ثانیه های خاکستری...

zx1

عضو جدید
چقدر تلخند
و هنوز این ثانیه ها ...
نامردند
با من عمر تلف می کنند
و
با تو شادمانند
کاش میدانستم این ثانیه های خاکستری
تا کی منتظر باران میمانند
.
.
.
و باران خواهد آمد
به ثانیه ها بگو منتظر بمانند ...

.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل یک رنگین کمون هفت رنگ
سرگذشت زندگیمون رنگ رنگ
ای صمیمی ای قدیمی ای همقطار
در دل شب شبنم عشقی بکار
شهر شب با مردم چشمک زنش
غصه هامو ریخته توی دامنش
ازدحام کوچه های بی کسی
پر شده از یک بغل دلواپسی
این منم دلواپس بود و نبود
از غم ای کاشها چشمم کبود
تا به کی از آرزوهامون جدا
با تو هستم با تو مستم ای خدا
غنچه عشقم همیشه باز باز
جانمازم تشنه راز و نیاز
هم زبونی ها اگه شیرین تره
هم دلی از هم زبونی بهتره...
 

amir fadaie

عضو جدید
پس از تو ثانیه را بی قرار می بینم

تمام قافیه ها را شعار می بینم



خدا و مسجد و محراب را نمی خواهم

پس از تو من همه را نقطه دار می بینم



عبور کردی و رفتی شبیه بارانم

وَ پشت پنجره را بی بهار می بینم



هنوز خیسم و از خواب می پرم هرشب

هجوم خاطره ات ، بی سوار می بینم



لبان سرد خودم را به شیشه می کوبم

و میل بوسه زدن بر غبار می بینم



کسی شبیه خودم روبروی من پژمرد

نگاه آینه را غصه دار می بینم



غرور له شده ام را به یاد می آرم

و درس کودکی ام بی انار می بینم



دراین غروب پر از انتظار می میرم

وحس شیطنتت ماندگار می بینم



اسیر یاد توام سرنوشت من این است

که خواب پر زدن از این حصار می بینم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتهای جاده کجاست؟
سر آن سوی مسیر ناپیدا

چشم هایم در امتداد راه کش آمده است
پشت آن سراب ، سرابی دیگر است
رسیدن عطشی ست ، کمی ناممکن
هر چه پیش می روم ، جاده درازتر و من ناتوان از این همه آمدن
زندگی این است؛
می روی و پشت سرت خالیست!
طوفان فراموشی جای پایت را محو می کند
رویکردی به مراتب ناخوش از بازگشتن!
می روی و سالهای شکوفا را بیداد خزان در پیش است.
زندگی این است؛
پیوسته در راهی .
بی آنکه بدانی ، بخواهی ، یا بازگردی...
این راه تو بود... ،
هستی رفت و،
نیستی را چشم تماشا نیست!!
 

h_moraki

عضو جدید
برای تمام نفس های تو در امتداد شب
واژه ها را نغمه می کردم
تا از شیب گردن ات که می گذرم
ترنم طپش های قلب ام را شنیده باشی

می شکنم من را
در شکنج نم ناک موهای ات
که بوی شور اقیانوس می دهند و تاب نمی آرم

گم می شوم میان حصار بلند دستان ات
ماهی می شوم و لیز می خورم
می ترسم از تور سپید و از شعاع نور خورشید
که اغواگرانه آبی کذاب آب را زر اندود می کند

بیدار می شوم از صدای بلند نگاه ات
و دریغ شاه ماهی سیاه من!
که گویی کور بوده ام
که روز را
در تاریکی عمیق موهای تو جستم
و شب را
در روشنائی زر اندود آب
شب و روز در چشم های من بود
ندیده بودم ام شاه ماهی سیاه ام.
حالا ببینم ام !
که چه ساده و چه بی غش در محاق فاصله ها
به دنیا می آیم و از هوشِ دنیا می روم
دورم از تو و از تمامی جهان
شاه ماهی سردم!
بدرود
چشم هایم را در آینه دیدم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد
از تو سینه کش کوههای بلند
از جاده هایی که به ده می رسن

این صدا از دهل مردی که
غم عشقی تو دلش زندونیه
سوخته با هر آتیش تازه ای که
روبروش افروخته و ارزونیه

صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد

حالا وقتی که هوا ابری می شه
قلب عاشقش دوباره می تپه
می یاد انگار یه دست پنهون و
پرده سیاه رو قلبش می کشه
اونوقته که با صدای دهلش
می کشه فریاد دل از تو سینه
می گه عاشقم می سوزم تا ابد
اگه راه و رسم عاشقی اینه

صدای دهل می یاد
صدای دهل می یاد
 

آیاتای

عضو جدید
تو نیستی
این باران بیهوده می بارد
ما خیس نخواهیم شد

بیهوده این رودخانه ی بزرگ
موج برمیدارد و می درخشد
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست

جاده ها که امتداد می یابند
بیهوده خود را خسته می کنند
ما با هم در آن ها راه نخواهیم رفت

دل تنگی ها، غریبی ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست

بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی می کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد من باشد که فــردا دم صبح
به نسیم از سر مهــر سلامی بدهم
و به انگشــت نخی خواهم بست
که فراموش نگردد فــــــردا
با همه تلخی و نـــاکامی ها
زنـــدگی شیرین است!
و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح
زنــدگی باید کرد ...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته


گفتی که :
فریاد
کن ،اندوه پاره های دل تو شنیدنیست
گفتم :
سکوت می کنم که سکوت من دیدنیست...

زین بعد ..."

 
آخرین ویرایش:

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با توام اي سهراب

اي به پاکي چون آب

يادته گفتي بهم

تا شقايق زندست زندگي بايد کرد؟

نيستي سهراب ببيني که شقايق هم مرد

ديگه با چي کسي رو دلخوش کرد

يادته گفتي بهم اومدي سراغ من

نرم و آهسته بيا

که مبادا ترکي برداره

چيني نازک تنهايي تو

اومدم آهسته

نرم تر از يک پر قو

خسته از دوري راه

خسته و چشم براه

يادته گفتي بهم

عاشقي يعني دچار

فکر کنم شدم دچار

تو خودت گفتي چه تنهاست ماهي اگه دچار دريا باشه

آره تنها باشه

يار غمها باشه

يادته ميگفتي گاهگاهي قفسي ميسازم

ميفروشم به شما

تا به آواز شقايق که در آن زندانيست

دل تنهاييتان تازه شود

ديگه حتي اون شقايق که اسيره قفس سهراب

ساحر يک نفسه

نيست که تازگي بده اين دل تنهاييمان

پس کجاست اون قفس شقايقت؟

منو با خودت ببر به قايقت

راست ميگفتي کاش مردم دانه هاي دلشان پيدا بود

آره...کاشکي دلشون شيدا بود

من به دنبال يه چيزه بهترينم سهراب

تو خودت گفتي بهم

بهترين چيز رسيدن به نگاهيست
که از حادثهء عشق تر است...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی با سکوتش ،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش ،
مرا تا درندشت دریای خون برد.
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان...
 

Ak!a

عضو جدید
ای کاش آب بودم...

ای کاش آب بودم...

شعر روز، ای کاش آب بودم...، مدایح بی صله
ای کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ

آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بینی؟


ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
(ــ تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را؟)
یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن
(ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)
یا به سیراب کردنِ لب‌تشنه‌یی
رضایتِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند؟
حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزد
قابیلِ برادرِ خود شدن
یا جلادِ دیگراندیشان؟
یا درختی بالیده‌نابالیده را
حتا
هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)


می‌دانم می‌دانم می‌دانم
با اینهمه کاش ای‌کاش آب می‌بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.

آه
کاش هنوز
به بی‌خبری
قطره‌یی بودم پاک
از نَم‌باری
به کوهپایه‌یی
نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی‌داد
سرگشته‌موجِ بی‌مایه‌یی.
 

MaFia

عضو جدید
و ما...
شبيه بادبادکی که
نخ‌اش
بی‌هوا کنده‌شده‌باشد
دقيقاً خودمانيم..
 

MaFia

عضو جدید
حــ‌الا بيــــ‌آ

دروون قفـــ‌س

هيـــ‌چ هـ‌م نتـرس

من يك پلنگ "اهلــي"‌ام

آهــــــ‌ــ‌و اگـــ‌ر تـــــــــويي !
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امروز ...امروز است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و فردا ...امروزی دیگر ![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه فرقی دارد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روزها [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برایم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وقتی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تو [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]را ندارم ...[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
در سکوت مبهم بادها ماندم
آنجا که نسیم مرا می خواند
تا نگاهم را
به دستان پنجره ای گره زند
که انتظارش را می کشد
تا شاید
آغوش
به روی طلوعی بگشاید
که
غروبي ندارد
تا جنازه ی خاطراتی را که
در گوشه ی دلمان
بو گرفته
در احساسمان
قبر کند
اما افسوس
نگاه پنجره
در میان دستهای گره خورده از سنگ
ترک خورد
وسیراب ثانیه هایی شد
که
در غروبي ابدی
جا ماند ...
 

لاوي

عضو جدید
شايد اين جام تهي از آن تو باشد
شايد اين سرو سهي مثل تو باشد
شايد اين ستاره ها چشم تو باشد
شايد اين نوازشت خشم تو باشد
شايد اين...
آخرين ياد تو باشد...
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی بعد ِ آن روزها

کمی بعد ِ آن روزها

کمی بعد ِ آن روزها
همیشه وقتی این بعدتر ها می آیند آدم خیلی چیزها را بهتر می فهمد
یعنی راحت تر بهانه ها را جا می گذارد ..
همیشه خیلی دلم می خواسته که فقط چند لحظه زودتر این بعدتر ها را معنا دهم..
اما نشد ..
دیگر ..
حالا ماند و یک حوض تنهایی
..
زندگی است دیگر ..
نمی شود کاریش کرد گاهی ..
باید بمانی تا این "بعدتر" ها بیاید و کمی از رنج دردهایت را مرهم بنهد ..
همین!
به همین سادگی ..

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آنکه ویران شده از یار ٬ مرا میفهمد ! [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آنکه تنها شده بسیار ٬ مرا میفهمد ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه بگویم ٬ که چنان از تو فرو ریخته ام ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که فقط ٬ ریزش آوار مرا میفهمد ![/FONT]
 

minaye baba

عضو جدید
با چشم های زرد
پاییز در ایوان خانه نشسته بود
و من به پرندگانی پیر فکر میکردم
که دیگر هیچ کوچی
از مرگ دورشان نخواهد کرد
به اینکه
تنها چند پله ایم
در فاصله ی دو پاگرد
و نبض دست هایم
تیک تاک بمبی ست
که زمان انفجارش را پنهان کرده اند
...
پاییز در ایوان خانه نشسته است
و من به دست های خاک فکر میکنم
که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند
موهای تو چون گندم زاری
از لای انگشت هایش بیرون میزند
گروس عبدالملکیان ،سطر ها در تاریکی جا عوض میکنند
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هیچ کس تنها تر از چشمان تو در انتهای کوچه ی بن بست نبود


احمد رضا احمدی
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
[FONT=&quot]اینجا مرا به جای جهنم عذاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]این آخرین دعای مرا مستجاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]کی می تواند از تو بگیرد دل صبور[/FONT]
[FONT=&quot]خورشید خانقاه منی آفتاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]چون خاطرات پشت سرم دردناک بود[/FONT]
[FONT=&quot]پل های رو به روی مرا هم خراب کن[/FONT]
[FONT=&quot]اندوه منجمد شده ی سینه ی مرا[/FONT]
[FONT=&quot]در هرم آفتاب نگاهت مذاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]یخ بسته پشت پنجره لبخند آفتاب[/FONT]
[FONT=&quot]خورشید پشت پنجره را بازتاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]زنگار بسته بر زبر برگ فصل زرد[/FONT]
[FONT=&quot]ای نوبهار آینه ها انقلاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]شایسته ی تو نیست به ما مهرورزی ات[/FONT]
[FONT=&quot]ما را "رفیق کوچک غمگین" خطاب کن[/FONT]
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هميشه مي‌گفت: «من اونقدرها هم كه به نظر ميام خوب نيستم» و هيچوقت شك نكردم كه تنها حرف راستي كه به من مي‌زد همين بود!
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود
یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود
رخ گل مایه سودا و گرفتاری شد
ورنه مرغ دل ما را هوس دانه نبود
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمیدانم برای چشم های گربه ای ِ معشوق ام
کدام دیوار را خط خطی کنم
اینجا را دود گرفته
اینجا بوی تعفن میدهد
من چنگ می اندازم به زمین و زمان
و هنوز معشوقم
منتظر چند خط ِ من
روی این دیوار صاحب مرده است...

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دستانم را

به نشانه تسلیم بالای سر می برم !

من می بازم ...

به تمام بازی های بی منطق این روزگار ...!
 
بالا