تا حالا قربانی شدین؟

mehrshad53

اخراجی موقت
تا حالا شده که قربانی بشین؟ منظورم مثل گوسفند و اینا نیستا:surprised:
توی روانشناسی قربانی شدن یه بحثه....
مثلا شما طرف یکی را توی دعوا میگیرین و طرف میگه: داداش تو دخالت نکن،به تو ربطی نداره!!
بدتر از این دیگه نمیشه،خیلی حس بدیه......
یه بار توی تاکسی نشسته بودم که از سر حافظ برم میدون آزادی و یه ساک هم دستم بود....
من عقب نشستم و یه خانم تپل و یه اقای خپل! هم عقب بودن. آقاهه که به تنهایی نصف صندلی را گرفته بود و خواب بود(شایدم الکی!) و من و خانمه توی این نصفه بودیم و من برای اینکه خیلی مماس نشم باهاش، ساکم را خیلی فجیع گرفته بودم دستم و خودم را هم میچلوندم * به در که خانم راخت باشه.....
توی کل مسیر داشتم به از خود گذشتگی خودم فکر میکردم و این که خانومه چه قدر خوشش اومده......
وسطای راه خانمه به راننده گفت: اقا وایسا پیاده میشم،بعد هم رو کرد به من و گفت: ماشالا یه ساک اوردی نصف ماشین را گرفتی،خفه شدم تا اینجا،ایشششششششششش:eek:

گر چه یه جواب ضخیم بهش دادم ولی عجیب حس قربانی شدن بهم دست داده بود........

پاورقی:
من اونموقع 62 کیلو بودم
میچلوندم: فشار میدادم!
 

spow

اخراجی موقت
 

mehrshad53

اخراجی موقت
یه تاپیک بزن واسه داستانهای زندگیت
تاپیک خوبی میشه!

خوشت اومده یا منظورت اینه که همه تاپیکها را یکی کنم.....!
اگه یکی نمیکنم به خاطر اینه که هرکدوم جای بحث داره،شرمندم به خدا!
:gol:
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گم مردر جون شانس آورده میگین نه ...............آقایون یاد بگیرین از این آقا مهرشاد .......درسته تو باشگاه مثل خودم شلوغه اما تو زندگی واقعی مثل مریم مقدس قدیسه:surprised:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
اینا رو ولش کن بگو به خانومه چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

گفتم شما دوتا(خانومه + اقاهه که خواب بود) ماشالا یه ماشینو کامل پر میکنین اونوفت گیر دادی به ساک من!!!
یه چیز تو این مایه ها......
 
  • Like
واکنش ها: pme

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
واسه منم اتفاق افتاده البته نه اينجوري. يه بار وقتي تمام تلاشمو کردم که به خونوادم محبت کنم بابام بهم گفت تو اصلاً به فکر خونوادت نيستي:cry:

بدتر ازون داداشم که داشت ازدواج ميکرد من خيلي ازش طرفداري ميکردم . عروس از دوستام بود . خلاصه زندگيمو گذاشته بودم رو حمايت از برادر چون مامان بابام خيلي به حرفم گوش ميکردن . يه بار که داشتم در مورد يه چيزي مامانم اينا رو راضي ميکردم مامانم برگشت گفت اصلاً به تو هيچ ربطي نداره که دخالت ميکني . حسابي سوسک شدم و قرباني داداشم .:redface:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
واسه منم اتفاق افتاده البته نه اينجوري. يه بار وقتي تمام تلاشمو کردم که به خونوادم محبت کنم بابام بهم گفت تو اصلاً به فکر خونوادت نيستي:cry:

بدتر ازون داداشم که داشت ازدواج ميکرد من خيلي ازش طرفداري ميکردم . عروس از دوستام بود . خلاصه زندگيمو گذاشته بودم رو حمايت از برادر چون مامان بابام خيلي به حرفم گوش ميکردن . يه بار که داشتم در مورد يه چيزي مامانم اينا رو راضي ميکردم مامانم برگشت گفت اصلاً به تو هيچ ربطي نداره که دخالت ميکني . حسابي سوسک شدم و قرباني داداشم .:redface:

سلام آبجی!
شعره به دردت خورد:biggrin:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینو گفتی یاد یه خاطره افتادم
البته ربطی نداره ها
ولی خوب یادم اومد
:دی
یه مدت پیش تو تاکسی بودم
هر چی من می رفتم تو در
پسره بغلی فاصله اش با من کمتر می شد
مسیر جوری بود که نمی شد پیاده بشم
کم کم در طول مسیر از عصبانیت قرمز شده بودم
که چشمم افتاد به بغل دستیه پسره
دیدم اون یارو طفلی هم هی خودشو می چسبونه به در که این بره اون طرف
ولی خوب
این دوستمون خیلی با حیا بود! کاملا فاصله رو با آقایون حفظ می کرد!
 

mehrshad53

اخراجی موقت
اینو گفتی یاد یه خاطره افتادم
البته ربطی نداره ها
ولی خوب یادم اومد
:دی
یه مدت پیش تو تاکسی بودم
هر چی من می رفتم تو در
پسره بغلی فاصله اش با من کمتر می شد
مسیر جوری بود که نمی شد پیاده بشم
کم کم در طول مسیر از عصبانیت قرمز شده بودم
که چشمم افتاد به بغل دستیه پسره
دیدم اون یارو طفلی هم هی خودشو می چسبونه به در که این بره اون طرف
ولی خوب
این دوستمون خیلی با حیا بود! کاملا فاصله رو با آقایون حفظ می کرد!

خاک تو سر عوضیش....
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینو گفتی یاد یه خاطره افتادم
البته ربطی نداره ها
ولی خوب یادم اومد
:دی
یه مدت پیش تو تاکسی بودم
هر چی من می رفتم تو در
پسره بغلی فاصله اش با من کمتر می شد
مسیر جوری بود که نمی شد پیاده بشم
کم کم در طول مسیر از عصبانیت قرمز شده بودم
که چشمم افتاد به بغل دستیه پسره
دیدم اون یارو طفلی هم هی خودشو می چسبونه به در که این بره اون طرف
ولی خوب
این دوستمون خیلی با حیا بود! کاملا فاصله رو با آقایون حفظ می کرد!
من معمولا تو تاکسی وقتی یه آقا بخواد بشینه کنارم کیفمو حایل می زارم راه حل خیلی خوب و بی بهونه ای هست ( شما هم امتحان کنید ........)
اما یه بار قبل از کشف کیف حایلی منم با یه مرد چُلاق که کنارم نشسته بود یه بلایی سرش آوردم که فکر کنم تا آخر عمر یادش نمیره این خودشو می کشید طرف من .....منم هی می کشیدم طرف پنجره .......اما خب خیلی چیز بود منم آخرش پاشنه کفشم ( کفشم پاشنه بلند بود ) همچین گذاشتم رو پای چلاقش که صدای دادشو رو هم آقای راننده شنید بعدشم موقع پیاده شدن گفتم آقا لطفا اجازه بدین من پیاده شم اونم با نکاه خشم آلودی بهم گفت خب از اون طرف خودت پیاده شو دیگه که من گفتم اون ور ماشین میاد خطرناکه درو باز کنم
آقای راننده هم دمش گرم طرف منو گرفت و خلاصه با غرغر زیاد پیاده شد تا منم پیاده بشم:D
خب چیکار کنیم اینجا ایران اسلامیه و این هم جزو مصایب دخترونه هست باید سوخت وساخت:mad:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
من معمولا تو تاکسی وقتی یه آقا بخواد بشینه کنارم کیفمو حایل می زارم راه حل خیلی خوب و بی بهونه ای هست ( شما هم امتحان کنید ........)
اما یه بار قبل از کشف کیف حایلی منم با یه مرد چُلاق که کنارم نشسته بود یه بلایی سرش آوردم که فکر کنم تا آخر عمر یادش نمیره این خودشو می کشید طرف من .....منم هی می کشیدم طرف پنجره .......اما خب خیلی چیز بود منم آخرش پاشنه کفشم ( کفشم پاشنه بلند بود ) همچین گذاشتم رو پای چلاقش که صدای دادشو رو هم آقای راننده شنید بعدشم موقع پیاده شدن گفتم آقا لطفا اجازه بدین من پیاده شم اونم با نکاه خشم آلودی بهم گفت خب از اون طرف خودت پیاده شو دیگه که من گفتم اون ور ماشین میاد خطرناکه درو باز کنم
آقای راننده هم دمش گرم طرف منو گرفت و خلاصه با غرغر زیاد پیاده شد تا منم پیاده بشم:D
خب چیکار کنیم اینجا ایران اسلامیه و این هم جزو مصایب دخترونه هست باید سوخت وساخت:mad:

آفرین دختر زبل!;)
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من معمولا تو تاکسی وقتی یه آقا بخواد بشینه کنارم کیفمو حایل می زارم راه حل خیلی خوب و بی بهونه ای هست ( شما هم امتحان کنید ........)
اما یه بار قبل از کشف کیف حایلی منم با یه مرد چُلاق که کنارم نشسته بود یه بلایی سرش آوردم که فکر کنم تا آخر عمر یادش نمیره این خودشو می کشید طرف من .....منم هی می کشیدم طرف پنجره .......اما خب خیلی چیز بود منم آخرش پاشنه کفشم ( کفشم پاشنه بلند بود ) همچین گذاشتم رو پای چلاقش که صدای دادشو رو هم آقای راننده شنید بعدشم موقع پیاده شدن گفتم آقا لطفا اجازه بدین من پیاده شم اونم با نکاه خشم آلودی بهم گفت خب از اون طرف خودت پیاده شو دیگه که من گفتم اون ور ماشین میاد خطرناکه درو باز کنم
آقای راننده هم دمش گرم طرف منو گرفت و خلاصه با غرغر زیاد پیاده شد تا منم پیاده بشم:D
خب چیکار کنیم اینجا ایران اسلامیه و این هم جزو مصایب دخترونه هست باید سوخت وساخت:mad:
فکر خوبیه
ولی خوب همیشه کیف جوابگو نیست
بعضیا پر رو تر از این حرفان!
کار خوبی کردی
افرین
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر خوبیه
ولی خوب همیشه کیف جوابگو نیست
بعضیا پر رو تر از این حرفان!
کار خوبی کردی
افرین
بچگی ها یادته پرگار داشتیم از اونا که یه سرشون سوزنی بود .....من یه بار با نوک اون حساب یکی رو رسیدم .......کلی حال داد.......:)
می دونی با پرورو جماعت باید مثل خودشون رفتار کرد ........بعضیهاشون فکر می کن چون دختره به خاطر حیا و آبروش صداش در نمیاد باید هر کاری باهاش کرد .......نباس نقش قربانی رو بازی کنی
خیال نکن اگه هیچی نگی فکر می کنه از حیاته بلکه بیشتر این جونورا فکر می کنن دختره خوشش میاد ........
یه چیزیم بگم تو این مملکت بعضی وقتا باید یاد بگیری مثل یه مرد رفتار کنی با ناز و اداهای دخترونه کاری پیش نمیره ...
 

mrha

عضو جدید
تا حالا شده که قربانی بشین؟ منظورم مثل گوسفند و اینا نیستا:surprised:
توی روانشناسی قربانی شدن یه بحثه....
مثلا شما طرف یکی را توی دعوا میگیرین و طرف میگه: داداش تو دخالت نکن،به تو ربطی نداره!!
بدتر از این دیگه نمیشه،خیلی حس بدیه......
یه بار توی تاکسی نشسته بودم که از سر حافظ برم میدون آزادی و یه ساک هم دستم بود....
من عقب نشستم و یه خانم تپل و یه اقای خپل! هم عقب بودن. آقاهه که به تنهایی نصف صندلی را گرفته بود و خواب بود(شایدم الکی!) و من و خانمه توی این نصفه بودیم و من برای اینکه خیلی مماس نشم باهاش، ساکم را خیلی فجیع گرفته بودم دستم و خودم را هم میچلوندم * به در که خانم راخت باشه.....
توی کل مسیر داشتم به از خود گذشتگی خودم فکر میکردم و این که خانومه چه قدر خوشش اومده......
وسطای راه خانمه به راننده گفت: اقا وایسا پیاده میشم،بعد هم رو کرد به من و گفت: ماشالا یه ساک اوردی نصف ماشین را گرفتی،خفه شدم تا اینجا،ایشششششششششش:eek:

گر چه یه جواب ضخیم بهش دادم ولی عجیب حس قربانی شدن بهم دست داده بود........

پاورقی:
من اونموقع 62 کیلو بودم
میچلوندم: فشار میدادم!
اين از نظر شماست....
خانوما تو اين مورد اشتباه نميكنن!!
:D:D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچگی ها یادته پرگار داشتیم از اونا که یه سرشون سوزنی بود .....من یه بار با نوک اون حساب یکی رو رسیدم .......کلی حال داد.......:)
می دونی با پرورو جماعت باید مثل خودشون رفتار کرد ........بعضیهاشون فکر می کن چون دختره به خاطر حیا و آبروش صداش در نمیاد باید هر کاری باهاش کرد .......نباس نقش قربانی رو بازی کنی
خیال نکن اگه هیچی نگی فکر می کنه از حیاته بلکه بیشتر این جونورا فکر می کنن دختره خوشش میاد ........
یه چیزیم بگم تو این مملکت بعضی وقتا باید یاد بگیری مثل یه مرد رفتار کنی با ناز و اداهای دخترونه کاری پیش نمیره ...
اتفاقا یه مدت پیش فکر می کردم
من که همیشه تو جا مدادیم سوزن ته گرد هست
واسه این مواقع عالیه
حرفت کاملا درسته
ولی نمی دونم چرا نمی تونم عکس العمل نشون بدم
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ایرانی ها هم مون یه جورایی قربانی عادت های غلتی هستیم که مثل یه حصار محدودمون میکنه
امادوست من درمورد شما نیازی نبود این کارمی کردی زن خودش قدرت تصمیمدگیری داشت وتازه اون اتفاقی که شما جلوشو گرفتید چقدر بزرگ وحشتناک بود ؟ من نمیدونم
 
  • Like
واکنش ها: losi

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ایرانی ها هم مون یه جورایی قربانی عادت های غلتی هستیم که مثل یه حصار محدودمون میکنه
امادوست من درمورد شما نیازی نبود این کارمی کردی زن خودش قدرت تصمیمدگیری داشت وتازه اون اتفاقی که شما جلوشو گرفتید چقدر بزرگ وحشتناک بود ؟ من نمیدونم


WHAT ?:confused::confused:
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه بار من تو تاکسی نشسته بودم هی مرده خودش و میچسبوند به من منم یه سوزن تو کیفم داشتم همچین تو پاش فرو کردم یارو یه عربده کشید راننده تاکسیه هم پیادش کرد ولی حقش بود مگه نه:biggrin:
 

ali_reza6556

کاربر فعال
سلام
منم یه خاطره دارم که بی ربط با این موضوع نیست
حدود ده یا دوازده سال پیش یه روز با همکارم که چند سال از خودم بزرگتر
بود داشتیم میرفتیم که یک دفعه یه اقایی اومد طرف دوستم وشروع کرد
به بدو بیراه گفتن منم از همه جا بیخبر حالا یعنی خیر سرم خواستم از همکارم
دفاع کنم رفتم جلو و طرف رو هل دادم عقب گفتم فلان فلان شده......
که یدفعه نفهمیدم چی شد..
چشمتون روز بد نبینه فقط مشت ولگد بود که میخورد توی صورتم
نمیدونم از کجا این چهار نفر اومدن
بعد از چند دقیقه مردم منو از زیر کتک در اوردن
با کمال تعجب دیدم همکارم داره به اون یارو التماس میکنه
و اصلا انگار که من اونجا نیستم هی مگفت چند روز دیگه محلت بده
جورش میکنم
ربع ساعت بعد دیدم همکارم اومد طرف من و گفت مرد حسابی چرا این کارو
کردی بد بختم کردی رفت(با عصبانیت)
گفتم مگه کی بود گفت صاحب خونم بود.......:mad:
...
..
.
خیلی طولانی شد
شد داستان:D
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
بحث تعریف کردن از تاکسی سوار شدن بود گفتم بیام خودی نشون بدم:lol::
توی تاکسی نشسته بودم یه پسره دبیرستان یا راهنمایی بود(من دانشجو)هی خودش رو میچسبوند به من:w09:ای بابا من هی رفتم کنار هی این اومد طرف من.دور میزد دستش هم میذاشت رو پای من:huh:من دیگه واقعا کف کرده بودم از پررویی طرف:wallbash:تخته شاسی A3 دستم بود گرفتمش بالا آروم گفتم درست بشین والا همینو میکنم توی حلقت:w01: رفت چسبید به دختر اون طرفی :hypocrite:
 
  • Like
واکنش ها: losi
بالا