خودتو با یه شعر وصف کن...!

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گریه می کنم ،با خیال تو به نیمه شب ها

رفته ای و من ،
بی تو مانده ام غمگین و تنها

بی تو خسته ام ،دل شکسته ام

 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من، کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی، باز کجایی
عهد نا بستن از آن به که ، ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین ندان که من از بهر غم عشق تو زادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و حزیان
کشتن شمع چه حاصل بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::w35::w45:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خلوت خاطر ما را به شكايت مشكن
كه من از وي شدم اي دل به خيالي خرسند

سايه از ناز و طرب سر به فلك خواهم سود
اگر افتد به سرم سايه آن سرو بلند
 

javooni1982

عضو جدید
نی من منم نی تو تویی نی تو منی
هم من منم هم تو تویی هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
کندر غلطم که من توام یا تو منی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مـن عـاشـق تنهـايي ام سـرگشته شيدايي ام

ديـوانه رسوايي ام تــو هر چه مي خواهي بگو
 

لی لی جون

عضو جدید
من كانون كائنات خويشم! سرشار از قدرت آفرينش. مي توانم همه آنچه را كه مي خواهم، بيافرينم. آن چه را متشعشع مي سازم، به سوي خود جذب مي كنم. آن چه را ذهنا" بر مي گزينم و مي پذيرم، به سوي خويش فرا مي خوانم. در ذهن خود، گزينش و پذيرش بالاترين و بهترين موهبت هاي زندگي را آغاز مي كنم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می تپد سینه ام از وحشت مرگ,
می رمد روحم از آن سایه ی دور,
می شكافد دلم از زهر سكوت!
مانده ام خیره به راه,
نه مرا پای گریز,
نه مرا تاب نگاه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفته بودم چو بیایی غــم دل با تو بــگویم

چه بگویم كه غم از دل برود، چون تو بیایی:gol:
 

behnam-t

عضو جدید
گریه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم چه خوش از كار جهان ؟گفت غم عشق

گفتم چــه بــود حـاصل آن ؟ گفت ندامت
 

behnam-t

عضو جدید
وفا نکردی و کردم جفا ندیدی و دیدم
بریدی و نبریدم شکستی و نشکستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به بال نغمه ی آن چشم وحشی
كشاندی تا بهشت جاودانم...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من با سمند سر کش جادویی شراب
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تادشت پرستاره اندیشه های گرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل صنوبریم همچو بید لرزان ست

زحسرت قد وبالای چون صنوبر دوست


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که تو ام راهنمایی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من تشنه ی این هوای جان بخشم
دیوانه ی این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامده ست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
 

mahdi271

عضو جدید
خسته
شكسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
***
از اين فرياد
تا آن فرياد
سكوتي نشسته است.
لب بسته
در دره هاي سكوت
سرگردانم.
من ميدانم
من ميدانم
من ميدانم
***
جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد
و رقص لرزان شمعي ناتوان
از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش.
در خاموشي نشسته ام
خسته ام
درهم شكسته ام
من دلبسته ام.

احمد شاملو
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
در دل بينواي من عشق تو چنگ ميزند
شوق به اوج ميرسد، صبر فرود ميكند


دل به غمي فروختم ، پايه و مايه سوختم
شاد زيان خريده اي كاين همه سود ميكند


مطب عشق او به هر پرده كه دست ميبرد
پرده سراي سايه را پر ز سرود ميكند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بـــــا خيـــــالـــت خلوتـــــي آراستم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] خـــود بيا و ســــــاغر اميـــــد باش:gol:[/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست

یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب
ولی تو سایه برانی ز خود که سرو رانی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
صبركن اي دل پرغصه در اين فتنه و شور
گرچه از قصه ما ميتركد سنگ صبور

از جهان هيچ نديديم و عبث عمر گذشت
اي دريغا كه ز گهواره رسيديم به گور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه درکمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
برون كشيدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
كه بر كرانه طوفان نميتوان آسود

چه نقش ميزند اين پير پرنيان انديش
كه بس گره ز دل و جان سايه بست و گشود
 

Similar threads

بالا