اولین روزی که به دانشگاه رفتم متاسفانه بینی ام بزرگتر از ان بود که خوب دید داشته باشم لذا از تمامی دوستان به دلیل عدم توانایی در ثبت جزییات عذر خواهی میکنم.
هنوز از سرویس دانشگاه پیاده نشده بودم که چندتا از علافهای دانشگاه که بعدا فهمیدم بابابزرگ دانشگاه هستن! تا مرا دیدند در گوشی پچ پچ کردند . نگاهی به سر و وضعم انداختم . خوب بود مانتوی ام را اقدس خانم خیاط دوخته بود 3 4 متری پارچه برده بود! قسمش داده بودم کسر کار نگذارد تا خوب از اب در بیاید!
حالا چرا خنده دار بود الله اعلم !
مثل کسانی که دانشگاه را مثل کف دستشان بلد بودند شماره کلاس را چک کردم و راه افتادم سمت کلاس.داشت یادم میرفت گفتم خوبیت ندارد مسئولین را تحویل نگیرم.در بین راه با هر کسی به سر و وضعش می خورد کاره ای باشد و یک روز کارمان پیشش گیر کند محکم و درست و حسابی احواالپرسی کردم!
مادر بزرگ خدا بیامرزم می گفت خوبیت ندارد دختر یک ریز حرف بزند! پس شما هم لطف کنید خاطراتتون را بگذارید تا من هم ادامه بدم
پاورقی:" نوشته ها طنز فی البداهه است"
هنوز از سرویس دانشگاه پیاده نشده بودم که چندتا از علافهای دانشگاه که بعدا فهمیدم بابابزرگ دانشگاه هستن! تا مرا دیدند در گوشی پچ پچ کردند . نگاهی به سر و وضعم انداختم . خوب بود مانتوی ام را اقدس خانم خیاط دوخته بود 3 4 متری پارچه برده بود! قسمش داده بودم کسر کار نگذارد تا خوب از اب در بیاید!
حالا چرا خنده دار بود الله اعلم !

مثل کسانی که دانشگاه را مثل کف دستشان بلد بودند شماره کلاس را چک کردم و راه افتادم سمت کلاس.داشت یادم میرفت گفتم خوبیت ندارد مسئولین را تحویل نگیرم.در بین راه با هر کسی به سر و وضعش می خورد کاره ای باشد و یک روز کارمان پیشش گیر کند محکم و درست و حسابی احواالپرسی کردم!
مادر بزرگ خدا بیامرزم می گفت خوبیت ندارد دختر یک ریز حرف بزند! پس شما هم لطف کنید خاطراتتون را بگذارید تا من هم ادامه بدم
پاورقی:" نوشته ها طنز فی البداهه است"