ابوالفضل میر
عضو جدید
چه رنجی است لذت ها را تنها بردن، و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
لطفا رنگ نوشته خودتان را طوری انتخاب کنید تا بتوان آنرا خواند.
من خدایی دارم،
که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند،
او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند
***
یاد او ذکر من است،
در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آنزمان رقص کنان می خندم
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
***
دیگران می گویند :
آن کسانی که به ظاهر بنده خوب خدایند
به من می گویند :
مرد کافر شده ای!!
و چه هشدار که از آتش دوزخ دادند
باز هم می گویند :
که خدا اینجا نیست
و خدای آنها، غیر آنست که من می بینم،
می دانم
یک خدایی بی رحم
غرق در خودخواهی،عاشق ظلم و ریا و همه خشم و عذاب
آن خدایست که آنها گویند
بنده او باشیم
***
دیده را می بندم
در دلم می خندم
زیر لب می گویم :
پس خدا اینجا نیست !!!!
اخه چه بعد شانس هستی.............man k az harki khosham omade on to bagh nabode !!l
vaghti on omade to bagh man dige hoselasho nadashtam
hamishe in ekhtelaf zamani bar ravabetam hakem bode!!!
dar natije az in moshkela nadaram![]()
[FONT="]مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت
[/FONT][FONT="] آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته باشد
مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت : مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند!
مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟ من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم.
مشتري با اعتراض گفت : پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند؟
آرایشگر گفت : آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند.
مشتري گفت : دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند .براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد... [/FONT]