بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واما قصه امروز من

درسی از اديسون : اديسون در سن ين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد... اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود . هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برا ی جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود... پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آ زمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است ! واي! خداي من، خيلي زيباست ! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد . كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چيست پسرم؟!! پسر حيران و گيج جواب داد : پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!! چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت : پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد . مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم ! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود . آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد... مشكلات امروز ما نبايد باعث شوند كه، دست از تلاش براي موفقيت فردايمان برداريم . روحش شاد
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
چیرا چیرا بیا ، فخط یوخده ماسیده بذارش زیر کرسی درست شه








حالا داداش وحید قیراره نی نی دار ک شد اینجوری باشگا مهندسان رو آش بده :


یعنی واقعا کوفته
 

Reza_1989

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمی‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: “از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد.”

حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: “اگر تو همین باشی که پدرت می‌گوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست. آیا این را می‌دانی؟”

پسر تنبل شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: “مهم نیست؟”
حکیم با تبسم گفت: “آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری.
لطفاً همینی که می‌گویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش.”

صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد.
پسر که از غذای کم خود به شدت شاکی شده بود نزد حکیم آمد و به اعتراض گفت:
“این آشپز مدرسه شما برای من غذای بسیار کمی ریخت!”

حکیم بی آن که حرفی بزند به نوشته‌ای که شب قبل پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و گفت:
“این نوشته را با صدای بلند بخوان! حرفی است که خودت نوشته‌ای!”

روی تخته نوشته شده بود: “مهم نیست!” و این برای پسر تنبل بسیار گران تمام شد. ظهر که شد دوباره موقع ناهار غذای کمی تحویل پسر تنبل شد. این بار پسر با اعتراض همراه پدرش نزد حکیم آمد و گفت: “من اگر همین‌طوری کم غذا بخورم که خواهم مرد.”

حکیم دوباره به تخته اشاره کرد و گفت: “جواب تو همین است که خودت همیشه می‌گویی!”

روز سوم پسر تنبل زار و نحیف نزد حکیم آمد و گفت: “لطفاً به من بگویید اگر بخواهم غذای کافی به دست آورم چه کار کنم؟”

حکیم به آشپزخانه رفت و گفت: “هر چه را آشپز می‌گوید تا ظهر انجام بده!”

پسر تنبل تا ظهر در آشپزخانه کار کرد و ظهر به اندازه کافی غذا خورد. او خوشحال و خندان نزد حکیم آمد و گفت: “چه خوب شد راهی برای نجات از گرسنگی پیدا کردم!” و بعد خوشحال و خندان برای تأمین شام خود به آشپزخانه برگشت.

پدر پسر تنبل با تعجب به حکیم نگاه کرد و از او پرسید: “راز این به کار افتادن فرزندم چه بود؟”

حکیم با خنده گفت: “او حق داشت بگوید مهم نیست! چون چیزی که برای شما مهم بود و برای حفظ اهمیتش حاضر بودید تلاش کنید، او به خاطر تنبلی‌اش و این که همیشه شما بار کار او را بر دوش می‌گرفتید دلیلی برای نامهم شمردنش پیدا می‌کرد. اما وقتی موضوع به گرسنگی خودش برگشت فهمید که اوضاع جدی است و این‌جا دیگر جای بازی نیست معنی مهم بودن را فهمید و به خود تکانی داد. شما هم از این به بعد عواقب کار و نظر او را مستقیم به خودش برگردانید و بی‌جهت بار تنبلی او را خودتان به تنهایی به دوش نکشید. خواهید دید که وقتی ببیند نتیجه اعمال ناپسندش مستقیم متوجه خودش می‌شود اعمال درست برای او مهم می‌شوند و دیگر همه چیز عالم برایش نامهم نمی‌شوند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه پشت ابر نمی مونه :دی

ماه پشت ابر نمی مونه :دی

عرض سیلام موجدد داریم به ریفیخای قیدیمی کرسی باز و جیدیدایی ک دستشونو گیریفتیم آوردیم اینجا

قصه ی خوشمزه ی گازگازیمون رو به گوش موبارکتان ریساندیم ..در این میان خوی خبیثانه مان امور را ب دست گیریفت و مزاح نومودیم با تنی چند از رفخا با ویژگی های شخصیتی موتفاوتی ک در واکنششان به شوخ طبعیمان نیز پدیدار گشت .

بیاین واکنششان را در مخابل دوربین مخفی مان ب تیماشا بنشینیم :




اولین نفری ک مخابل دوربین قیرار گیریفت
کشلی مان بود :



و بی هیش موقاومتی و ب راحتی با جریان همراه شد و بسی لذت بخش بود همراهی پیش بینی نشده ش . ب خوتش هم کلی خوچ گذشت و باهامون خندید بدون اینکه هیش کدوم ب رومون بیاریم !




فانوسخه :
کووووووووووووووووووفت من کی گنجشک شدم آخه هاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااان


البته من مودونم خلبا دوز داش صداش مث گنجیشکه بود غش غش غش غش


نخمه ای :
اولش تو کف بودم ک جریانو گیریفته یا نه ، آخه زیاد معلوم نبود ..
بعد اینکه حسابی زیر نظر بود طی پ.خ چنین شد :

میگما ملت فک می کنن آخا گاوه خودم بودم...منم به روم نیاوردم

نیشد وا بدم ! هنو چن تا نیمونه ی آزمایشی دیه بودن ک باس تو محیط استریل تست موشودن :دی




یوهو
نسویی سر و کله ش پیدا شد :

من نیستم ک سیپید!
صدای کیه؟!
:surprised:

همکاری هم ک مث همیشه فاز منو گیریفت و این موسن کتک خور هم این وسط ناگهان ظاهر شد و فک کنم بسی دیوانه کردیم فینخیلمون رو





و بالاخره سرو کله ی
حمید چش سیاه دیندان سیفیت پیدا شد :
...:D
این کیه جای من نقش افرینی کرده ...خب به خودم میگفتی :D


این یکی تنها کسی بود ک خعلی طبیعی و طبق پیش بینی در مخابل دوربین ظاهر شد و با اطمینان خاطر و گیریفتن کامل موضوع یه راس در زیر کرسی فریاد اعتراض برآورد:دی



دیه داشتیم از اومدن موسن ها ی ز و ق یا غ نا امید موشودیم ک
آخا مودورمون تشیف آوردن :
یه تشکر زیر پست و یه جیواب پیام تو پروف شخصی اینجانب بدین شرح :

ممنونم شرقي عزيز
بسيار عالي بود دستت درد نكنه






نفر آخر گروه موتاسفانه قبل انتخاب نومونه آماری آخرین فعالیتش رو چک ننموده بودم و سه ماهی هس نیومده فک نکنم فیلن بیادش بیخودی خباثتمان از دهن میفته صب کنیم :ی

خلاصه ! قصه ی مورد نظر واقعنی از دل همین باچگاه درومده ولی یه نیمونه از یادگاریای ارازل ادبی میباشه ک برای اولین بار در ملاء عام قیرار گیریف ...
تیکه ی اول قصه هم تیتراژ صوتی داره :دی .. ولی بریدیمش لو نره




ورژن اصلی قصه اینه :
مشاهده پیوست Story.zip




 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
عرض سیلام موجدد داریم به ریفیخای قیدیمی کرسی باز و جیدیدایی ک دستشونو گیریفتیم آوردیم اینجا

قصه ی خوشمزه ی گازگازیمون رو به گوش موبارکتان ریساندیم ..در این میان خوی خبیثانه مان امور را ب دست گیریفت و مزاح نومودیم با تنی چند از رفخا با ویژگی های شخصیتی موتفاوتی ک در واکنششان به شوخ طبعیمان نیز پدیدار گشت .

بیاین واکنششان را در مخابل دوربین مخفی مان ب تیماشا بنشینیم :




اولین نفری ک مخابل دوربین قیرار گیریفت
کشلی مان بود :



و بی هیش موقاومتی و ب راحتی با جریان همراه شد و بسی لذت بخش بود همراهی پیش بینی نشده ش . ب خوتش هم کلی خوچ گذشت و باهامون خندید بدون اینکه هیش کدوم ب رومون بیاریم !




فانوسخه :

البته من مودونم خلبا دوز داش صداش مث گنجیشکه بود غش غش غش غش


نخمه ای :
اولش تو کف بودم ک جریانو گیریفته یا نه ، آخه زیاد معلوم نبود ..
بعد اینکه حسابی زیر نظر بود طی پ.خ چنین شد :


نیشد وا بدم ! هنو چن تا نیمونه ی آزمایشی دیه بودن ک باس تو محیط استریل تست موشودن :دی




یوهو
نسویی سر و کله ش پیدا شد :

همکاری هم ک مث همیشه فاز منو گیریفت و این موسن کتک خور هم این وسط ناگهان ظاهر شد و فک کنم بسی دیوانه کردیم فینخیلمون رو





و بالاخره سرو کله ی
حمید چش سیاه دیندان سیفیت پیدا شد :


این یکی تنها کسی بود ک خعلی طبیعی و طبق پیش بینی در مخابل دوربین ظاهر شد و با اطمینان خاطر و گیریفتن کامل موضوع یه راس در زیر کرسی فریاد اعتراض برآورد:دی



دیه داشتیم از اومدن موسن ها ی ز و ق یا غ نا امید موشودیم ک
آخا مودورمون تشیف آوردن :
یه تشکر زیر پست و یه جیواب پیام تو پروف شخصی اینجانب بدین شرح :







نفر آخر گروه موتاسفانه قبل انتخاب نومونه آماری آخرین فعالیتش رو چک ننموده بودم و سه ماهی هس نیومده فک نکنم فیلن بیادش بیخودی خباثتمان از دهن میفته صب کنیم :ی

خلاصه ! قصه ی مورد نظر واقعنی از دل همین باچگاه درومده ولی یه نیمونه از یادگاریای ارازل ادبی میباشه ک برای اولین بار در ملاء عام قیرار گیریف ...
تیکه ی اول قصه هم تیتراژ صوتی داره :دی .. ولی بریدیمش لو نره




ورژن اصلی قصه اینه :
مشاهده پیوست 185362






همکاریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چه موجود خبیثی هستی تووووووووووووووووووووو :دی
دمت گرم خیلی حال کردیم این چند روزه:دی
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واه واه چه جوجه بی ادبی :دی

گنجیــــــــــــــــــــــشکhttp://www.www.www.iran-eng.ir/customavatars/thumbs/avatar211883_323.gif

همکاریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چه موجود خبیثی هستی تووووووووووووووووووووو :دی
دمت گرم خیلی حال کردیم این چند روزه:دی

ئو ؟! اینجوریاس پ ! تونم ک اصن خیبر نیداشتی از هیشی !! چ رفته تو جلد بی خیبری
 

مهربان

کاربر فعال تالار شیمی ,
کاربر ممتاز
عرض سیلام موجدد داریم به ریفیخای قیدیمی کرسی باز و جیدیدایی ک دستشونو گیریفتیم آوردیم اینجا

قصه ی خوشمزه ی گازگازیمون رو به گوش موبارکتان ریساندیم ..در این میان خوی خبیثانه مان امور را ب دست گیریفت و مزاح نومودیم با تنی چند از رفخا با ویژگی های شخصیتی موتفاوتی ک در واکنششان به شوخ طبعیمان نیز پدیدار گشت .

بیاین واکنششان را در مخابل دوربین مخفی مان ب تیماشا بنشینیم :




اولین نفری ک مخابل دوربین قیرار گیریفت
کشلی مان بود :



و بی هیش موقاومتی و ب راحتی با جریان همراه شد و بسی لذت بخش بود همراهی پیش بینی نشده ش . ب خوتش هم کلی خوچ گذشت و باهامون خندید بدون اینکه هیش کدوم ب رومون بیاریم !




فانوسخه :

البته من مودونم خلبا دوز داش صداش مث گنجیشکه بود غش غش غش غش


نخمه ای :
اولش تو کف بودم ک جریانو گیریفته یا نه ، آخه زیاد معلوم نبود ..
بعد اینکه حسابی زیر نظر بود طی پ.خ چنین شد :


نیشد وا بدم ! هنو چن تا نیمونه ی آزمایشی دیه بودن ک باس تو محیط استریل تست موشودن :دی




یوهو
نسویی سر و کله ش پیدا شد :

همکاری هم ک مث همیشه فاز منو گیریفت و این موسن کتک خور هم این وسط ناگهان ظاهر شد و فک کنم بسی دیوانه کردیم فینخیلمون رو





و بالاخره سرو کله ی
حمید چش سیاه دیندان سیفیت پیدا شد :


این یکی تنها کسی بود ک خعلی طبیعی و طبق پیش بینی در مخابل دوربین ظاهر شد و با اطمینان خاطر و گیریفتن کامل موضوع یه راس در زیر کرسی فریاد اعتراض برآورد:دی



دیه داشتیم از اومدن موسن ها ی ز و ق یا غ نا امید موشودیم ک
آخا مودورمون تشیف آوردن :
یه تشکر زیر پست و یه جیواب پیام تو پروف شخصی اینجانب بدین شرح :







نفر آخر گروه موتاسفانه قبل انتخاب نومونه آماری آخرین فعالیتش رو چک ننموده بودم و سه ماهی هس نیومده فک نکنم فیلن بیادش بیخودی خباثتمان از دهن میفته صب کنیم :ی

خلاصه ! قصه ی مورد نظر واقعنی از دل همین باچگاه درومده ولی یه نیمونه از یادگاریای ارازل ادبی میباشه ک برای اولین بار در ملاء عام قیرار گیریف ...
تیکه ی اول قصه هم تیتراژ صوتی داره :دی .. ولی بریدیمش لو نره




ورژن اصلی قصه اینه :
مشاهده پیوست 185362




یعنی چی بالاخره!!!
صدا بچه ها بود یا نه؟
من یک به بعد هنگم سفیت
 

مهربان

کاربر فعال تالار شیمی ,
کاربر ممتاز
همانگونه ک ملاحظه نومودی بسیار شفاف هست این فایل جیدید ! جای هیش بحثی نیمی ماند
میترسم فردا یه فایل دیگه آپ کنی بگی اصلیه اینه
یعنی شما ادبیاتیا یه همچین آدمایی هستین
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بر دوستان قدیمی و آشنایان جدید
میدونم میدونم خیلی خیلی خوش اومدم
:D

سیلام . من فک کنم وسطی محسوب شم

خوشوم میاد دانایی اصن !


میترسم فردا یه فایل دیگه آپ کنی بگی اصلیه اینه
یعنی شما ادبیاتیا یه همچین آدمایی هستین

نه باو فایل ک همونه فخط این دفه کامله ! قبلی معلول بود خخخخخخخخ

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش بقیه ارازل ادبیاتم بودن :|

دس ب دلم نذار مصوم ...

یادش بخیر اونوختا قیرار بود زیوولی و همکاری یکیشون بشن خره یکیشونم گاوه ... آخ ک اگه نفس بانومم بود بیترین راوی بود و همه به اینکه قصه کار بشه های باشگا باشه شک میکردن ..

 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

سیلام . من فک کنم وسطی محسوب شم

خوشوم میاد دانایی اصن !




نه باو فایل ک همونه فخط این دفه کامله ! قبلی معلول بود خخخخخخخخ

قرفونت ...دانایی از خودتونه:D
اوهوم، خیلی خیلی خیلی خوش اومدی
جات خیلی خالی بود اینجا :d
میدونم میدونم:D
خب راوی شدی به ما نمیگی؟
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عاغا من همون اول فهمیتم...به یکی دو تا از برو بچز هم گفتم زیاد توکف نباشن:D

ولی خو توی تاپیک نگفتم که مزه ش نره:D

یه همچین آدم تو داری هستم من:w12:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دس ب دلم نذار مصوم ...

یادش بخیر اونوختا قیرار بود زیوولی و همکاری یکیشون بشن خره یکیشونم گاوه ... آخ ک اگه نفس بانومم بود بیترین راوی بود و همه به اینکه قصه کار بشه های باشگا باشه شک میکردن ..


هی روزگار....
ها موافخم، اگه مامان گلاب بود محشر میشد اصن
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرفونت ...دانایی از خودتونه:D

میدونم میدونم:D
خب راوی شدی به ما نمیگی؟

نه باو من و شوما نیداره ، واس شوما باشه


ها دیدی عجّب صدای توووپی هم داره بی شرف :دیییییییی


عاغا من همون اول فهمیتم...به یکی دو تا از برو بچز هم گفتم زیاد توکف نباشن:D

ولی خو توی تاپیک نگفتم که مزه ش نره:D

یه همچین آدم تو داری هستم من:w12:

ای ژوون زیرنگ خوتمی تو ... حالا بماند ما چیخد پشت این خندیدیم حتی تو تهنایی یادمان می آمد بسی روده بر میشدیم ..

ژیگرتو برم دارای تو
 

Similar threads

بالا