tick taack
عضو جدید
شیخی در یک دهات دوردست زندگی میکرده.این شیخ به مقامی رسیده بوده که هر دعایی که میکرده خداوند آنرا استجاب میکرده.(مستجب
الدعو).مردمان آن دهات مریضان خود را نزد آن فرد که بالای کوه زندگی میکرده می بردند و آن شیخ آنان را با دعا شفا می داده.روزی چند برادر
خواهرشان را که مریض بوده به بالای کوه می برند و از شیخ خواهش میکنن که خواهرشان را شفا بدهد.شیخ قبول می کند و آن برادران
خواهرشان را نزد شیخ می گذارند و میروند تا شفایش بدهد.شیطان همیشه برای گول زدن این شیخ به در بسته میخورد.اما این دفعه را
فرصتی مناسب می بیند و شیخ را گول می زند و شیخ به دختر تجاوز میکند.ناگهان به خود می آید و میبیند که چه کار کرده.باز هم شیطان
شیخ را گول میزند و شیخ راهی را جز کشتن دختر نمی بیند.دختر را می کشد و آن را چال میکند.برادران به نزد شیخ می آیند و از شیخ می
پرسند که خواهر ما چه شد؟شیخ میگوید که شفایش دادم و خواهراتان از اینجا رفت.برادران شک می کنند و به دنبال خواهر خود می روند
و پس گشتن بسیار جنازه خواهر خود ر ا پیدا کرده و به نزد شیخ می آیند و شیخ را به شهر برده تا دارش بزنن.طناب دار را روی گردن شیخ می
اندازند که ناگهان شیطان ظاهر می شود.به شیخ می گوید میخواهی تو را نجات دهم؟شیخ قبول میکند.شیطان می گوید برای اینکار باید به من
سجده کنی.شیخ می گوید که در این شرایط که نمی توانم.شیطان می گوید یک اشاره هم کافیست.شیخ اشاره می کند و طناب دار را
میکشند و شیخ میمیرد.
الدعو).مردمان آن دهات مریضان خود را نزد آن فرد که بالای کوه زندگی میکرده می بردند و آن شیخ آنان را با دعا شفا می داده.روزی چند برادر
خواهرشان را که مریض بوده به بالای کوه می برند و از شیخ خواهش میکنن که خواهرشان را شفا بدهد.شیخ قبول می کند و آن برادران
خواهرشان را نزد شیخ می گذارند و میروند تا شفایش بدهد.شیطان همیشه برای گول زدن این شیخ به در بسته میخورد.اما این دفعه را
فرصتی مناسب می بیند و شیخ را گول می زند و شیخ به دختر تجاوز میکند.ناگهان به خود می آید و میبیند که چه کار کرده.باز هم شیطان
شیخ را گول میزند و شیخ راهی را جز کشتن دختر نمی بیند.دختر را می کشد و آن را چال میکند.برادران به نزد شیخ می آیند و از شیخ می
پرسند که خواهر ما چه شد؟شیخ میگوید که شفایش دادم و خواهراتان از اینجا رفت.برادران شک می کنند و به دنبال خواهر خود می روند
و پس گشتن بسیار جنازه خواهر خود ر ا پیدا کرده و به نزد شیخ می آیند و شیخ را به شهر برده تا دارش بزنن.طناب دار را روی گردن شیخ می
اندازند که ناگهان شیطان ظاهر می شود.به شیخ می گوید میخواهی تو را نجات دهم؟شیخ قبول میکند.شیطان می گوید برای اینکار باید به من
سجده کنی.شیخ می گوید که در این شرایط که نمی توانم.شیطان می گوید یک اشاره هم کافیست.شیخ اشاره می کند و طناب دار را
میکشند و شیخ میمیرد.