خيلي آدم بايد بي چشم و رو باشه كه اين كارو بكنه....یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود ...
یه مشهدی بود و یه امام رضا ...
یه امام رضا بود و یه گنبد طلاش ...
یه امام رضا بود و یه ضریحش ...
یه امام رضا بود و یه ضریحش که میگن هر کی بره جلوی ضریح و یه سلام ناقابل بده، امکان نداره آقا جواب سلامشو نده ...
حتی اگه گناه کارترین مردمم باشی بازم سلام که بدی، بازم جوابتو میده، حالا دیگه اگه جوابی نشنیدی دیگه نباید دلخور بشی و به امام شک کنی، فقط باید یه نیگا به دلت بندازی و ببینی که چیکار کردی باهاش که نمیتونی جواب سلام مولاتو بشنوی ...
میدونی به نظر من سلام که سهله، آقا اینقده کریم و آگاه و رئوفه که اصلا قبل از اینکه اصلا باهاش دردودل کنی هم خودش از توی دلت و حرفات آگاهه و بهت میده اونی رو که به صلاحته، فقط کافه با دل و نیت صاف بری پیشش، همینو بس.
آره، ما هم چند روز پیش یه سلامی دادیم و یه زیارتی و یه دردودلی و یه حرفی و یه دعایی کردیم و گفتیم و داشتیم راهی میشدیم که بریم بیرون که از جلوی ضریح میگذشتیم که جای همه خالی، یه چیزی دیدم با دوستام که تا عمر دارم فراموش نمیکنم ...
راستش همیشه شنیده بودم که وقتی کسی میره پیش کسی که بزرگواره و معروفه به بخشش و بزرگواری و محبت و مهربونی، خودشم هر چی که بد باشه و نا مهربون، حداقل به احترام اون فرد خودشو کنترل میکنه و تا وقتی که اونجاست به احترام اون فرد کاری نمیکنه ...
ولی چند روز پیش چیزی دیدم که باورم نمیشه الانم که اینجام ...
جلوی ضریح آقا امام رضا یه پدری دختره فکر کنم حدودا پنج شیش سالشو با خودش آورده بود زیارت، یه دختر کوچیک و معصوم با موهایی طلایی رنگ، با قیافه ای شاداب و کودکانه و لباسی صورتی رنگ، که وقتی میدیدش دلت آب میرفت ...
اما این پدر برای مدتی دختر کوچیکشو پیش یه جوونی تنها گذاشته بود، نمیدونم نسبت جوون با دختر بچه چی بود، ولی مطمئنم بهش نزدیک نبود نسبتش ...
وقتی که من داشتم رد میشدم از جلوی این دختر بچه، دختر رو پاهای جوون نشسته بود که پسر جوون به دختر بچه اصرار میکرد بخوابه ولی بچه نمیخواست اینکارو بکنه، که یهو پسر جوون شروع کرد به زدن دختر بچه، به طرز وحشیانه ای میزدش، توی سر و صورتش، روی سرش، روی بدنش، با دستای قویش محکم میزد و موهای طلایی رنگشو محکم میکشید، اونقدر زدش که صورت بچه قرمز شده بود.
پدرش در همین لحظات اومد، اما دیگه دیر شده بود، دختر بچه از فرت گریه و ناله دیگه نفسشم بند اومده بود، تنها کاری که کرد این بود که پدرشو بغل کرد و فقط میگفت "بابا چرا منو تنها میذاری، بابا توروخدا دیگه منو تنها نذار" ...
صحنه ی وحشتناکی دیدم، حتی خیابون و کوچه بازارم کسی اینجوری یه بچه رو ادب نمیکنه، چه برسه جلوی ضریح آقا ...
نمیدونم چرا خادمای اونجا هم که هیچی، پدر دختر هم نتونستن کاری بکنن، اما من و دوستام هم به حرمت حرم آقا امام رضا نتونستیم اونجا کاری بکنیم ...
دیگه نمیدونم چی بگم، معذرت میخوام از همه بخاطر این داستانم، اما خودم اونقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که هیچوقت نمیتونم فراموش کنم کار وحشنیانه ی اون جوون وحشی رو ...![]()
براي منم يه موردي پيش اومد تو حرم كه مخاطبش خودم بود... قابل تعريف كردن نيست ...