بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب دیگه گفتن نداشت که :دی
شکسته نفسی نفرما تورو خدا:D
نه باو من و شوما نیداره ، واس شوما باشه


ها دیدی عجّب صدای توووپی هم داره بی شرف :دیییییییی




ای ژوون زیرنگ خوتمی تو ... حالا بماند ما چیخد پشت این خندیدیم حتی تو تهنایی یادمان می آمد بسی روده بر میشدیم ..

ژیگرتو برم دارای تو

آره رو نکرده بود نامرد:D
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای ژوون زیرنگ خوتمی تو ... حالا بماند ما چیخد پشت این خندیدیم حتی تو تهنایی یادمان می آمد بسی روده بر میشدیم ..

ژیگرتو برم دارای تو

هاع ولی اعتراف موکونم در 5 دقیقه ی اول باور کرده بودم:D

فدا مدات برم و برنگردم داخان کننده ی خومشزه:love:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آره رو نکرده بود نامرد:D

و این قصه ادامه دارد ...


هاع ولی اعتراف موکونم در 5 دقیقه ی اول باور کرده بودم:D

فدا مدات برم و برنگردم داخان کننده ی خومشزه:love:

آخه اصن بعضیا رو آورده بودم وسط ک خو تابلو بود هیش ربطی ب من و قصه و این حرفا نیدارن :دییییییی ... بعد بعضی نخشا رو هم چپکی دادم بیشتر سوژه خنده شه

نه باو شی برنگردم ، اصن هیج جا نیمیریا جز حلخ خوتم !
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

آخه اصن بعضیا رو آورده بودم وسط ک خو تابلو بود هیش ربطی ب من و قصه و این حرفا نیدارن :دییییییی ... بعد بعضی نخشا رو هم چپکی دادم بیشتر سوژه خنده شه

نه باو شی برنگردم ، اصن هیج جا نیمیریا جز حلخ خوتم !

هاع دقیقا...تابلو ترینش همین محسن ق یا غ بود ک خیلی وقته نیومده باشگاه:دی

نه ولم کن بذار برم محو شم تو وجودت عصن:love:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هاع دقیقا...تابلو ترینش همین محسن ق یا غ بود ک خیلی وقته نیومده باشگاه:دی

نه ولم کن بذار برم محو شم تو وجودت عصن:love:

ها رفتم ب داداش وحید میگم اصن این محسن کی هس ؟! میشناسیش ؟! :دیییییی .. فخط یادمه یه سری تو مشاعره ها حسابی با همکاری سر ب سرش گذاشتیم ، حالا خواستم زهر چش رو افزایش بدم

تو وجودم خعلی هم نمایان حضور داری ریفیخکم





کسی اینجا نیست پذیرایی کنه ازمون؟

نه باو .. مث اینکه جدی جدی پیسر میسرا دارن منقرض میشن !
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ها رفتم ب داداش وحید میگم اصن این محسن کی هس ؟! میشناسیش ؟! :دیییییی .. فخط یادمه یه سری تو مشاعره ها حسابی با همکاری سر ب سرش گذاشتیم ، حالا خواستم زهر چش رو افزایش بدم

تو وجودم خعلی هم نمایان حضور داری ریفیخکم





نه باو .. مث اینکه جدی جدی پیسر میسرا دارن منقرض میشن !

خو امشب یه دخترا پذیرایی کنه دیگه، چاره چیه؟
 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ها رفتم ب داداش وحید میگم اصن این محسن کی هس ؟! میشناسیش ؟! :دیییییی .. فخط یادمه یه سری تو مشاعره ها حسابی با همکاری سر ب سرش گذاشتیم ، حالا خواستم زهر چش رو افزایش بدم

تو وجودم خعلی هم نمایان حضور داری ریفیخکم

:D

فدایی داری گلکم:heart:

خو دیگه من برم با اجازه تون...بسی کرسی گرم و نرمی دارین...از خودتون مراقبت باشین...دوسِتون دارم این هوااااااااا...شبتون اناری:love::gol:

معصوم جونی اونجا هم بای موکونم باهات الان:دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:D

فدایی داری گلکم:heart:

خو دیگه من برم با اجازه تون...بسی کرسی گرم و نرمی دارین...از خودتون مراقبت باشین...دوسِتون دارم این هوااااااااا...شبتون اناری:love::gol:

معصوم جونی اونجا هم بای موکونم باهات الان:دی

مراقب خودت باش زهرایی؛ کرسی مال همه بچه هاس بیشتر بیاید خوشحال میشیم
شبت به خیر و خوشی، بای
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خو امشب یه دخترا پذیرایی کنه دیگه، چاره چیه؟

موخای قانون شکنی کنی ؟! مگه خوتت پاشی فخط


:D

فدایی داری گلکم:heart:

خو دیگه من برم با اجازه تون...بسی کرسی گرم و نرمی دارین...از خودتون مراقبت باشین...دوسِتون دارم این هوااااااااا...شبتون اناری:love::gol:

معصوم جونی اونجا هم بای موکونم باهات الان:دی

بومونی برام
منم اینایی ک مصوم گف ، ایناها :

مراقب خودت باش زهرایی؛ کرسی مال همه بچه هاس بیشتر بیاید خوشحال میشیم
شبت به خیر و خوشی، بای
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
موخای قانون شکنی کنی ؟! مگه خوتت پاشی فخط




بومونی برام
منم اینایی ک مصوم گف ، ایناها :

هوم؟ نه! قانون شکنی اصلا کار خوبی نیست :|
منم برم دیگه کم کم
خدافظ سپید، خدافظ یاسی
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آقا بگید هر چند وقت این قصه رو نخش افرینی کنن ... مام حظف بشیم اینده بریم بیاد هنرمندان برا گنجشک هامون بتعریفیم

...
همه صاف وایستن یه عکس دسته جمعی :




.
.


.
.




 
آخرین ویرایش:

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان باید ثروتمند زندگی کند تا آنکه ثروتمند بمیرد!

وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند ؛ مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند عدد بلیط می خواهید ؟
پدر خانواده جواب داد : لطفا شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه قیمت بلیط ها را اعلام کرد ؛ پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید : ببخشید ، گفتید چه قدر ؟! متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت ، بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره برنامه های سیرک بودند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید.
پدرم که متوجه ماجرا شده بود دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد ! مرد که متوجه موضوع شده بود ، همانطور که اشک در حدقه چشمش لق لق میزد گفت : متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود کمک پدرم را قبول کرد …
بعد از اینکه بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند ، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم و فهمیدم که انسان باید ثروتمند زندگی کند تا آنکه ثروتمند بمیرد !!!​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عرض سیلام موجدد داریم به ریفیخای قیدیمی کرسی باز و جیدیدایی ک دستشونو گیریفتیم آوردیم اینجا

قصه ی خوشمزه ی گازگازیمون رو به گوش موبارکتان ریساندیم ..در این میان خوی خبیثانه مان امور را ب دست گیریفت و مزاح نومودیم با تنی چند از رفخا با ویژگی های شخصیتی موتفاوتی ک در واکنششان به شوخ طبعیمان نیز پدیدار گشت .

بیاین واکنششان را در مخابل دوربین مخفی مان ب تیماشا بنشینیم :




اولین نفری ک مخابل دوربین قیرار گیریفت
کشلی مان بود :



و بی هیش موقاومتی و ب راحتی با جریان همراه شد و بسی لذت بخش بود همراهی پیش بینی نشده ش . ب خوتش هم کلی خوچ گذشت و باهامون خندید بدون اینکه هیش کدوم ب رومون بیاریم !




فانوسخه :

البته من مودونم خلبا دوز داش صداش مث گنجیشکه بود غش غش غش غش


نخمه ای :
اولش تو کف بودم ک جریانو گیریفته یا نه ، آخه زیاد معلوم نبود ..
بعد اینکه حسابی زیر نظر بود طی پ.خ چنین شد :


نیشد وا بدم ! هنو چن تا نیمونه ی آزمایشی دیه بودن ک باس تو محیط استریل تست موشودن :دی




یوهو
نسویی سر و کله ش پیدا شد :

همکاری هم ک مث همیشه فاز منو گیریفت و این موسن کتک خور هم این وسط ناگهان ظاهر شد و فک کنم بسی دیوانه کردیم فینخیلمون رو





و بالاخره سرو کله ی
حمید چش سیاه دیندان سیفیت پیدا شد :


این یکی تنها کسی بود ک خعلی طبیعی و طبق پیش بینی در مخابل دوربین ظاهر شد و با اطمینان خاطر و گیریفتن کامل موضوع یه راس در زیر کرسی فریاد اعتراض برآورد:دی



دیه داشتیم از اومدن موسن ها ی ز و ق یا غ نا امید موشودیم ک
آخا مودورمون تشیف آوردن :
یه تشکر زیر پست و یه جیواب پیام تو پروف شخصی اینجانب بدین شرح :







نفر آخر گروه موتاسفانه قبل انتخاب نومونه آماری آخرین فعالیتش رو چک ننموده بودم و سه ماهی هس نیومده فک نکنم فیلن بیادش بیخودی خباثتمان از دهن میفته صب کنیم :ی

خلاصه ! قصه ی مورد نظر واقعنی از دل همین باچگاه درومده ولی یه نیمونه از یادگاریای ارازل ادبی میباشه ک برای اولین بار در ملاء عام قیرار گیریف ...
تیکه ی اول قصه هم تیتراژ صوتی داره :دی .. ولی بریدیمش لو نره




ورژن اصلی قصه اینه :
مشاهده پیوست 185362




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقصه امروز من

مرد جواني، از دانشکده فارغ التحصيل شد . ماهها بود که ماشين اسپرت زيبايي، پشت شيش ه هاي يک نمايشگاه به سختي توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو مي کرد که روزي صاحب آن ماشين شود . مرد جوان، از پدرش خواسته بود که براي هديه فارغ التحصيلي، آن ماشين را برايش بخرد. او مي دانست که پدر توانايي خريد آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصيلي فرارسيد و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصي اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبي مثل تو بي نهايت مغرور و شاد هستم و تو را بيش از هر کس ديگري دردنيا دوست دارم . سپس يک جعبه به دست او داد . پسر، کنجکاو ولي نااميد، جعبه را گشود و در آن يک انجيل زيبا، که روي آن نام او طلاکوب شده بود، يافت . با عصبانيت فريادي بر سر پدر کشيد و گفت : با تمام مال و دارايي که داري، يک انجيل به من ميدهي؟ کتاب مقدس را روي ميز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد . خانه زيبايي داشت و خانواده اي فوق العاده . يک روز به اين فکر افتاد که پدرش، حتماً خيلي پير شده و بايد سري به او بزند . از روز فارغ التحصيلي ديگر او را نديده بود . اما قبل از اينکه اقدامي بکند، تلگرامي به دستش رسيد که خبر فوت پدر در آن بود و حاکي از اين بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشيده است . بنابراين لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسيدگي نمايد. هنگامي که به خانه پدر رسيد، در قلبش احساس غم و پشيماني کرد. اوراق و کاغذهاي مهم پدر را گشت و آنها را بررسي نمود و در آنجا، همان انجيل قديمي را باز يافت . در حاليکه اشک ميريخت انجيل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کليد يک ماشين را پشت جلد آن پيدا کرد . در کنار آن، يک برچسب با نام همان نمايشگاه که ماشين مورد نظر او را داشت، وجود داشت . روي برچسب تاريخ روز فارغ التحصيلي اش بود و روي آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دس ب دلم نذار مصوم ...

یادش بخیر اونوختا قیرار بود زیوولی و همکاری یکیشون بشن خره یکیشونم گاوه ... آخ ک اگه نفس بانومم بود بیترین راوی بود و همه به اینکه قصه کار بشه های باشگا باشه شک میکردن ..


هی روزگار....
ها موافخم، اگه مامان گلاب بود محشر میشد اصن


منم دلم براش تنگ شده


جاش واقعا خالیه!
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
عرض سیلام موجدد داریم به ریفیخای قیدیمی کرسی باز و جیدیدایی ک دستشونو گیریفتیم آوردیم اینجا

قصه ی خوشمزه ی گازگازیمون رو به گوش موبارکتان ریساندیم ..در این میان خوی خبیثانه مان امور را ب دست گیریفت و مزاح نومودیم با تنی چند از رفخا با ویژگی های شخصیتی موتفاوتی ک در واکنششان به شوخ طبعیمان نیز پدیدار گشت .

بیاین واکنششان را در مخابل دوربین مخفی مان ب تیماشا بنشینیم :




اولین نفری ک مخابل دوربین قیرار گیریفت
کشلی مان بود :



و بی هیش موقاومتی و ب راحتی با جریان همراه شد و بسی لذت بخش بود همراهی پیش بینی نشده ش . ب خوتش هم کلی خوچ گذشت و باهامون خندید بدون اینکه هیش کدوم ب رومون بیاریم !




فانوسخه :

البته من مودونم خلبا دوز داش صداش مث گنجیشکه بود غش غش غش غش


نخمه ای :
اولش تو کف بودم ک جریانو گیریفته یا نه ، آخه زیاد معلوم نبود ..
بعد اینکه حسابی زیر نظر بود طی پ.خ چنین شد :


نیشد وا بدم ! هنو چن تا نیمونه ی آزمایشی دیه بودن ک باس تو محیط استریل تست موشودن :دی




یوهو
نسویی سر و کله ش پیدا شد :

همکاری هم ک مث همیشه فاز منو گیریفت و این موسن کتک خور هم این وسط ناگهان ظاهر شد و فک کنم بسی دیوانه کردیم فینخیلمون رو





و بالاخره سرو کله ی
حمید چش سیاه دیندان سیفیت پیدا شد :


این یکی تنها کسی بود ک خعلی طبیعی و طبق پیش بینی در مخابل دوربین ظاهر شد و با اطمینان خاطر و گیریفتن کامل موضوع یه راس در زیر کرسی فریاد اعتراض برآورد:دی



دیه داشتیم از اومدن موسن ها ی ز و ق یا غ نا امید موشودیم ک
آخا مودورمون تشیف آوردن :
یه تشکر زیر پست و یه جیواب پیام تو پروف شخصی اینجانب بدین شرح :







نفر آخر گروه موتاسفانه قبل انتخاب نومونه آماری آخرین فعالیتش رو چک ننموده بودم و سه ماهی هس نیومده فک نکنم فیلن بیادش بیخودی خباثتمان از دهن میفته صب کنیم :ی

خلاصه ! قصه ی مورد نظر واقعنی از دل همین باچگاه درومده ولی یه نیمونه از یادگاریای ارازل ادبی میباشه ک برای اولین بار در ملاء عام قیرار گیریف ...
تیکه ی اول قصه هم تیتراژ صوتی داره :دی .. ولی بریدیمش لو نره




ورژن اصلی قصه اینه :
مشاهده پیوست 185362





هان این که همون خبلیه
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
اصلنم قبول نیست... آقاجون ملت سرکار میذاری چرا سپیدی ژون... من کلی ذوق کرده بودم که گوش داده بودم .... خب باورم شد !! نوموخواااااااااااااااااااام!!
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که نتونستم دانلودش کنم
ولی نشنیده باور کرده بودم کار خودتونه
خوب چند ساله تو باشگاه چیکار میکنین همش علاف میچرخین یه داستانی اثری چیزی بدین بیرون
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
من اصلا متوجه نشده بودم چون دوستان دست اندر کار دوربین مخفی رو نمی شناختم.اما برام جالب بود هم قصه ی اولی و صداهاش هم ماجرای دوربین مخفی
انتکار جالبی بود
ان شا الله تداوم داشته باشه
شاد باشید همیشه بچه ها:heart::gol:
 

Similar threads

بالا