تراوشات ذهنی یک نفر بیکار

roya.b

عضو جدید
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار ,کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست:gol:

 

roya.b

عضو جدید

(گناهکار)

- مرد گناه کار است
زمین گفت
و از چرخش ایستاد

-مرد گناه کار است
آسمان گفت
و نبارید

- مرد گناه کار است
مرد گفت
و در تاریکی بی آغاز و پایان وجودش گم شد
 

roya.b

عضو جدید
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند


دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند

خب طبیعی ست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد:gol:
 

roya.b

عضو جدید
من نمیشناسنمش
دور و برم هم ندیدم کسی که معنیشو بدونه


خب آره..هيچ كس نميشناسه
احتمالا فقط يه لغته
بايد برم لغتنامه رو نگاه كنم
شايد اونجا يه چيزي براش نوشته باشه
شايد هم مثل بعضي از لغات حالت افسانه يي داشته باشه
وتو زندگي ما عينيت نداره
 

roya.b

عضو جدید
من نمیشناسنمش
دور و برم هم ندیدم کسی که معنیشو بدونه


خب آره..هيچ كس نميشناسه
احتمالا فقط يه لغته
بايد برم لغتنامه رو نگاه كنم
شايد اونجا يه چيزي براش نوشته باشه
شايد هم مثل بعضي از لغات حالت افسانه يي داشته باشه
وتو زندگي ما عينيت نداره
 

roya.b

عضو جدید
موعظه
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از کشیش پرسید: "پدر روحانی! روماتیسم از چی ایجاد می شود؟"
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: "روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است."
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم.
این جا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است! :surprised::biggrin:

 

roya.b

عضو جدید
از صبح تا شب سيب مي خورد،هر سيب كه تمام ميشد سريع به سراغ سيب ديگري مي رفت،تنها اميدش پيدا كردن يك كرم سيب ديگر بود ... اما ناگذير با يك كرم دندان ازدواج كرد!:(
 

roya.b

عضو جدید
ياحضرت
امروز از اون روزاس كه باشگاه قاطي كرده
هر چي مينويسم ارسال ميشه ولي نمايش داده نميشه
ودر نهايت يه ساعت بعد مي بينيم كه هر نوشته چند بار تكرار شده
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا

ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا


چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا


من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها


زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا


آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا


سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا


خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما


از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا


دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا


بام و هوا تویی و بس نیست روی بجز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا


دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا


می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا


گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا


چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را


باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما


شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه

شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا


پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را

آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا


در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا

زان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشا


دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین

در بی‌دلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا


زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد

مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا


بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن

پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا


بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو

هر لحظه گرمی می‌کند با بوالعلی و بوالعلا


نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده

ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها


امروز مهمان توام مست و پریشان توام

پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا


هر کو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خری

در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا


می‌دان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن

زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی


دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن

دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا


از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری

ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا


جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان

مانند آهن پاره‌ها در جذبه آهن ربا


بد لعل‌ها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر

شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذره‌ها


عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد

مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا


هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود

خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما


سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای

کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا


گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا

حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا


ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده

برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا


السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب

و النار صراف الذهب و النور صراف الولا


العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا

و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا


الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا

و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا


یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به

کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا


یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی

و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا


الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم

القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا


اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر

یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری


الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر

قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری


اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا

یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا

در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا



جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو


ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا



سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت


چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا



آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو


غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا



خوش بخرام بر زمین تا شکفند جان‌ها


تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما



چونک شوی ز روی تو برق جهنده هر دلی


دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها



هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی


از دی این فراق شد حاصل او همه هبا



زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان


کی برسد بهار تو تا بنماییش نما



بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی


کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا



گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو


کز تنکی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا



گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن


صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر حسن خندان کن چشم را

وجودی بخش مر مشتی عدم را


سیاهی می‌نماید لشکر غم

ظفر ده شادی صاحب علم را


به حسن خود تو شادی را بکن شاد

غم و اندوه ده اندوه و غم را


کرم را شادمان کن از جمالت

که حسن تو دهد صد جان کرم را


تو کارم زان بر سیمین چو زر کن

تو لعلین کن رخ همچون زرم را


دلا چون طالب بیشی عشقی

تو کم اندیش در دل بیش و کم را


بنه آن سر به پیش شمس تبریز

که ایمانست سجده آن صنم را
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون از شعرهای قشنگتون
دیوان شمس یکی از کتابهای مورد علاقه من
 

آرانوس

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غربت نامه


غربت نامه







باز هم من

غريبه اي تنها

تکه تکه هاي وجودم را بر دوش ميکشم

ميروم

به کجا؟!!

با تاروپودي خسته و سوخته

به کدامين سرزمين مي توان کوچ کرد

در کدامين وادي شانه هاي خسته و لرزانم تاب مياورد

کي ناي مردن بيابم؟!!

دلم سخت گرفته است

از من

از تو

از شب گريه ها

از من

از من

از من ...

از من نيز ميگذرد

اشک ميريزم

بي صدا

دلم براي رفتن پر ميکشد

دلم پر ميکشد

خسته ام

خسته ام

اغلب زندگيم را مي بازم

ساده

ارزان

بدون حريف



خواستم تا بار ديگر داستاني بنويسم

قلم نعره کشيد ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گرديدند ...

همه از من تقاضاي سکوت کردند .

ولی قلم من ميدانست که بايد شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشي کند .

کاغذ مي دانست که در زير سطور غم و اندوه محو مي شود .

و ... افکارم ميدانستند که از در همي همانند زنجيري سر در گم مي شوند .

و من خاموش سکوت را برگزيدم .

اما ....

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .

و قطره هاي اشک و اندوه دل

مثل باران بهار

ارمغان کوير گونه ها شدند .

شادمهر


 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
غربت نامه


غربت نامه







باز هم من

غريبه اي تنها

تکه تکه هاي وجودم را بر دوش ميکشم

ميروم

به کجا؟!!

با تاروپودي خسته و سوخته

به کدامين سرزمين مي توان کوچ کرد

در کدامين وادي شانه هاي خسته و لرزانم تاب مياورد

کي ناي مردن بيابم؟!!

دلم سخت گرفته است

از من

از تو

از شب گريه ها

از من

از من

از من ...

از من نيز ميگذرد

اشک ميريزم

بي صدا

دلم براي رفتن پر ميکشد

دلم پر ميکشد

خسته ام

خسته ام

اغلب زندگيم را مي بازم

ساده

ارزان

بدون حريف



خواستم تا بار ديگر داستاني بنويسم

قلم نعره کشيد ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گرديدند ...

همه از من تقاضاي سکوت کردند .

ولی قلم من ميدانست که بايد شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشي کند .

کاغذ مي دانست که در زير سطور غم و اندوه محو مي شود .

و ... افکارم ميدانستند که از در همي همانند زنجيري سر در گم مي شوند .

و من خاموش سکوت را برگزيدم .

اما ....

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .

و قطره هاي اشک و اندوه دل

مثل باران بهار

ارمغان کوير گونه ها شدند .

شادمهر



خیلی دلنشین بود . ممنون عزیزم
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبحگاه فقط برای ادامه روزمرگی از خواب برمیخیزم
شبانگاه فقط برای فراموشی به خواب میروم

زندگی یعنی خواب آلودگی گاهی هم کار
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگترین عذاب برای من دیدنت بود چون ازتو متنفر میشدم
بزرگترین ثواب برای من یادآوری نگاهت بود چون عاشقش هستم
میان این دو هنوز سرگردانم که آیا عاشقم یا نادم؟
 

Similar threads

بالا