می کنند، تو اما باز هم بیافرین و بساز.
هر چه امروز خوبی کنی، فردا فراموش می کنند، تو اما همواره خوبی کن.
اگر بهترین پاره های جانت را به جهان ببخشی، هرگز کافی نیفتد، تو اما بهترین پاره های جانت را ببخش ...
اینست حقیقت آرمانهای یک زندگی. زیرا فقط همین است که به جا می ماند!

 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]بی سوادان قرن 21 کسانی نیستند که [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نمی توانند بخوانند و بنویسند، بلکه کسانی هستند [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]و دوباره بیاموزند.[/FONT]


[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif](آلوین تافلر)[/FONT]
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم​
کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .​
.​
.​
.​
روزای بارونی قطره های بارون رو بشمار​
اگه بند اومد روی رفاقت من حساب کن ، نه کم میاد و نه بند میاد . . .​
.​
.​
.​
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی​
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . .​
.​
.​
.​
میدانم که می مانی و از قلبم بیرون نمیروی​
پس لااقل باران را بهانه کن ، دارد باران می آید . . .​
.​
.​
.​
به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . . .​
.​
.​
.​
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است​
مثل همین باران بی سوال​
که هی می بارد​
که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!​
.​
.​
.
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:​
من تنها نیستم , تنها منتظرم​
.​
.​
.​
پنجره ی باران خورده ات را باز کن​
چند سطر پس از باران​
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده​
دلم برایت تنگ است​
.​
.​
.​
همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن . . .​
.​
.​
.​
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد​
ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم​
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .​
.​
.​
.​
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .​
.​
.​
.​
بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد​
صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .​
.​
.​
.​
مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیست​
زندگانی معنی لبخند توست / خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .​
.​
.​
.​
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم​
برای اومدنت بارون رو بهانه نمیکردی​
.​
.​
.​
در حسرت موجم ، باران کفافم نیست​
درمان درد من ، باران ِ نم نم نیست . . .​
.​
.​
.​
باران ، یا دوشِ آب ، چه فرقی می‌کند؟​
وقتی عاشقی ، زیرِ هیچ‌کدام ، آواز نخواند . . .​
.​
.​
.​
شیشه پنجره را باران شست​
از دل من اما​
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟​
.​
.​
.​
چشمهای من از دوریت کنون مثل آسمان بارانیست
ابرها میبارند و آرام میشوند اما چشمهایم می بارند و بیقرار تر میشوند​
کاش تا ابرها آرام نشده اند بیایی​
.​
.​
.​
باز باران آمد​
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟​
نیک بنگر!​
چه تفاوت دارد . . .​
.​
.​
.​
خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن، پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی . . .​
.​
.​
.​
علم ثابت کرده که شکر در آب حل میشه​
پس هیچ وقت زیر بارون نرو ، چون شیرین ترین دوستم را از دست می دم !​
.​
.​
.​
باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ ِ بیداری​
از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری​
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .​

.​
.​
.​
باران رحمت خدا همیشه می بارد​
تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم!​
.​
.​
.​
قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه​
یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .​
.​
.​
.​
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام​
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را​
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود​
تا حرفهایم​
در بستری از بغض بخوابند​
.​
.​
.​
حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند​
حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی​
بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی​
بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم​
دوستت دارم​
.​
.​
.​
وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم​
پس یادت باشه هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده . . .​
.​
.​
.​
باران از راه رسید ، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پروراند​
زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد ، ناگهان پایییز عشقم از راه رسید​
آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست​
.​
.​
.​
زیر باران با یاد تو میروم ، به دنبال جای پای تو​
تو را می پرستم من شبانه ، برای لحظه های شادمانه​
برای با تو بودن صادقانه ، می آیم من به پیشت عاشقانه​
به تو دل بستم من شاعرانه ، اما افسوس از درک زمانه​
چه زیباست راز زمانه ، اگر زندگی باشد یک ترانه​
.​
.​
.​
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند​
مرا چه باک ز مرگ​
که بوسه های تو پیغام های قیامند​
بدرودهای تو​
تکرارهای سلامند​
.​
.​
.​
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد​
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم​
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت​
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم​
.​
.​
.​
بارون و دوست دارم هنوز / چون تو رو یادم میاره​
حس می کنم پیشه منی / وقتی که بارون می باره . . .​
.​
.​
.​
بر سرم​
چتر گرفت؛​
به تماشا​
ایستادند​
باران و رهگذران​
.​
.​
.​
باران در گلوی من ابر ِ کوچکی ست ، میشود مرا بغل کنی؟​
قول میدهم گریه کم کند​
.​
.​
.​
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون​
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست​
.​
.​
.​
یادگاری واسه بارون ، آرزوهایی که خاک شد​
وقتی رفتی زیبا ، انگار روح از تنم جدا شد​
.​
.​
.​
توی زندگیت بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه میکوبی​
ابر باش که منتظرت باشند که ببیاری​
.​
.​
.​
عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست​
لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست​
لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه​
.​
.​
.​
وقتی ناله های خرد شدنت زیر پای بارون​
نوای دل انگیزی شد چه فرقی می کند برگ سبز کدام درختی . . .​
.​
.​
.​
با رفیقت مثل چتر رفتار نکن که هر وقت بارون بند اومد ، فراموشش کنی !​
.​
.​
.​
میدونی چرا بارون از پشت شیشه قشنگ تره​
چون بدون اینکه خیس بشی احساسش میکنی​
مثل دیدن گریه کسی که خیلی دوستش داری ، همینطوره مگه نه​
.​
.​
.​
این منم پنهانترین افسانه ی شبهای تو / آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت​
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم / زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت . . .​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
شانس نام مستعار خداست​

آنجا که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد‎ . . .​
.​
.​
.​
قوی کسی است که ، نه منتظر میماند خوشبختش کنند​
و نه اجازه میدهد بدبختش کنند . . .​
.​
.​
.​
نداشتن آدم هایی که دوستشون داری​
از داشتن آدم هایی که یه وقتی دوستشون داشتی​
خیلی آسون تره . . .​
.​
.​
.​
معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است​
معذرت خواهی یعنی: اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره . . .​
.​
.​
.​
تفاوت دزد و پولدار در آن است که ، دزد مال ثروتمندان را می دزدد​
و پولدار، پول فقرا را !​
“برنارد شاو”​

.​
.​
.​
نشستن ، سنگ بودن است و رفتن رود بودن​
بنگر به کجا میروند ، سنگ خاک میشود و رود به دریا میرسد . . .​
.​
.​
.​
یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند . . .​
.​
.​
.​
اگر جوان را از عشق منع کنید ، چنان است که مریض را از کسالتش سرزنش دهید . . .​
.​
.​
.​
همیشه به کسی تکیه کنید که به کسی تکیه نکرده باشد​
و او کسی نیست غیر از خدا​
سخنی از “کاترین پاندر”​

.​
.​
.​
پیش از آنکه دست های درخت به نور برسد ، پاهایش تاریکی را تجربه کرده​
گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد . . .​
.​
.​
.​
تنهایی یک بغض مدام است​
که هر لحظه بیم شکستنش می رود . . .​
.​
.​
.​
فهمیده ام که​
آدمی در مقابل علاقه ای که در دیگران نسبت به خود ایجاد می کند، مسئول است . . .​
.​
.​
.​
هرکس به خاطر خدا از چیزی بگذرد، خدا بهتر از آن را به او عنایت می کند . . .​
.​
.​
.​
« اگه نتونم » مال وقتیه که راه دیگه ای هم باشه​
وقتی هیچ راهی نیست​
فقط باید بگی:​
می تونم . . .​
.​
.​
.​
آرزویی رفیع تر از آرزوی راست قامت ایستادن ، کمی خم شدن و دیگران را بلند کردن است . . .​
.​
.​
.​
همیشه رو به نور بایستید اگر می خواهید تصویر زندگیتان سیاه نیفتد !​
.​
.​
.​
انسان را پس از مرگ خانه ای نیست، مگر خانه ای که قبل از مرگ بنا کرده است . . .​
.​
.​
.​
هر چه میخواهی آرزو کن​
هر جایی که میخواهی برو​
هر آنچه که میخواهی باش​
چون فقط یک بار زندگی می کنی​
و فقط یک شانس داری​
برای انجام آنچه می خواهی​
.​
.​
.​
جوری زندگی کن که اگر هر لحظه عمرت کات شد ، به همان اندازه سود کرده باشی . . .​
.​
.​
.​
در این دنیا هیچکس گرسنه نیست​
همه روزی چند وعده گول می خورند . . .​
.​
.​
.​
این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن​
ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن . . .​
.​
.​
.​
زندگی درست مثل یک تاکسی است​
مسافران تک تک پیاده می شوند از آن​
تنها تفاوت این تاکسی با تاکسی های دیگر​
پیاده کردن مسافران است در جایی که نمی خواهند . . .​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود / یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود​
رخ گل مایه سودا و گرفتاری شد / ورنه مرغ دل ما را هوس دانه نبود . . .​
.​
.​
.​
من خسته شدم. بار مرا کوه نبرد / طوفان مرا کشتی آن نوح نبرد​
این مردم ما ز غصه جوک می‌گویند / یعنی که کسی به دل جز اندوه نبرد​
.​
.​
.​
دلم از اینجا گرفته یه جهان تازگی می خواد​
تب وتاب و ماجرایی , واسه زندگی می خواد​
.​
.​
.​
ببرد از من قرار و طاقت و هوش / پنیری بودم و دلبر چنان موش!​
دل و دینم، دل و دینم ببردست / خدایا سارق دین و دلم کوش؟!​
.​
.​
.​
هر کاری که می کنیم بی سرانجام است لعنت / هر راهی که می رویم منتهی به دام است لعنت​
برسردر عشق و دوستی باید حک کرد/ بر هر چی رفیق بی مرام است لعنت . . .​
.​
.​
.​
حرف میزنیم تا در دلمان نماند​
اما همین که به زبان آمد​
می دانیم خطا بوده . . .​

.​
.​
.​
ندونم طالعم را کی نوشته / شدم از آتش عشقت برشته​
فقط در قلب من جای تو باشد / کمی هم جای ناهید و فرشته !​
.​
.​
.​
میان این شلوغی های عید​
بین این همه فکرِ خرید و سفر و فراغت​
وقت خوبیست برای فکر کردن به تو​
کسی حواسش به من نیست .
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
جان غمگین،تن سوزان،دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است مهیا دارم​
سوزدل،خون جگر،آتش غم،درد فراق / چه بلاها که زعشقت من تنها دارم . . .​
.​
.​
.​
توی دادگاه عشق ، منو محکومم کن / منو از داشتن هر چی عشقه محرومم کن​
حبس ابد ببر برام ، هرچی بگی من حاظرم / به خاطر دوست داشتنت ، تا چوبه دار هم میرم​
.​
.​
.​
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود​
از هر چه زندگیست دلت سیر میشود​
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت​
اغلب چه زود فرصتمان دیر میشود​
.​
.​
.​
ای روی تو گلگون زمی ناب شده / وز خون دلم چو لاله سیراب شده​
بر چشم ترم ببخش کز سوز درون / اشکی است چو آتش آب شده . . .​
.​
.​
.​
دل جزره عشق تو نپوید هرگز / جز محنت و درد تو نجوید هرگز​
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد / تا مهر کسی در آن نروید هرگز​
.​
.​
.​
بردامن تو دست نیازم بادا / پیوسته غم تو دلنوازم بادا​
همواره خیالت که در آغوش من است / آگاه زمن و سوزوگدازم بادا . . .​
.​
.​
.​
شب نیست که آهم به ثریا نرسد / از چشم ترم آب به دریا نرسد​
میمیرم از این غصه که آیا روزی / دیدار به دیدار رسد یا نرسد . . .​
.​
.​
.​
ای خدا این دل کویر است محتاج بارانیم هنوز​
برآورده شدن این آرزو را ازتو خواهانیم هنوز​
چی بگوییم از عشق یار و رحمت بی وصف تو​
که ایستاده به روی خط پایان و از امیدوارانیم هنوز . . .​
.​
.​
.​
تو را بر کوه خواندم آب می شد / به دریا گفتمت بی تاب می شد​
چو بر شب نام پاکت را سرودم / ز خورشید رخت سیراب می شد . . .​
.​
.​
.​
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم / از اول عمر با جنون زاده شدم​
خاکستریم ، دست خودم نیست عزیز / ققنوسم از آتش درون زاده شدم . . .​
.​
.​
.​
خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست​
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست​
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن​
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست . . .​
.​
.​
.​
در این دور و زمانه دل هر کس دل نیست​
کاسه ی سفالی محبت ها از گل نیست​
نمی دانستم جنس دل ها تمام از سنگ است​
واسه قلب شیشه ای جایی در این منزل نیست . . .​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز

سخنان زیبا و فلسفی از برنارد شاو


روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خنده‌دارترین لطیفه دنیا است.​
.​
.​
.​
وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.​
.​
.​
.​
عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر می‌کنند. من با یکی – دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.​
.​
.​
.​
مرد خردمند سعی می‌کند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفت‌ها بستگی به تلاشهای مرد نابخرد دارد.​
.​
.​
.​
ما از تجربه کردن می‌آموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمی‌آموزد.​
.​
.​
.​
.​
اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق می‌افتد.​
..​
.​
.​
اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجی نزدیک‌تر است.​
.​
.​
.​
تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.​
.​
.​
.​
در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی و اینکه برسی!​
.​
.​
.​
انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات!!​
.​
.​
.​
وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز

سخنان زیبا از کوروش کبیر




دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
.​
.​
.​
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.​
.​
.​
.​
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .​
.​
.​
.​
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما​
.​
.​
.​
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .​
.​
.​
.​
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .​
.​
.​
.​
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.​
.​
.​
.​
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .​
.​
.​
.​
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .​
.​
.​
.​
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .​
.​
.​
.​
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .​
.​
.​
.​
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد​
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .​
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *​
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .​
.​
.​
.​
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .​
.​
.​
.​
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .​
.​
.​
.​
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .​
.​
.​
.​
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.​
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز

سخنان زیبا از ناپلئون بناپارت




ناپلئون بناپارت : در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند.​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : پیروزی یعنی خواستن .​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب​
.​
.​
.​
ناپلئون بناپارت : فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است.​
 

ar.noorian

عضو جدید
کاربر ممتاز
مارمولک عاشق

مارمولک عاشق

مارمولک عاشق
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.
خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.
این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!

چه اتفاقی افتاده؟

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده! در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چه می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد!

مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت، چه عشقی! چه عشق قشنگی!




اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم.
 
آخرین ویرایش:

ar.noorian

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر

مادر

روز مادر مرد، کنار مغازه گل فروشی ایستاد تا دسته گلی را برای مادرش- که دو هزار مایل دور از او زندگی می کرد-سفارش دهد و از طریق پست بفرستد. لحظه ای که از ماشینش پیاده شد توجهش به دخترکی جلب شد که گوشه ای نشسته بود و زار زار گریه می کرد. مرد از او پرسید چه شده و دخترک جواب داد:من خواستم یک شاخه رز قرمزی را برای مادرم بخرم اما فقط هفتاد و پنج سنت دارم و آن شاخه گل،دو دلار است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا ،من برایت می خرم او برای دخترک شاخه گل رز را خرید و دسته گل مادرش را نیز سفارش داد. وقتی آنها از هم جدا می شدند،مرد پیشنهاد کرد دخترک را برساند دخترک گفت:بله ،لطفا .شما می توانید مرا نزد مادرم برسانید؟. دخترک، مرد را به سمت گورستان راهنمایی کرد،جایی که شاخه گل را روی قبری که خاکش تازه بود،گذاشت. مرد به مغازه گلفروشی برگشت ،سفارش خود را لغو کرد و دسته گل را گرفت و دو هزار مایل مسافت خانه مادرش را در پیش گرفت.


خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر نکن اگه از ته دلت میخوای بگی یه امین بگو اگه نه بگذار و بگذر:gol:
 

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسیدم آیا عمیق ترین درد زندگی، مردن است ؟

پس از لحظه ای تامل جواب داد :




عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقاب می تواند 70 سال زندگی کند


اما...
به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .




نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود .
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد .
آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی :
اینکه بمیر
د و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند
و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند
در آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شود
پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش رااز جا در می آورد
پس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش میکند
و پس از گذشت 5 ماهعقاب پرواز تولد مجدد را انجام میدهد و مدتها زندگی خواهد کرد...برای 30 سال دیگر
چرا تغییر لازم است؟.... بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عاداتکهنه و سنتهای گذشته رها شویم
براي پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابي نيرومند بيايد و از زمينت برگيرد و در آسمانهايت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و برويد و بکوش تا اينهمه گوشت و پيه و استخوان سنگين را که چنين به زمين وفادارت کرده است، سبک کني و از خويش بزدايي، آنگاه به جاي خزيدن، خواهي پريد. در پرنده شدن خويش بکوش و اين يعني بيرون آمدن از زندانهاي اسارت .
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
این مطلب، نوشته‎ای کوتاه و در عین حال جذاب است که دالایی لاما تنظیم کرده است. بخوانید و سرخوش گردید.
خواندن و اندیشیدن در این مطلب بیش‎تر از یکی دو دقیقه وقت نمی‎گیرد. این پیام را وانگذارید.



دوستان نه برای خوش بختی بلکه برای انتشار حقایق در جملات زیبا آن را منتشر کنید


1- به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، بهخطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای

4- به خاطر داشته باش دستنیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6- به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود رابه‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.

10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12- زیرساخت زندگی شما، وجودجوی از محبت و عشق در محیط خانه وخانواده است.

13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر.

14- دانش خود را با دیگران درمیان بگذار. این تنها راه جاودانگیاست.

15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.

17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شمابه هم سبقت گیرد.

18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای.

19- در عشق و آشپزی، جسورانهدل را به دریا بزن.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت. مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد. قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.
برگرفته از كتاب:
باترا، پرومودا؛ رمز و راز زندگي بهتر؛ چاپ نخست؛ تهران: انتشارات بهزاد 1387.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
حتما تا حالا داستانهای کوتاه زیادی خوندید، اما تاحالا فکر کردید که کوتاه ترین داستان کوتاه دنیا چیه و نوشته ی کی ؟

کوتاه ترین داستان کوتاه جهان توسط ارنست همینگوی نوشته شده :
For Sale: Baby Shoes, Never Worn.
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده .
گفته میشود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !
The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.

 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
«من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند. نه ابرو درهم می‌کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌بان دیگران است. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارس‌زبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیایی‌ام، یک سیاه‌پوستِ زردپوستِ سرخ‌پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌کنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.»
احمدشاملو
 

Similar threads

بالا