تلخترين واقعيت در زندگيم ؟؟
خب دو سه تا واقعه بسيار تلخ در زندگيم داشتم . فعلا يكيشو تعريف ميكنم .
حدود سه سال قبل با اقائي اشنا شدم . به بيماري كليوي مبتلا بود و دياليز ميشد . با اينكه تفاوت سني داشتيم ولي بزودي انس و الفت فوق العاده اي بين ما بوجود امد . او انساني فهيم و وارسته بود .
هر چه بيشتر دوستي و وابستگي بين ما عميق تر ميشد بيشتر از بيماري او ناراحت ميشدم . بسيار رنج مي كشيد ولي بروي خودش نمياورد .
من تمام سعي و تلاشم رو براي معالجه و يا حداقل كاهش درد و رنج او انجام دادم .
حاضر شدم يكي از كليه هام رو بهش بدم ولي بزودي مشخص شد كه اون نميتونه گيرنده كليه من باشه .
سپس سعي كردم از طريق ديگران براش يك كليه پيوندي پيدا كنم و حتي در روزنامه ها هم اگهي دادم . ولي بي نتيجه بود و در يك شب غم انگيز اون اقا بر اثر عوارض نارسائي كليوي فوت كرد .
فوت اون بشدت برام ناراحت كننده بود و تا مدتها گوئي شوكه شده بودم .
اما اين واقعه تلخ درسي هم برام داشت و اونم اين بود كه :
در اين دنيا با سعي و تلاش و همت به خيلي از هدفها و خواسته هامون ميتونيم برسيم و به بعضي از اونها هم علي رغم سعي و تلاش نميتونيم برسيم .
گاهي اوقات هم بايد تابع سرنوشت بود .