تارا پارسا
عضو جدید
ترم تابستون رو من باگروه شاغلين برداشتم...
شاغلينم اكثرا آقايون كمي سن بالا بودن و شناخت نداشتم...
زود رسيدم سر كلاس اصلا حوصله نداشتم هوا هم حسابي گرم بود...
خلاصه يه يه ساعتي زود رسيدم و نشستم زير بادكولر كتابمو داشتم ميخوندم كه يه آقايي اومد گفت: چه درسي دارين...توجه نكردم بهش فك كردم ميخاد سر به سرم بذاره همچين قيافه اي براش گرفتم...
دوباره اومد سرك كشيد گفت بچه هاتون هنو نيومدن؟
گفتم نه...
خلاصه كم كم بچه ها اومدن و آخر سرهم اون آقاههههههه اومد ديدم استادمون بوده...
شاغلينم اكثرا آقايون كمي سن بالا بودن و شناخت نداشتم...
زود رسيدم سر كلاس اصلا حوصله نداشتم هوا هم حسابي گرم بود...
خلاصه يه يه ساعتي زود رسيدم و نشستم زير بادكولر كتابمو داشتم ميخوندم كه يه آقايي اومد گفت: چه درسي دارين...توجه نكردم بهش فك كردم ميخاد سر به سرم بذاره همچين قيافه اي براش گرفتم...
دوباره اومد سرك كشيد گفت بچه هاتون هنو نيومدن؟
گفتم نه...
خلاصه كم كم بچه ها اومدن و آخر سرهم اون آقاههههههه اومد ديدم استادمون بوده...
