خودتو با یه شعر وصف کن...!

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـمـ کـمـی خـدا مـی خـواهـد

کـمـی سـکـوت. . .

دلـمـ ،دل بـُریدن مـی خـواهـد . . .

کـمـی اشـک . . .

کـمـی بـهـت . . .

کـمـی آغـوش آسـمـانـی . . .

کـمـی دور شـدن از ایـن جـنـس آدمـ . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هیــــــچ ســــــاعتــــــی

بــــه درد مــــــــن نمــــــیخورد،

لحظــــــه لحظـــــه هایــــم،

تـــــو هستــــــی​



 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـم گـرفته است ...
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ...
و آنچه هستند را میپذیرم ...
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــیــگـــه : چـــه قــدر تــلــخــــے تــــو

نـیـشـخـنـد مـیـزنـــم و تـــو دلــــم میگم : مـــنـــم یه روزے شیریـטּ کســے بودم !
 

tahereh68

عضو جدید
خنده بر لب ميزنم تا کس نداند راز من
ورنه اين دنيا که ما ديديم خنديدن نداشت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
هــرگــاه صـدای جـدیـدیـی سـلام مـی کنـد

تپــش قــلب مــی گیــرم!

مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارم

مـــرا ببخـش

کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــم...
 

Melina666

عضو جدید
زنـدگــی انـگــار ...
تـمـــــام ِ صـبــرش را بـخـشـــیده اسـت بـه مـــــن !!
هـر چــه
مـــــن صـبــوری میکـنـم
او بــا بـی صـبـری ِ تـ
مـــــام
هـول
مـــــیزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـــــی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مـــــن
بـه این زودی هــا دَر نـمـــــی شـــود ...


 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـــاز هـم مثـل همیـشه کـه تنهـــا میشـوم ...

دیـوار اتـــاق پنــاهم میـدهـد ...

بـی پـناه کـه بـاشی قـدر دیـــوار را میــدانی !
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حکایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت

دلباخته سفر بود اما همسفـر نداشت

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد

زخم داشت اما ننالیـد

گریه کرد اما اشک نریخت

حکایت من حکایت کسی بود که

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود
[/FONT]...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنقدر ساده دوستت دارم
که یک گل سرخ ... می بوید
چشم من ...
تو را اشتیاه می کند
با تمام رؤیاها

آنقدر ساده گم شدم در تو
که یاسها ... در هوا می پیچند
تمام بیراهه ها
به بوی تو آغشته اند

تو را آنقدر ساده خواسته ام
که پیچکی ... تکیه گاهش را

تو می روئی و من ...
قد می کشم در سایه ات

آنقدر ساده در دلم می مانی
که گلبرگها ... عروس شبنم را
به حجلۀ عطرهایشان می برند

خاک تو ... سرزمین من
و نگاهت ... که آسمان من است
مرا ...
به خانه ام ببر !
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی باران ، شبی آتش
شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم
شبی با مرگ میجنگم
تو آتش میشوی بر خرمن تنهای احسام
تو را در هر نفس میبویم اما باز دلتنگم
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زنی هستم آزاد!

در فطرت من حیا نهاده شده

می دانم کجا باید شرم کنم و کجا می شود رها بود

تو به من نیاموز

قانونگذار!

 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز

فرو ریخت پرها نکردیم پرواز

ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای

ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم

ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست

ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست

نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده است و تا دشت بیداریش می کشاند

و ما کمتر از آن نسیمیم

در آنسوی دیوار بیمیم

ببخشای ای روشن عشق....بر ما ببخشای

بپایان رسیدیم اما ...نکردیم آغاز

فرو ریخت پرها ....نکردیم پرواز
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب یهو دلم کودتا کرد

تو را می خواست
سرم را کردم زیر بالشت
اروم به دلم گفتم
خفه شو
دوره دموکراسی گذشت.....میزنم لهت می کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چــــرا نگـــــاه میــــــکنــــی؟
تنـــــها نــدیــده ای؟
بــه مـــن نخنــد! ، مـــن هـــم روزی عـــزیــــز دل کـســی بـــودمــــ...

 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مرا دوست نداشته باشی،
دراز می کشم و می میرم!
مــــــرگ!
نه سفری بی بازگشت است
و نه...
ناگهان محو شدن!
مــــــرگ!

دوست نداشتن توست،

درست آن موقع که باید...
دوستم بداری..

 

honey2009

کاربر بیش فعال
اگر چون رود می‌خواهد که با دریا بیامیزد



بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد




به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند



به ساحل گفته‌اند از صحبت دریا بپرهیزد




چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می‌گیریم



که با این معصیت‌ها آبروی ما نمی‌ریزد





بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم



مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد




در این پیرانه سر، سجاده‌ای دارم که می‌ترسم



خدا با آن مرا از حلقه‌ی دوزخ بیاویزد





مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانند



چه محشر می‌شود مستی که از خواب تو برخیزد





از استاد فاضل نظری
 
آخرین ویرایش:

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.
.

و من همچنان دوستت دارم
با آنکه می دانم
حتی خیال تو هم راهی به من نمی برد.
چه کودکانه به لبخند باز می شوند
لبان قفل زده ام
به دیدن شادمانی تو...
پس اگر این شعر
دلم را فریاد می زند،
مرا ببخش....
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حال ما خوب است مانند حال گل
حال گل در دست چنگیز مغول
 

mehrdad50

عضو جدید
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر سر آنم که گر ز دست برآید ........... دست به کاری زنم که غصه سرآید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برنده میگوید مشکل است اما ممکن

بازنده میگوید ممکن است اما مشکل .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عبـور می کـنــم هـر روز

از کنـارِ نـــیمکت هـای ِ خالـی ِ پـارک ...

طـوری کـه

انــگار کـسی در نـیـمکـت هـای ِ آخـریـن

انـتـظـارم را می کـشد ...

و بـه آن جـا کـه می رسم

بـــــایـد ...

وانـمـود کـنم کـه بـاز هــم دیــر رسیـده ام!!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـی قـرار هیـچ قـراری نبـوده ام

مگـر

قـراری کـه باتــــو داشتم و

هـرگـز نیـامـدی ...
 

Similar threads

بالا