وقتي از کودکيمان صحبت ميکنيم و تصويري از آن را به هم نشان ميدهيم، بهتر با هم کنار ميآييم و به دل مينشينيم. دليلش ساده است: شيريني، سادگي و بيريايي، صداقت، امنيت در رفاقت و توقعات کوچک و بيخطر به اندازهي يک آبنبات...
امروز اما بزرگ شدهايم! توقعاتمان نيز بزرگ شدهاست! اگر دست دوستي به طرف کسي دراز ميکنيم - اگر چه انساني هم باشد - بايد آزموده بشويم؛ اگر از ميان آدم بزرگها کسي پيشنهاد دوستي به ما بدهد يا کمکي جدي بخواهد، بايد نخست او را بشناسيم....
از آن روزها گفتن، قدري از زندگي تلخ، خشک و سياستزدهي امروز آسودهمان ميکند؛ معصوميت را به ياد آورده، توصيه ميکند براي دلنشيني چنين باشيم؛ رؤياهاي شيرينش، روح خستهمان را آرامش ميدهد و خاطرات گراني را يادآور ميشود - اگر چه تلخ هم باشند- نبايد فراموش بشوند!
توجه:
- سنين کودکي در اينجا، از پيشدبستاني تا سوم راهنمايي را شامل ميشود.
- درج تصاوير اختياري است؛ اما نوشتن خاطره به اندازهي يک خط الزامي است! بنابراين عکسهاي بدون شرح حذف خواهند شد!
- جاذبههاي اين تاپيک، بهانه و مقدمهاي است براي تلاش ادبي و دست به قلم شدن شما، پس آن را جدي بگيريد.
- براي سبک نوشتاري در اينجا، من نثر شکسته را توصيه ميکنم؛ پس ميتوانيد به آثار جلال آل احمد سري بزنيد و از آن الهام بگيريد. ميتوانيد از "مدير مدرسه" يا "خسي در ميقات" آغاز کنيد.
- در اين تاپيک ما هيچگونه اسپم و تقدير و تشکر گفتاري نداريم!
امروز اما بزرگ شدهايم! توقعاتمان نيز بزرگ شدهاست! اگر دست دوستي به طرف کسي دراز ميکنيم - اگر چه انساني هم باشد - بايد آزموده بشويم؛ اگر از ميان آدم بزرگها کسي پيشنهاد دوستي به ما بدهد يا کمکي جدي بخواهد، بايد نخست او را بشناسيم....
از آن روزها گفتن، قدري از زندگي تلخ، خشک و سياستزدهي امروز آسودهمان ميکند؛ معصوميت را به ياد آورده، توصيه ميکند براي دلنشيني چنين باشيم؛ رؤياهاي شيرينش، روح خستهمان را آرامش ميدهد و خاطرات گراني را يادآور ميشود - اگر چه تلخ هم باشند- نبايد فراموش بشوند!
توجه:
- سنين کودکي در اينجا، از پيشدبستاني تا سوم راهنمايي را شامل ميشود.
- درج تصاوير اختياري است؛ اما نوشتن خاطره به اندازهي يک خط الزامي است! بنابراين عکسهاي بدون شرح حذف خواهند شد!
- جاذبههاي اين تاپيک، بهانه و مقدمهاي است براي تلاش ادبي و دست به قلم شدن شما، پس آن را جدي بگيريد.
- براي سبک نوشتاري در اينجا، من نثر شکسته را توصيه ميکنم؛ پس ميتوانيد به آثار جلال آل احمد سري بزنيد و از آن الهام بگيريد. ميتوانيد از "مدير مدرسه" يا "خسي در ميقات" آغاز کنيد.
- در اين تاپيک ما هيچگونه اسپم و تقدير و تشکر گفتاري نداريم!
آخرین ویرایش:
. ما هم به خاطر همین تصمیم گرفتیم بریم سربازی

و من با این احساس گناه بزرگ شدم که چرا پسر نیستم به هر حال، مسافرت مشهد رو البته یادم نمی یاد چون یکسال و نیمه بودم ولی از داستانهایی که تعریف می کنند فهمیدم که بچه ترسویی بودم، عموم برای اینکه منو بخندونه یه هندونه قل داد جلوم منم از ترس تب کردم


. نگو سر کلاس چنان مداد قرمز جویده بودم که تمام دور دهنم قرمز شده بود. فکر کنم خیلی گشنه م بوده.
نمیدونم این وسط خواهرم تو مدرسه ما چیکار میکرد؟
با دیدن خواهرم بغضم ترکید و تا یه ساعت گریه کردم 

چه روزی بود روزی که ...
